#اعمال_ماه_رمضان
#اعمال_شب_سیزدهم_ماه_رمضان
🌘شب سيزدهم اوّل ليالي بيض است و در آن سه عمل ست.
1⃣ غسل
2⃣ چهار ركعت #نماز
👈در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد
3⃣ #دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مي شود
👈در هر ركعت بعد از حمد يس و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد بخواند
🔚و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مي شود
🌴 به چهار ركعت به دو سلام
🍄و در سابق در شرح #دعاي_مجير گذشت كه هر كه آن را در ايّام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگرچه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد .
『💕』 @rkhanjani
🔺 #شب_قدر
🎙 در کلام میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(رحمت الله علیه)
◻️ از امور مهم در ماه رمضان، شب قدر است. شبی که از هزار ماه بهتر میباشد. روایاتی داریم مبنی بر این که از هزار ماه #جهاد، بهتر و از #سلطنت هزار ماه، بهتر و عبادت آن بهتر از عبادت هزار ماه میباشد.
🔸 و خلاصه؛ شب شریفی است که #روزی_بندگان، #اجل_های آنان و سایر امور مردم از خوب و بد در آن مقدر میگردد. شبی که قرآن در آن نازل شد.
◻️🔸◻️🔸◻️
🔺 #اهمیت شب قدر
◻️ شبی که به نص قرآن، مبارک است. در روایات اهل بیت آمده است:
🔸 #فرشتگان در شب قدر فرود آمده و در زمین پخش میشوند، بر #مجالس_مؤمنین گذشته، بر آنان #سلام میکنند و برای دعاهای آنها #آمین میگویند تا آنگاه که سپیده دم طلوع کند.
◻️ و در این شب، #دعای_کسی رد نمیشود؛ مگر دعای:
◾️ عاق والدین،
▪️ قطع کننده رحم نزدیک،
◾️ کسی که شراب بنوشد
▪️ و کسی که دشمنی مؤمنی در دلش باشد.
📚 در «اقبال» از «کنز المواقیت» از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که فرمودند:
◻️ موسی عرض کرد:
خدای من! نزدیک شدن به تو را خواهانم.
فرمود: نزدیکی من از آن کسی است که شب قدر بیدار شود.
◻️ عرض کرد:
خدای من! #رحمت تو را میخواهم.
فرمود: رحمت من از آن کسی است که در شب قدر به #فقیرها_رحم_کند.
◻️ عرض کرد:
خدای من! #جواز_عبور_از_صراط را خواهانم. فرمود: آن برای کسی است که در شب قدر #صدقهای بدهد.
◻️ عرض کرد:
خدای من! از #درختان_بهشتی میخواهم.
فرمود: این مال کسی است که در شب قدر #سبحان_الله بگوید.
◻️ عرض کرد:
خدای من! #رضایت تو را میخواهم.
فرمود: رضایت من از آن کسی است که دو رکعت #نماز در شب قدر بخواند.
و از همین کتاب از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که فرمودند:
🔸 #درهای_آسمانها در شب قدر باز میشود. بنابراین بندهای در آن نماز نمیخواند؛ مگر این که:
⏮ خداوند متعال:
◻️ در مقابل هر #سجدهای، درختی در بهشت برای او مینویسد که اگر سواره، صد سال در سایه آن حرکت کند به انتهای سایهاش نمیرسد
🔸 و در مقابل هر #رکعت، خانهای از دُر، یاقوت، زبرجد و مروارید
◻️ و در مقابل هر #آیهای، تاجی از تاج های بهشت
🔸 و در مقابل هر #سبحان_الله_گفتن، پرندهای از پرندگان بهشت
◻️ و در مقابل هر #نشستن، درجهای از درجات بهشت
🔸 و در مقابل هر #تشهدی، بالا خانهای از بالا خانههای بهشت
◻️ و در مقابل هر #سلام_دادن، لباسی از لباس های بهشت برای او مینویسد.
✴️ و آنگاه که سپیده صبح بدمد، خداوند از... خدمتکارانی جاویدان، بهترین پرندگان، بوهای خوش، نعمت های خوب، تحفهها، هدایا، خلعت ها، کرامت ها و آنچه نفس میل دارد و دیدگان از آن لذت میبرد، به او عنایت میفرماید و شما در آن #جاوید هستید.
⏮ ادامه دارد...
📚 المراقبات، ترجمه: ابراهیم محدث، ص ۲۹۲ تا ۳۱۰.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
🍃عبادت بی لذت
📝 #کلام_بزرگان
آیت الله جوادی آملی می فرماید:
چرا ما از عبادت لذت نمی بریم؟
اگر انسان مریض، شیرین ترین وخوشمزه ترین گلابی ومیوه رابخورد، لذت نمی برد وگاهی هم به کام او تلخ است.
در بعد معنوی وعبادت هم اینگونه است، کسی که "فی قلوبهم مرض" یعنی قلبش بیمار است، از #نماز و عبادت لذت نمی برد وگاهی هم خسته می شود.
بیماری قلب همان گناهان است، تا انسان #گناه را ترک نکند علاوه بر اینکه از عبادت لذت نمی برد بلکه خسته هم می شود.
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_اول #زندگینامه 🌺 #زینب_کمائی در خرداد ماه 1346در شهر آبادان به دنیا
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃
#قسمت_دو
#فصل_اول ❤
#جستجو
هر سال که به فصل بهار نزدیک می شدیم، خانه ی ما حال و هوای دیگری پیدا می کرد.
از اول اسفند در فکر مقدمات سال تحویل بودیم. من انواع و اقسام سبزه ها مثل گندم و ماش و رشاد(شاهی) را می کاشتم.
وقتی سبزه ها بلند می شدند،دور آنها را با روبان های رنگی تزئین می کردم و روی تاقچه ها می گذاشتم. به کمک بچه هایم همه ی خانه را از بالا تا پایین تمیز می کردیم.
فرش ها، پرده ها، ملافه ها، همه چیز باید همراه بهار بهاری می شد.بچه ها هم در این روزها ،بدون غر زدن و از زیر کار در رفتن، پا به پای من کمک می کردند.
بهار آنقدر برای همه عزیز بود که انرژی همه چند برابر می شد. خرید عید هم برای بچه ها عالمی داشت.
گاهی وقت ها می دیدم که بچه هایم،لباس ها و کفش های نویشان را شب بالای سرشان می گذاشتند و می خوابیدند. همه ی این شادی ها با شروع #جنگ کم کم فراموش شد و فقط خاطراتش ماند.
#اولین_شب_فروردین ماه سال 1361، بی قرار و نگران در خانه راه می رفتم. چند ساعت از وقت نماز مغرب و عشا می گذشت،اما هنوز خبری از زینب نبود.
زینب ساعتی قبل از اذان برای خواندن #نماز جماعت به مسجد المهدی خیابان فردوسی رفته بود.
او معمولا نمازهایش را به جماعت در مسجد می خواند و همیشه بلافاصله بعد از تمام شدن نماز به خانه برمی گشت.
آن شب وقتی متوجه تاخیر زینب شدم، پیش خودم فکر کردم شاید سخنرانی یا ختم قرآن به مناسبت اولین روز سال در مسجد برگزار شده و به همین دلیل زینب در مسجد مانده است.
با گذشت چند ساعت، نگران شدم و به مسجد رفتم اما هیچ کس در مسجد نبود.نماز تمام شده بود و همه ی نمازگزارها رفته بودند.
نویسنده متن👆معصومه رامهرمزی
#ادامه_دارد
#رمان
@rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_هشتم
آن شب جاده ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی شد.بیابانهای تاریک بین راه وحشت مرا چند برابر کرده بود.
فکرهای زشتی سراغم می آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می لرزاند. مرتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را صدا میزدم تا خودشان محافظ زینب باشند.
به جز نور چراغهای ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود.
وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت.
آن مجروح سفارش های زیادی درباره ی #نماز و #حجاب و#درس_خواندن و #کمک به جبهه ها کرده بود که همه ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم.
تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند.
وجیهه راست میگفت. مجروحی به اسم عطاالله نریمانی، یک مقاله درباره ی خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای همکلاسی هایش گذاشته بود.
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. ماشین هر چه میرفت به اصفهان نمیرسیدیم.
چقدر این راه طولانی شده بود! من #هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد.
خدا خدا میکردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم، اول به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم.
دیر وقت بود و نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند. من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم و داخل بیمارستان شدیم.
اول دلم نیامد سراغ اورژانس بروم. به هوای اینکه شاید زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد، به بخش مجروحین جنگی رفتم و همه ی اتاق ها را یکی یکی گشتم.
مادرم و بچه ها در راهرو منتظر بودند. وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم، با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول اورژانس دادم: دختری #چهارده_ساله ، خیلی لاغر، سفید رو با چشمانی مشکی، قد متوسط با #چادر_مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب مجروح تصادفی با این مشخصات نداشتیم.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت های اورژانس، مریض های بدحالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی هم با سر و کله ی خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم: خدا به داد دل مادرهایتان برسد که خبر ندارند با این وضع اینجا افتاده اید.
آنها هم مثل بچه ی من بودند، اما پیش خودم آروز کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود. فکر اینکه نمی دانستم #زینب_کجاست ، دیوانه ام می کرد...
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_دو به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، میگفتم :خودتان چهار تا ه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_سه
#زینب از همه ی بچه هایم به خودم شبیه تر بود. #صبور اما فعال بود.
از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خوابهای خیلی قشنگ. همه ی مردم خواب میبینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت. انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال #نماز و #روزه و #قرآن بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچه جعفر زینب سهم من است. انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. از بچگی دور و بر من میچرخید. همه ی خواهرها و برادرها و دوست و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت. حتی با آدم های خارج از خانه هم همین طور بود.
چهار یا پنج ساله بود که اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ی ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: مامان من فهمیدم که آن ستاره ی منور که همه به او تعظیم می کردند، کی بود.
تعجب کردم پرسیدم: کی بود؟
گفت: #حضرت_فاطمه_زهرا (س) بود.
هنوز هم بعد از سالها وقتی به یاد آن خواب می افتم، تمام بدنم میلرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط #محبت_آمیزی با افراد خانواده داشت. با مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت.
زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با مهرداد تمرین #نمایش میکرد.
مهردا نقش مقابل خودش را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد.
مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثرا در خانه بود.
مهران پیکها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آنها گرفت. دخترها د کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند.
مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما میبرد. مهری و مینا با هم و شهلا و زینب با هم.
مهران اول خودش میرفت و فیلم را میدید و اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد دخترها را میبرد.
علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین میکرد و با مهران به سینما میرفت شکل گرفت.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_پنج در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آنه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_شش
زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه مادرم میماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر میکرد. یک #کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد. عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی اش تغییر میکند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را میخواندند. مادرم داستان حضرت #خضر (ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصا زینب با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل کشا را توی رودخانه میریختند.
وقتی بچه ها به سن #نماز خواندن می رسیدند مادرم آنها را به خانه اش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد .
زینب سوالهای زیادی از مادرم میپرسید او خیلی #کتاب میخواند و خیلی هم #سوال میکرد.
ولی در کنار فهم و آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض میشد خیلی بی قراری میکرد. برخلاف زینب که #صبور بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت: چرا بیقراری میکنی، از خدا #شفا بخواه ، حتما خوب میشوی.
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان #با_حجاب شد. مادرم سه تا #روسری برایش گرفت. #زینب روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت. بچه ها خیلی مسخره اش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد. معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان ، همه ی بچه ها به من امل میگویند.
یک روز به زینب گفتم:تو برای خدا#حجاب زدی یا برای مردم؟
زینب گفت: معلوم است، برای خدا.
گفتم: پس بگذار بچه ها هر چی دلشان میخواهد بگویند.
همان سال که #با_حجاب شد #روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به #حجاب و #روزه گرفتنش ایراد نگیرد ازده روز قبل از ماه #رمضان به خانه ی مادرم می رفت.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه میدانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هشت
💠#فصل_پنجم
💠#انقلاب
قبل از #انقلاب زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود.
همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس #خوشبختی میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم .
بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از #شاه بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند.
انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار #انقلاب و #امام شدیم. همه چیزم انقلاب بود.
وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را #شکنجه کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام #رهبرمان شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم.
وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و #ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که #کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم.
با #شروع_انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم.
مهران در همه ی #راهپیمایی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید #چادر بپوشند.
زینب دو سال قبل از انقلاب #با_حجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم.
خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمعمی شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد.
زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم.
زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها #نمازشان را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه #رمضان ، آنها در مسجد #نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند.
من در ماه رمضان سفره #افطار را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند .
مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها #افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار #اهل_بیت بودیم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#حجاب_آمریکایی #چادری_بد_حجاب #قسمت_اول 🔺چادر به خاطر با حجاب بودن و حفظ حیا و عفت زن....؟ 🔺یا چادر
#حجاب_آمریکایی
#چادری_بد_حجاب
#قسمت_دوم
راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود...
چون اون خیلی با #اعتماد_به_نفس بدون ذره ای تردید حرف میزد...😏
شاید متقاعد کردن خانم های #بیحجاب کمی راحت تر باشه...
به خاطر اینکه اون خودش هم تا حدودی میدونه کارش اشتباهه😳 اما چادریِ بدحجاب گاهی خودش رو از لحاظ حجاب خیلی کامل میدونه...😰
متعجب بهش نگاه کردم و پاسخ دادم:
اولا #افراط رد کردن از حرف نبی و خداست
ثانیا کی گفته رعایت اصول و موازین دین اسلام از جمله همین حجاب کامل بی عیب و نقص و بی زرق و برق افراطه؟🤔
این #حجاب_کامل...حرف خداست...
کی گفته اجرا کردن حرف خدا بدون ایراد، اشکاله؟🙄
پس یعنی #نماز آرام و آهسته افراطه🤐
#روزه ی بدون غیبت و ریا افراطه؟😬
ملاک تو تعریف حجاب حرف پیامبر خداست... حرف حضرت زهراست...🌷
وقتی متقاعدشون کردی که مو نباید دیده شه و بدن به جز دست و صورت اونم بدون زینت و آرایش حتی یه رژ کمرنگ یا یه انگشتر جذاب💍پوشیده شه...اونوقت اسمش میشه حجاب...🌸
اونوقته که میشه با افتخار سرت رو بیاری بالا و بگی خوب حالا اگه میخوای تو همه ی مراتب زندگیت برتر باشی ، همونطور که نماز برتر نماز اول وقت و پر از آرامشه، حجاب برتر هم چادره...
شما اجازه نداری برای جذب افراد و زیاد شدن لایک و کامنت اینستات حجاب رو اشتباه تعریف کنی...
اینکه حجاب آمریکاییه خواهر من...
حجاب زنان بعضی کشورا که
یه پارچه مشکی میزنن به صورتشون جای چشمش رو برش میزنن بجاش چشماشون رو حسابی آرایش میکنن...😶
اینکه بدترشد عزیز من...جذابتر شد
خواست بپره تو حرفم که گفتم..😏
_اجازه بده...🖐
یه حرف دیگه هم زدی که فکر میکنم از ریشه اشتباه بود...
چادر و حفاظ و حجاب بدون #حیا و #عفت رقمی نمی ارزه...
البته حیا و عفت هم بدون #حفاظ و حجاب ذره ای ارزش نداره...
این دوتا عین نخ و سوزنن هیچ وقت نمیتونن تنها کارایی داشته باشند...هر دوشون مکمل همن....
#حجاب و #عفاف زن برای پوشیدن زینت ها و ظرافت و لطافت زنونه اونه...برای اینه که یه حریمی برای #گل_سرخ توی باغچه ایجاد کنه و دست هر رهگذری بهش نرسه...
چطوری میخوای ثابت کنی میشه با چادر هم اینارو داشته باشی...؟!اینا که متضاد همن...
به جاش میتونی ثابت کنی یه خانم #چادری همیشه مرتب و شیک پوشی...
من الان خودم سعی میکنم همیشه جلوی چادرم مرتب باشه...هیچ وقت پایینش کثیف نباش ، چروک نباشه...
و البته ...اینجا رو خوب دقت کن...
تو مهمونی های زنونه حسابی به خودم برسم و با لباس مرتب و زیبا ظاهر شم..
خوشاخلاق و خوشصحبت باشم...بگم بخندم...🙂
اگه اینطوری به خودت برسی و از زینت هایی که داری جلوی محارم ودر حد متعارف استفاده کنی خیلی عالی میتونی ثابت کنی یک خانم محجبه همیشه کاراش به جاست و نظام پوششی و اخلاقیش تحت کنترلشه...🤗
سکوت کردم تا اون حرف بزنه...😴آخیش
_خوب البته همه ی حرفهای تو هم درست نیست...
خندیدم...
_چیش اشتباه؟
_اینکه حجاب مانع زیباییه..
من این رو گفتم ؟!😳
_ببین،من نگفتم مانع زیبایی؛ گفتم #حافظ_گلبرگ_لطیف_زن... یعنی مواظبه عطر گل تو خونه و بین دوست و رفیقاش پخش شه...نه تو هر جایی...
⬅️ادامه دارد....
🏴 @rkhanjani
#نقش_نماز
«نماز خواندن» و «شاکر بودن»به انسان
آرامش روحی و فرصت فکر کردن به هدف زندگی میدهند😍
💥آدم باید با یک هدف و یک عشقی زندگی کندعشقی که برتر از همۀ زندگی باشد
وآن قدر با ارزش باشد که بشود کل زندگی را فدای آن کند و برای آن قرار دهد👏
البته خیلیها هیچ وقت به این نقطه از زندگی نمیرسند💯
این یک بلوغ روحی میخواهد ولی خیلیها به این بلوغ نمیرسند.♨️
یکی از کارها برای رسیدن به این آرامش و بلوغ روحی، «شاکر بودن» است👌
اگر مدتی شاکر بشویم به آرامشی میرسیم که انسانهای عُقدهای و حسود و درگیرِ سرگرمیهای هیجانی هیچوقت به آن نمیرسند💯
💥یکی دیگر از کارهایی که به انسان آرامش میدهد و فرصتی برای فکر کردن به هدف زندگی برایش فراهم میکند،
«نماز» است😇
💎خداوند با واجب کردن نماز، در واقع ترمز دستی زندگی ما را میکشد
و باعث میشود ما حداقل سه بار در طول روز، به یک آرامش روحی برسیم😍
و بتوانیم فکر کنیم که اصلاً برای چه به این دنیا آمدهایم و زندگی میکنیم 🤔
💥نماز برای این است که🔰
متوجه هدف عالی زندگی💫
و پوچ بودن درگیریهای دنیایی خودمان بشویم 💯
و به این فکر کنیم که 🔰
«مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک🌟
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم»🌞
🔸آدمهایی که آرام هستند و لحظات آرامش دارند، به هدف زندگی خود فکر میکنند👏
ولی آدمهایی که این آرامش را ندارند و به هدف زندگی فکر نمیکنند❗️
🔹فقط درگیر مسائل زندگی هستند و میخواهند کمبودهای زندگی دنیایی خود را برطرف کنند،💯
💢اتفاقاً این افراد معمولاً مشکلاتشان در زندگی خیلی بیشتر از گروه اول است و زندگیشان سختتر میشود👌
خداوند میفرماید:💫
«هر کسی از یاد من غفلت کند، زندگی را بر او سخت خواهم کرد؛♨️
🌟وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً»(طه آیه 124)✨
کسی که برای یاد خدا وقت بگذارد،😍
خدا خیلی از مشکلاتش را حل میکند🌹
شما هر شغلی که دارید میتوانید برای خودتان یک دستیار بسیار خوب داشته باشید،👏
💥دستیاری که نیاز شما را درک میکند و مقدمۀ کارهای شما را فراهم میکند.
این دستیار خوب💫
«پروردگار عالم» است!😍
🌀شما اگر با خدا باشید، خدا دستیارتان خواهد شد و به جای اینکه قدرت خدا در جهت خراب کردن کارها و تصمیمهای شما بهکار گرفته شود،
در جهت روان شدن کارهای شما قرار خواهد گرفت👌
💢البته معنایش این نیست که اگر کسی با خدا باشد هیچ مشکلی برایش پیش نمیآید،بله مشکلاتی خواهد داشت💯
ولی این مشکلات، اعصابش را خُرد نخواهد کرد و او را به هم نمیریزد 👏
بلکه در جهت رشد و تعالی او خواهد بود.🌹
♨️اگریک وقت دیدی که در مشکلات، داری لِه میشوی،
بدان که یکجایی روی خود را از خدا برگرداندهای ❗️
و خدا هم تو را گرفتار کرده تا متوجه بشوی و برگردی.
#خانواده_خوب
#نماز
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
تکالیف بانوان از منظر سوره احزاب26-10-400.mp3
42.62M
#اعمال_ماه_رمضان
#اعمال_شب_سیزدهم_ماه_رمضان
🌘شب سيزدهم اوّل ليالي بيض است و در آن سه عمل ست.
1⃣ غسل
2⃣ چهار ركعت #نماز
👈در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد
3⃣ #دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مي شود
👈در هر ركعت بعد از حمد يس و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد بخواند
🔚و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مي شود
🌴 به چهار ركعت به دو سلام
🍄و در سابق در شرح #دعاي_مجير گذشت كه هر كه آن را در ايّام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگرچه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد .
『💕』 @rkhanjani
Sokhanrani-Abedini14010129.mp3
22.93M
نزدیک ترین راه سلوک به خدا
حجتالاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
▫️🔹▫️🔹▫️ آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی(رحمت الله علیه):
◻️ اگر #نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان محفوظ می ماند.
◽️ #تسبیح صدیقه کبری(سلام الله علیها) که از #ذکر_کبیر به شمار می آید و #آیت_الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
🌸@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃
💫 آدم زرنگها این تکه از #دعا ی ابوحمزه رو یاد بگیرن توی قنوت #نماز هاشون بخوانند تا رحمت #خدا رو متلاطم کنند
📚 استاد عالی
🍃🌺
@rkhanjani
#نماز_آزادگان
💍 برپایی نماز جماعت در شرایط سخت 💍
🌸 در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما #نماز_جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
🍀 آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
🌸 مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد. وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند.
🍀 ما گرسنگی می کشیدیم، اما #نماز جماعت هم می خواندیم. مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.»
🌸 در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم.
🍀 روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند. آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
🌸 فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛ امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید.
🍀 غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛ حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 183، خاطره ی محمدرضا صادقی.
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
در جریان باشید...
#نماز
#ارتروز
#کمر🤭
😁😁😁
———🌻⃟————
@rkhanjani
🍃❤️ویـــــــژه #خواستگاری
🔰🌺 در #خواستگاری از کجا #بفهمیم طرف مقابل #راست میگوید؟
خلاصه ای ازبرداشت سخنان آقای #دهنوی:
🌸🍃1- اگر طرف شما می آید چه #خانم ! چه #آقا ! مثلا آقا به #خواستگاری شما می آید ، هرچه شما میگویید می پذیرد ، هرشرطی میگذارد، هرقول و قراری که میگذارید ،می پذیرد و هرچه شما میگویید می پذیرد و میگوید: اتفاقا من هم همین مد نظرم بود . ما یک روح در دو بدن هستیم . اگر کسی این جوری پیدا شد باید در آن شک کرد . در #صداقت آن باید تردید کرد . مگر میشود دو نفر مثل هم باشند .دو تا ژن ، دو تا وراثت ، دو تا مادر، دو تا پدر ، دو تا رسم و رسوم و سبک زندگی و محیط!
🌼🍃2- سوالهای #معکوس بپرسید . شما میتوانید با سوال کردن معکوس ، ببینید طرف راست #میگوید یا #دروغ. مثلا شما میخواهید بدانید طرفتان اهل معاشرت است یا نه . میگویید اگر #همسر آینده شما اهل معاشرت نباشد و منزوی باشد و #اهل_مسافرت و میهمانی نباشد برای شما سخت نیست؟ اگر خودش هم همین حالت را داشته باشد می گوید نه. چه سختی دارد . خانم چه بهتر! این یعنی زن خوب. چی هست هر روز #میهمانی و خانه #مامان و مسافرت و اینها . اینجور خودش را لو میدهد .
🌸🍃 3- بحث #تناسب بین #ادعا و #عمل هم هست . بطور مثال #خواستگاری برای شما آمده ، ادعاهایی دارد ، شما خیلی راحت میتوانید بفهمید بین عمل و ادعا با هم تناسب دارند یا نه . مثلا ادعا دارد آدم خیلی معتقد و متدینی است و خیلی به #نماز اهمیت میدهد حالا رفت و آمد برای خواستگاری می کند ، شما ببینید به نماز اهمیت میدهد و نماز اول وقت برایش مهم است یا خیر . و یا ادعا دارد شما خانم متدینی هستید و مآنوس با قرآن هستید ، ببینید آیا #بلد هست دو آیه قرآن بخواند . ادعا می کند آدم با اخلاقی هست ، ببینید جلوی #بزرگترها چطور بلند میشود یا مینشیند . آیا درحرف دیگران میپرد ، ادعای تحصیل می کند ، ببینید چند واحد درس خوانده مشروط شده یا نه .
🌼🍃 #جلسه_اول سوالاتی می کنید این آقا و خانم جوابهایی داده اند ، می ببنید با هم جفت و جور نیست و #تناقض دارد . در جلسه دوم سوال های مطرح میکند آدم می تواند بفهمد ، ادعا میکند خیلی منظم است ببینید چقدر سر وقت می آید . ادعا میکند کتاب خوان و اهل مطالعه است ببینید دراتاقش کتاب هست یا خیر .
🌸🍃 4- اگر شما شرایط #ویژه ای دارید برای مثال وضعیت #مالی پدرتان خوب است و تردید دارید که برای #ارزشهای خودتان به خواستگاری آمده یا هدف دیگری دارد میتوانید به او بگویید تصمیم دارید کاملا مستقل باشید و از دارایی پدرتان هرگز استفاده نکنید یا خانم می فرمایند من شاغل هستم و حقوق دارم تردید دارم آقا برای پول و شغلم آمده یا نه . باز هم کاری ندارد شما میگویید شرط من این است که پولی راکه در می آورم نمیخواهم در زندگی #خرج کنم و برای آن برنامه ای دارم و نمیخواهم آنرامصرف کنم . البته نمیخواهم این را بگویم توی زندگی من و تو نداریم ولی شما میخواهید او راامتحان کنید ، بعد میگویید من می خواستم دلم آرام بگیرد وگرنه من و شما نداریم و دیگری توکل به خدا و ائمه معصومین داشته باشیم ، فرصتی هم داشته باشیم تا بتوانیم اینها را بفهمیم و از پیش خدا دست خالی برنگردیم . روایت داریم : النجاه فی صدق ، نجات در #راستگویی و درست کاری است.
👌پس دوستان عزیز، #صداقت را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم☺️
❣دانستنی های _قبل_ازدواج
@rkhanjani
🌸 آقا خداوند #سریع_الرضاست...
🌹 #زود می بخشد و زود آشتی میکند. به کسی غیر خودش نگو...
🌱 در میان شب دو رکعت #نماز بخوان و از خدا عذرخواهی کن، #توبه کن، تمام گناهانت را نابود می کند، بلکه گناهان را تبدیل به حسنه می کند.
🌱 #خدای به این مهربانی را سزاوار #رفاقت است. خدا دوست خوبی است.
👤 آیت الله ناصری (ره)
@rkhanjani
💠 اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز #سستی میکند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم.
💠 بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان #معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) #نماز بخوانیم.
💠 با نماز زیبا، در درون همسرمان #میل و اشتهای به نماز ایجاد خواهد شد.
💠 قبل و بعد از نماز، خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر #نماز ما، بیشتر شود.
💠 به هیچ عنوان بابت #سستی همسرمان در نماز، با او #بدرفتاری نکنیم چرا که اثر عکس دارد.
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🅾 چرا امام زمان ارواحنافداه مهم تر از #نماز است⁉️
#امام_زمان💚
نــام : مـــهدے(عج)
ســن :۱۱۸۸ در فــراق
اسـتان : صــاحب عــالم ولے از همہ جـا رانده شــده ` هـیچکس راهش نداد"
#اللهمعجللولیکالفرج
『💕』@rkhanjani
#اعمال_ماه_رمضان
#اعمال_شب_سیزدهم_ماه_رمضان
🌘شب سيزدهم اوّل ليالي بيض است و در آن سه عمل ست.
1⃣ غسل
2⃣ چهار ركعت #نماز
👈در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد
3⃣ #دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مي شود
👈در هر ركعت بعد از حمد يس و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد بخواند
🔚و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مي شود
🌴 به چهار ركعت به دو سلام
🍄#دعاي_مجير گذشت كه هر كه آن را در ايّام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگرچه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد .
』 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هر انسانی #مربی_اخلاق لازم دارد.
🔹نماز واقعی نمیگذارد انسان گناه کند و به فحشا بیفتد.
این آیه قرآن(۲۴ سوره توبه) را هر روز بخوانید تا تعلق شما به دنیا کم شود.
🍃آیت الله مرتضی تهرانی
#تعلق #نماز
📚 کانال نسیم فقاهت و توحید
❇️ @rkhanjani
🌍 نمی توانی از زمین تکان بخوری!
🌱برگرفته از کتاب اخلاقیات آیت الله جاودان
#نماز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 کانال نسیم فقاهت و توحید
❇️ @rkhanjani