eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
673 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاجانم ای بلندترین واژه هستی! شما در اوج حضور ایستاده ای و غیبت ما را می نگری و بر غفلت ما می گریی.. در این ماه رمضان، بخواه که پرده های جهل و ظلمت از دیدگان ما کنار رود، تا جمال دلربای شما را بنگریم.. اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @rkhanjani
ما خستگانیم‌ و تویي صد مرهم بیمار ما . .🌱 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌠☫﷽☫🌠 📣 برداشتن حجاب گناه 🔸 رهبر انقلاب: استغفار اگر درست انجام گیرد، باب برکات الهی را به روی انسان باز می‌کند. همه‌ی آنچه که یک فرد بشر و یک جامعه‌ی انسانی از الطاف الهی احتیاج دارد به وسیله‌ی گناهانی که ما انجام می‌دهیم، راهش بسته می‌شود. گناه، میان ما و رحمت و تفضّلات الهی، می‌شود. استغفار، این حجاب را برمی‌دارد و راه رحمت و تفضّل خدا به سوی ما باز می‌شود. ۱۳۷۵/۱۰/۲۸ ⭐️ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ @rkhanjani ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
ــــــــــــــــــــــــــــــ 🌱 خـــداوندا نگـذار ڪه از تو فقط نامت را بدانم و نگذار ڪه از تو . تنها مشق ڪردن اسمت را به یاد داشته باشم همواره در من جاری باش همانگونه ڪه خون در رگهایم جاری است... ــــــــــــــــــــــــــــــ رمضان ┈┅━❀❤️❀━┅ 🌴@rkhanjani ┈┅━❀❤️❀━┅
ــــــــــــــــــــــــــــــ 🖇 🌱 ↶ ماه رمضان به سه قسمت تقسیم می‌شود ↯ ⓵ ◄ دهه اول رحمت ⓶ ◄ دهه دوم مغفرت ⓷ ◄ دهه سوم اجابت - پس دهـــه اول را دعــــــا کنیم تارحمت خدا نصیب حال ما بشه و کلمه طیبه را زیاد بخوانیم: ↶ 《لا اِلهَ اِلَا الله》 -دهه دوم را استغفار بخوانیم تا عفو شویم: ↶《اَستَغفِرُ اللهَ وَ اَتوبُ اِلَیه》 -دهه سوم برای طلب بهشت و رهایی از جهنم دعا ڪنیم: ↶《اَللّهُمَّ اَجِرْنی مِنَ النّار وَ اَدخِلْنِ الجَنَّه》 ــــــــــــــــــــــــــــــ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅وظیفه سالك در ماه مبارک رمضان 🔹...مراقبه را در هيچ يک از اعمال به اقتضاى آن عمل فراموش ننمايد. 🔹...با روزه ،جوع و عطش روز قيامت را به ياد آورد. 🔹...تمام اعضا و جوارحش روزه‌دار باشند . 🔹...با قرآن خواندن کلام الهی را در نظر داشته باشد و تو ّجه کند به اينکه حضرت حق سبحانه است که با وى سخن می‌گويد. 🔹...دعاهاى توحيدى را براى خواندن انتخاب کند، همچون دعاى سحر. 📚برگرفته از کتاب (مجموعه جلسات حضرت آیة الله با مرحوم ره)، ج1، ص 207 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـآدِمـون‌بـآشِـہ‌رُفَـقـآ: اَگـریِـک¹نَـفَر‌را‌بِہ‌اووَصـل‌ڪَردۍ بَـراۍِسـپـآهَـش‌توسَـردار‌ِیـآرۍ ...! :) ♥️ @rkhanjani
✅حضرت خدیجه سلام الله علیها اسوه ی نیکویی برای منتظران خاتم اوصیاء ✅همانطور که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: حضرت خدیجه علیها سلام در دورانی که همگان من را تکذیب می کردند، به من ایمان آورد زمانی که همه طرد کردند پناه داد و... باید در دوران غیبت و زمانی که اوج تکذیب ها توسط دشمنان نسبت به امام مهدی ارواحنافداه وجود دارد، ایمان خود را حفظ،،و به مانند بزرگ بانوی اسلام با جان ،مال و آبرو در مسیر دفاع از حجت زمان و رفع غربتش با تمام وجود تلاش کرد... ✅به میزانی که از عمر، دارایی. تخصص و تلاشمان برای حجت خدا باشد بهره برده ایم ما بقی آن هدر است تماما فناست... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر هنوز پس از قرنها، عطر نام خدیجـه سلام الله علیها... در کوچه باغهای تاریخ به مشام میرسد؛ از آنروست که در غربت حجت زمانش، ازهرآنچه داشت گذشت. امام زمانم ... دعا کنید که ازخودم بگذرم درراه غربت شما. ◼سلام‌ یابن خدیجة الکبری، آجرک الله مولا ... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت یازدهم 👇
💐 قسمت 11 مهمونا که رفتن، کوکب خانم هم بار و بندیلش رو جمع کرد و رفت. بنده خدا اینم تا دیروقت منتظر این مهمونا مونده بود. بابامم که کلا توی 90 درصد این جلسات به اصطلاح خواستگاری نیست! اون شب بدجوری آتشم تند بود و باید تا سرد نشده بودم کار رو یکسره میکردم.. فرصت خوبی بود تا بلکه ولو برا مدت کوتاهی از این اوضاع راحت بشم.. مخصوصا که معلوم بود خودش هم از رفتار امشب شازده کُفریه! وقت رژه رفتن روی مخ مامی بود! راستی! مدیونید وقتی من میگم "مامی" و اینجور چیزا بخندیدا..! یه عادت خونوادگی هست... قصد لوس بازی و این ادا و اصولا رو ندارم. گاهی از ترس اینکه دستم نندازین مامان مامان میگم! خدا ازتون بگذره! روی راحتی جلوی مامانم نشستم... خیلی جدی شروع به صحبت کردم.. - مامان! میتونم یه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟ مامان اصلا توی عالم دیگه ای بود.. توی چه فکری اینقدر غرق شده بود نمیدونم.. با تعجب و بلندتر از قبل برای بار چندم صداش کردم.. - مامااان....! - جانم بگو... بیشتر از اینکه حرفم رو بزنم کنجکاو شدم مامم به چی فکر میکرد که اینجا نبود! ولی خب حیف الان وقت فضولی نبود... - من واقعا خسته شدم. فکرامم کردم. خواهش میکنم شما هم یه خرده دلتون برام بسوزه و باهام راه بیاین! مامان سراپا گوش من رو نگاه میکرد.. البته اگه یواشکی به کار خودش فکر نمیکرد! به خودم امیدواری میدادم که نه دیگه الان واقعا حواسش پیش منه.. - لطف کنید عزیزمن از این به بعد کسی خواست بیاد، همون اول بپیچوندیش بره اصلا نیاد! چه میدونم... بگید بچه مون هنوز میخواد درس بخونه، کوچکه، دهنش بوی شیر میده یا هر چی... اصلا فعلا قصد ازدواج نداره. فقط نذارید کسی بیاد.. تو رو خدا مامان.. واقعا کلافه میشم وقتی هر روز یکی خونمونه! اینطوری از درس هم میفتما..! تا حالا این همه مامانم پشت سر هم به حرفام گوش نداده بود! خوبه که الان که دارم با شما میحرفم مامانم متوجهم نیست.. و الا باید جواب پس میدادم که کی گفته من به حرفات گوش نمیدم دختره فلان فلان شده ... خلاصه خوب که خودم رو خالی کردم سراپا گوش منتظر تصمیم مامانم بودم. ولی خب انگاری یه ساعته آب توی آسیاب داشتم میکوبیدم! - دور برندار دختر! باز تو جوگیر شدی! بذار سرد بشی بعد بیا حرف میزنیم. - نه مامان! من دیگه بریدم! توی جوونی دارم پیر میشم! تعارف اومد نیومد داره! خواهشا بی رودروایسی بزنین توی برجکشون! هیچ کسیو راه ندین! اصلا بگین ما دختر نداریم! سرتون رو درد نیارم... کلی با مامانم سر این قضیه حرف زدم. البته سخت تر از این حرفا و به عبارتی گرگ بارون دیده ست ولی خب منم یه درس هایی ازش یاد گرفته بودم! خوشبختانه با یه عالمه چک و چونه و خواهش و التماس و اشک تمساح تونستم بهش بقبولونم که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست... البته نه به طور دائمی! - فعلا یه مدتی هر چی تو بگی. دست نگه میدارم تا خودتو پیدا کنی! باز چهار روز دیگه که هوای عاشقی زد به سرت سلامت میکنم...! ضمنا...؛ دفعه آخرت باشه واسه من شاخ و شونه میکشی هانیه! تکرار بشه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی ها! حواست باشه! خیلی ذوق زده شدم که لااقل برای مدتی میتونم توی این دنیا نفس بکشم! وای که چه قدر دنیا رنگی و قشنگه! مثلا تا دیروز سیا و سفید بود! چشمی گفتم و یه بوس آبدار از لپ مامان جاش بود که انجام شد...! مجتبی مختاری 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرف بی حجاب و برهنه اومده مسافرت، بهش تذکر دادم میگه: شما باید جلوی چشم چرونها رو بگیرید. گفتم: الان اینا دیگه چشم چرون نیستن! دارن از پستی بلندیها و مناظر طبیعی و غیرطبیعی شما لذت میبرن! چه کارشون دارید؟ بذارید آزاد باشن... والا @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 قسمت 12 آخر شبی طبق معمول توی کتابخونه مشغول مطالعه بودم. یک اتاق سی متری از طبقه دوم رو به کتابخونه اختصاص دادیم. توش همه جور کتابی پیدا میشه... از رمان و روانشناسی گرفته تا کتاب های تخصصی مربوط به درسای دانشگام. کتابخونه با صفائیه... یه فضای دنج و نقلی و جمع و جور. دور تا دور قفسه های چوبی قهوه ای رنگ... با دو سه تا پنجره قدی بزرگ رو به باغچه حیاط.. که مدام وسوست میکنن بازشون کنی و مقاومت در برابرشون خیلی سخته.. امون از زمانیکه این مقاومت شکست بخوره و پنجره باز بشه.. اونوقته که بوی عطر گل ها دیوونت میکنن و عمراً بذارن تا صبح بخوابی! چه لاله چه ارکیده چه نیلوفر چه یاس چه رز... واقعا همشون محشرن. خلاصه بساط مستیِ علم و مطالعه همه رقمه جوره البته اگه رفیقای ناباب بذارن.. سعی میکنم حداقل هفته ای یکی دوتا کتاب بخونم. البته بستگی به حجم کتاب ها هم داره ولی خب میانگین همین حدوداست.. خیر سرم مثلا تندخوانم! البته نه اینکه فکر کنید خیلی چیز خونم و یکسره سرم توی کتابه ها! نه. اما همین که برنامه مطالعه داشته باشی و زمان های پِرتت رو که کنار هم بذاری خودش خیلی میشه. بیشتر از زمانی کتابخون شدم که متوجه شدم یکی یه کتابی نوشته به اسم "پنج دقیقه های قبل از غذا"! این شکلی کتاب بنویسی خیلی خفنه دیگه! اگه فائزه بود حتما یه فحشی بهش میداد! فکرشو بکنین... طرف فقط از وقت های پِرت و هرز قبل غذاش استفاده کرده تونسته یه کتاب بنویسه نه همه وقت های پرت ها! فقط قبل غذاها! یعنی همین فاصله ای که تا سفره پهن بشه و غذا سر سفره بیاد! انصافا دمش گرم! من یکی که کفم برید...! از اون زمان بود که تصمیم گرفتم رئیس وقت خودم باشم و نذارم وقتی ازم هدر بره. یه ربعی میشد غرق مطالعه بودم که تک آلارم گوشی دم گوشی میگفت که پیامک اومده! معمولا زمان مطالعه گوشی رو سایلنت میکنم که تمرکزم از بین نره ولی این بار فراموشم شده بود. حس فضولی هم حس عجیبیه ..! سعی کردم محلش نذارم و به مطالعه م ادامه بدم ولی نشد که نشد...! وسوسه خوندن پیامک مثل طنابی فکرم رو بسته بود و تلاش بی فایده بود. دستم رو دراز کردم و گوشی رو برداشتم وای به حالشون اگه از این پیامک های تبلیغاتی باشه! از اونایی که نصف شبی پیامک میزنه و میگه باور کنید فرش ننه قمر شعبه دیگری ندارد! پیامک رو باز کردم.. حسرت اینکه کاش تبلیغاتی میبود حتی فرش ننه قمر به دلم موند! خدا بخیر بگذرونه.. الناز بود... از بچه های دانشگاه.. از اونایی که مدام سر و گوشش میجنبه... آدم میمونه این بشر اصلا چه جوری دانشگاه قبول شده! هر دومون دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول بودیم و فقط رشته تحصیلیمون با هم فرق میکرد الناز بیهوشی میخوند و من و فائزه مغز و اعصاب. ساعت دوازده شب هم دست بردار نبود..! مجتبی مختاری 🌸@rkhanjani