چطور میشه به ائمه اطهار احساس نزدیکی و قربت دل کرد؟و عشق بهشون رو در وجودمون بپروریم؟
✅از این که سعى دارید خود را به ائمه اطهار(ع) نزدیک کنید، خرسندیم.
آرى، کسى که دل داده آن عزیزان است، هرگز دچار یأس و ناامیدى نمى گردد؛ اما نزدیک شدن به آنها راه هایى دارد؛ براى مثال شما اگر بخواهید به یک شخص عادى نزدیک گردید و اساس یک دوستى و رفاقت را پى ریزى کنید، چه کار هایى انجام مى دهید؟ همان کارها را درباره اهل بیت اجرا کنید؛ یعنى امور زیر را رعایت کنید:
الف) خود را به آنها معرفى کنید و در این معرفى دروغ نگویید. هر چه و هر کس که هستید، در درگاه آنان بدان معترف باشید.
ب) از آنها بخواهید خود را به شما معرفى کنند. در این زمان، براى این منظور، راهى جز مطالعه خصوصیات و صفات و سیره آن عزیزان نیست.
ج) حال که معارفه صورت گرفت، سعى کنید کارهایى که خوش آیند آنها است و نظر شان را جلب مىکند، انجام دهید و از کارهایى که مورد علاقه و سلیقه آن عزیزان نیست، دورى کنید.
د) با آنها بسیار گفت و گو و مراوده و صحبت و درد دل داشته باشید؛ زیرا رفت و آمد و مراوده زیاد با دوست موجب ازدیاد دوستى و برافروختن آتش محبت مى گردد.
ه) براى آنها هدیه و سوغات تهیه و ارسال کنید. صلوات بفرستید - ثواب برخى از اعمال مستحبى خود، از قبیل قرآن خواندن را به روح آنها هدیه کنید.
و) به زیارت آنها بروید.
ز) دوستان آنان را دوست بدارید و دشمنانشان را دشمن بشمارید؛
ح) به خاطر مسائل کوچک که احیاناً قدرت تحلیل آنها را ندارید، خداى نخواسته قهر نکنید.
ج) محبت و عشق کلید قرب و نزدیکی است که از راه آگاهى و انس و بر طرف ساختن موانع به دست مى آید؛ براى مثال کسى که به طعم و خواص عسل آگاهى یابد، بدان علاقهمند مى شود و اگر آن را بچشد، علاقهاش به آن افزون مى گردد.
حب خدا و اولیاى او نیز از طریق شناخت و معرفت پدید مى آید. هر اندازه آدمى معرفت خود را افزون سازد و در عمل نیز انس و الفت خود را با خداوند و مقربان درگاهش بیشتر سازد و موانع راه (علایق و و وابستگىهاى مادى و دنیایى) را از دل بیرون کند، عشق الاهى در دلش افزونتر خواهد شد و کیمیای عشق است که انسان را به خداوند و انسان های کامل نزدیک می کند.
اگر به این توصیه ها عمل کنید، ان شاء الله رابطه شما با آن عزیزان رابطه عاشق و معشوق الهى خواهد گشت.
#عشق
#اهل_بیت #ائمه
@Khanjanidroos
❓❓❓❓
طبق روايت امام هشتم (علیه السلام) علت ناگذاري حضرت فاطمه سلام الله علیها توسط پيامبر صلی الله علیه و آله چه بوده است؟
پاسخ:✅
امام رضا (عليه السلام) از اجدادش نقل مىفرمايد: پيامبر (ص) فرمود: اى فاطمه (سلام الله عليها)! آيا مىدانى که چرا «فاطمه» نام گرفتى؟
اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرضه مىدارند: شما بفرماييد چرا فاطمه، «فاطمه» ناميده شده است.
پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: زيرا فاطمه (سلام الله عليها) و شيعيان فاطمه (سلام الله عليها) از آتش جهنم بازگرفته شدهاند و به آتش نخواهند رفت.»
العاصمي العسل المصفي ج 1 ص 139
#امام_رضا_علیه_السلام
#حضرت_زهرا_علیهاالسلام
#اهل_بیت
#حدیث
🔻🖤🔻🖤🔻🖤
@khanjanidroos
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه میدانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هشت
💠#فصل_پنجم
💠#انقلاب
قبل از #انقلاب زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود.
همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس #خوشبختی میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم .
بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از #شاه بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند.
انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار #انقلاب و #امام شدیم. همه چیزم انقلاب بود.
وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را #شکنجه کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام #رهبرمان شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم.
وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و #ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که #کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم.
با #شروع_انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم.
مهران در همه ی #راهپیمایی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید #چادر بپوشند.
زینب دو سال قبل از انقلاب #با_حجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم.
خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمعمی شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد.
زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم.
زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها #نمازشان را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه #رمضان ، آنها در مسجد #نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند.
من در ماه رمضان سفره #افطار را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند .
مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها #افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار #اهل_بیت بودیم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
⚫️شبهه های ماه محرم⚫️
◀️ دوباره محرم شروع شد و اینکه چرا #عزاداری میکنیم ذهن یک عده روشنفکر را مشغول کرد!
1⃣ مگر انسان با #مرگ از این دنیا به دنیای دیگر منتقل نمیشود ، پس چرا ناراحت باشیم؟
2⃣ مگر امام حسین ع شهید نشد و وارد بهشت نشد چرا ناراحت باشیم؟
3⃣ چرا بعد از هزار و چهارصد سال ناراحت باشیم؟
4⃣ چرا اینهمه خرج؟ خب پولش را به فقیر بدهیم!!
.
.
✅ واقعیت این است که نیروی محرکه هر فرد میزان محبت و علاقه فرد است...
👈 کسی که به پیامبر (ص) یا امامش (ع) علاقه ای نداشته باشه ، دوست ندارد به حرفهایشان گوش کند ...
👈 محبت هم باید تجدید و تشدید شود تا باقی بماند و الا کم کم و به مرور زمان خاموش شده و از بین میرود...
👈 نتیجه اینکه بدون تجدید و تشدید مداوم محبت به پیامبر و اهل بیت ، دیگر کسی انگیزه ای ندارد که به حرف این بزرگواران گوش کند و اصلا دینی باقی نمیماند...
.
🔷 شما به رفتار پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) نگاه کنید ... اساس ارتباطشان با مردم از طریق محبت بوده است و همیشه رابطه محبتی خودشان با مردم را زیاد میکردند!!
🔷 در حدیث دارد اگر شما دوستداران ما، مریض شوید ما هم از مریضی شما مریض میشویم!! اگر خوشحال شوید ما هم از خوشحالی شما خوشحال میشویم! اگر مصیبتی به شما برسه ، انگار که به ما رسیده!!
🔷 حالا چطور ما در روزی که امام عزیزمان که اینقدر به ما محبت داشته و دارد، آنهمه مصیبت میبیند ، بیتفاوت باشیم؟
🔷 آیا شما اگر یاد مصیبت ها و ظلمهایی که در حق پدر مهربانتان یا معشوقتان شده بکنید، ناراحت نمیشید؟!؟
.
✅ اما اینکه گفتند چرا اینهمه خرج؟! پولش را به فقیر بدهید!!
میگوییم ، البته که نباید اسراف بشود، اما خرجی که برای عزاداری میشود، در مجموع روح تازه ای به فرهنگ و دین و اجتماع میدهد ...
◀️ هزاران نفر برای گرفتن همین نذری ، #محجبه میشوند... هزاران نفر در راه همین غذا گرفتن، اربعینی میشوند... هزاران نفر دست از اعتیاد و دزدی و آسیب های اجتماعی برمیدارند... هزاران نفر به عشق امام حسین ع مرکز خیریه راه میاندازند و به فقراء کمک میکنند ... (کافی است به خیریه های موجود رجوع کنید تا ببینید چند درصد آن از همین مجالس و عشق ابا عبدلله شروع شده ) ... هزاران نفر برای گرفتن همین #نذری، #معارف دین را از پای همین منبرها میگیرند ...
و اگر بخواهیم مراسم #محرم را حذف کنیم، لطمه بزرگی به شناخت راه و روش #پیامبر (ص) #اهل_بیت (ع) و #قرآن میخورد !!
بله، ممکن است در بعضی عزاداریها ریا هم باشد ، ظاهرسازی هم باشد ... اما هیچ شکی نیست که هر چه مجالس با عظمت تر باشد، تاثیرش روی مردم بیشتر است! و نمیشود دستگاه اخلاص سنج آورد و جلوی ریا را گرفت!!
✅ یادمان نرود که نیرویی که باعث میشود فردی به دینش عمل کنه #محبت است! مواظب باشید با عکسهای فقرا ، محبت به بزرگترین دوستداران فقرا را از شما نگیرند!
✅ امام صادق ع : كسى كه قطره اشكى درباره ما بریزد، بخاطر خونى كه از ما ریخته شده و یا حقى كه از ما غصب شده است و یا آبرویى كه از ما هتك شده است و... خداوند در قبال این اشك سالیان دراز او را در بهشت جاى مى دهد!
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani