✅وظیفه سالك در ماه مبارک رمضان
🔹...مراقبه را در هيچ يک از اعمال به اقتضاى آن عمل فراموش ننمايد.
🔹...با روزه ،جوع و عطش روز قيامت را به ياد آورد.
🔹...تمام اعضا و جوارحش روزهدار باشند .
🔹...با قرآن خواندن کلام الهی را در نظر داشته باشد و تو ّجه کند به اينکه حضرت حق سبحانه است که با وى سخن میگويد.
🔹...دعاهاى توحيدى را براى خواندن انتخاب کند، همچون دعاى سحر.
📚برگرفته از کتاب #ثمرات_حیات (مجموعه جلسات حضرت آیة الله #سعادت_پرور با مرحوم #علامه_طباطبائی ره)، ج1، ص 207
@rkhanjani
4_5769393400797202907.mp3
6.89M
🔳 #وفات_حضرت_خدیجه(علیهاالسلام)
خدیجهنےناےتوازنواافتاد💔
#حسن_خلج 🎤
#روضه
#التماسدعا
#اللهمعجللولیکالفرج
@rkhanjani
یـآدِمـونبـآشِـہرُفَـقـآ:
اَگـریِـک¹نَـفَررابِہاووَصـلڪَردۍ
بَـراۍِسـپـآهَـشتوسَـردارِیـآرۍ ...! :)
#اللهمعجللولیکالفرج♥️
@rkhanjani
✅حضرت خدیجه سلام الله علیها اسوه ی نیکویی برای منتظران خاتم اوصیاء
✅همانطور که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: حضرت خدیجه علیها سلام در دورانی که همگان من را تکذیب می کردند، به من ایمان آورد زمانی که همه طرد کردند پناه داد و...
باید در دوران غیبت و زمانی که اوج تکذیب ها توسط دشمنان نسبت به امام مهدی ارواحنافداه وجود دارد، ایمان خود را حفظ،،و به مانند بزرگ بانوی اسلام با جان ،مال و آبرو در مسیر دفاع از حجت زمان و رفع غربتش با تمام وجود تلاش کرد...
✅به میزانی که از عمر، دارایی. تخصص و تلاشمان برای حجت خدا باشد بهره برده ایم ما بقی آن هدر است تماما فناست...
@rkhanjani
اگر هنوز پس از قرنها،
عطر نام خدیجـه سلام الله علیها...
در کوچه باغهای تاریخ به مشام میرسد؛
از آنروست که در غربت حجت زمانش،
ازهرآنچه داشت گذشت.
امام زمانم ...
دعا کنید که ازخودم بگذرم درراه غربت شما.
◼سلام یابن خدیجة الکبری، آجرک الله مولا ...
@rkhanjani
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥جایگاه و منزلت حضرت خدیجه (س)
👤حجت الاسلام عالی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت یازدهم 👇
💐 قسمت 11
مهمونا که رفتن، کوکب خانم هم بار و بندیلش رو جمع کرد و رفت.
بنده خدا اینم تا دیروقت منتظر این مهمونا مونده بود.
بابامم که کلا توی 90 درصد این جلسات به اصطلاح خواستگاری نیست!
اون شب بدجوری آتشم تند بود و باید تا سرد نشده بودم کار رو یکسره میکردم..
فرصت خوبی بود تا بلکه ولو برا مدت کوتاهی از این اوضاع راحت بشم..
مخصوصا که معلوم بود خودش هم از رفتار امشب شازده کُفریه!
وقت رژه رفتن روی مخ مامی بود!
راستی! مدیونید وقتی من میگم "مامی" و اینجور چیزا بخندیدا..!
یه عادت خونوادگی هست...
قصد لوس بازی و این ادا و اصولا رو ندارم.
گاهی از ترس اینکه دستم نندازین مامان مامان میگم!
خدا ازتون بگذره!
روی راحتی جلوی مامانم نشستم...
خیلی جدی شروع به صحبت کردم..
- مامان! میتونم یه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
مامان اصلا توی عالم دیگه ای بود..
توی چه فکری اینقدر غرق شده بود نمیدونم..
با تعجب و بلندتر از قبل برای بار چندم صداش کردم..
- مامااان....!
- جانم بگو...
بیشتر از اینکه حرفم رو بزنم کنجکاو شدم مامم به چی فکر میکرد که اینجا نبود!
ولی خب حیف الان وقت فضولی نبود...
- من واقعا خسته شدم. فکرامم کردم. خواهش میکنم شما هم یه خرده دلتون برام بسوزه و باهام راه بیاین!
مامان سراپا گوش من رو نگاه میکرد..
البته اگه یواشکی به کار خودش فکر نمیکرد!
به خودم امیدواری میدادم که نه دیگه الان واقعا حواسش پیش منه..
- لطف کنید عزیزمن از این به بعد کسی خواست بیاد، همون اول بپیچوندیش بره اصلا نیاد!
چه میدونم... بگید بچه مون هنوز میخواد درس بخونه، کوچکه، دهنش بوی شیر میده یا هر چی... اصلا فعلا قصد ازدواج نداره.
فقط نذارید کسی بیاد.. تو رو خدا مامان.. واقعا کلافه میشم وقتی هر روز یکی خونمونه! اینطوری از درس هم میفتما..!
تا حالا این همه مامانم پشت سر هم به حرفام گوش نداده بود!
خوبه که الان که دارم با شما میحرفم مامانم متوجهم نیست..
و الا باید جواب پس میدادم که کی گفته من به حرفات گوش نمیدم دختره فلان فلان شده ...
خلاصه خوب که خودم رو خالی کردم سراپا گوش منتظر تصمیم مامانم بودم.
ولی خب انگاری یه ساعته آب توی آسیاب داشتم میکوبیدم!
- دور برندار دختر! باز تو جوگیر شدی! بذار سرد بشی بعد بیا حرف میزنیم.
- نه مامان! من دیگه بریدم! توی جوونی دارم پیر میشم! تعارف اومد نیومد داره!
خواهشا بی رودروایسی بزنین توی برجکشون! هیچ کسیو راه ندین! اصلا بگین ما دختر نداریم!
سرتون رو درد نیارم...
کلی با مامانم سر این قضیه حرف زدم.
البته سخت تر از این حرفا و به عبارتی گرگ بارون دیده ست
ولی خب منم یه درس هایی ازش یاد گرفته بودم!
خوشبختانه با یه عالمه چک و چونه و خواهش و التماس و اشک تمساح تونستم بهش بقبولونم که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست...
البته نه به طور دائمی!
- فعلا یه مدتی هر چی تو بگی.
دست نگه میدارم تا خودتو پیدا کنی!
باز چهار روز دیگه که هوای عاشقی زد به سرت سلامت میکنم...!
ضمنا...؛ دفعه آخرت باشه واسه من شاخ و شونه میکشی هانیه!
تکرار بشه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی ها! حواست باشه!
خیلی ذوق زده شدم که لااقل برای مدتی میتونم توی این دنیا نفس بکشم!
وای که چه قدر دنیا رنگی و قشنگه!
مثلا تا دیروز سیا و سفید بود!
چشمی گفتم و یه بوس آبدار از لپ مامان جاش بود که انجام شد...!
مجتبی مختاری
🌸@rkhanjani