eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است! ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. 🔅 حضرت علی علیه السلام : هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار، بزرگتر از خود آن کار است. @rkhanjani
🔆 🔻قبل از اینکه صحبت کنید، 🔸کلمات را از سه دروازه عبور دهید... 1⃣ اولین دروازه، از خود بپرسید: 🔹آیا این حرفی که می‌خواهم بزنم حقیقت است؟ 2⃣ دومین دروازه، بپرسید: 🔸آیا لازم است الان مطرحش کنم؟ 3⃣ سومین دروازه، بپرسید: 🔹آیا حرفم نیش و کنایه ندارد که کسی را برنجاند؟ ❤️ @rkhanjani
▫️ای آنکه طلبکار خدایی، به خود آ ▫️از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا ✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می‌کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می‌شد و سعی می‌کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه‌ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد، زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرّحمن الرّحیم" در پارچه‌ای پیچید و با " بسم‌ الله " آن را در گوشه‌ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت‌زده کند و "بسم الله" را بی‌ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد، آن مرد ماهی‌ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود، درون شکم یکی از ماهی‌هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین شد. @rkhanjani
🔴 با خیال‌بافی‌ زندگی نکنید ✍مرد جوان فقیر و گرسنه‌ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهیگیران را تماشا می‌کرد. در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود، با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی‌ها داشتم. آن وقت آنها را می‌فروختم و لباس و غذا می‌خریدم. یکی از ماهیگیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می‌دهم. این قلاب را نگه‌ دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی‌ها مرتب طعمه را گاز می‌زدند و یکی پس از دیگری به دام می‌افتادند. طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. مرد مسن‌تر وقتی برگشت، گفت: همه ماهی‌ها را بردار و برو اما می‌خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن. قلاب خودت را بینداز تا زندگیت تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی‌کند. @rkhanjani
🔴برای هرکاری با خدا معامله کن ✍من مریض بودم، فلانی عیادتم نیومد! من زنگ زدم احوالش رو پرسیدم، اما اون نه! ارزش کادوشون خیلی کمتر از کادویی بود که من براشون گرفته بودم! پدرم به رحمت خدا رفت، یه زنگ نزدن، لااقل یه تسلیت خشک و خالی بگن! و... همه‌ اینا یعنی شما در حالِ معامله‌ مهربانی هستید و طرف معامله‌ شما هم، انسان‌های دیگرند! به همین دلیل توقع جبران دارید و اگر این توقع برآورده نشه، معامله‌تون رو قطع می‌کنید! بهتره بدونید؛ مهربانی با توقع جبران، نه تنها به شخصیت شما اعتبار نمی‌ده بلکه مانعِ بزرگی در خودسازی شما و حرکتتون به‌سمت کمالات انسانی می‌شه. بزرگان می‌گویند: از هیچ‌کس توقع نداشته باش. @rkhanjani
✅ارزش زمان ✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی می‌کرد. نزد او رفتند و خواستند که به آن‌ها پندی دهد. پیر پرسید: چقدر اینجا می‌مانید؟ اولی گفت: تقریبا سه ماه. جواب شنید: به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی. دومی گفت: شش ماه. جواب شنید: شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی. سومی گفت: یک هفته. جواب شنید: تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!! سپس گفت: زمانی که آدم‌ها فکر می‌کنند زمان زیادی در اختیار آن‌هاست به راحتی آن را تلف می‌کنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک است ارزش زمانشان را به خوبی درک می‌کنند. 💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟ @rkhanjani
✅خدا جبران تمام نداشته‌های ماست ✍مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفت‌وگوی جالبی بین آن‌ها در گرفت. آن‌ها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع «خدا» رسیدند، آرایشگر گفت: من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی‌کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شد؟ اگر خدا وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی‌توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می‌دهد این چیزها وجود داشته باشد. مشتری لحظه‌ای فکر کرد اما جوابی نداد، چون نمی‌خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به‌هم تابیده و ریش اصلاح‌نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می‌دانی چیست؟ به‌نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می‌زنی؟ من اینجا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ‌کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح‌نکرده پیدا نمی‌شد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند. مشتری تأیید کرد: دقیقا! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد. @rkhanjani
 🔆 ✍ از تمام لحظات زندگی استفاده بهینه کنیم 🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـﺮ کاﺭ و ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ. 🔸ﻫﻤﯿـﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸـﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ! 🔸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. 🔹ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ می‌کنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکلات ﺍﺳﺖ. 🔸یک ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ و ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤـﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺸﻘﺎﺏ. ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ 🌸@rkhanjani ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
✅حکمت خدا را باور داشته باش ✍یک روز فقیری نالان و غمگین از خرابه‌ای رد می‌شد و کیسه‌ای را که کمی گندم در آن بود، بر دوش خود می‌کشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند و شب را سیر بخوابند. در راه با خود زمزمه‌کنان می‌گفت: خدایا این گره را از زندگی من باز کن. همچنان که این دعا را زیر لب می‌گذارند، ناگهان گرهٔ کیسه‌اش باز شد و تمام گندم‌هایش روی زمین و درون سنگ و سوراخ‌های خرابه ریخت. عصبانی شد و به خدا گفت: خدایا من گفتم گرهٔ زندگی‌ام را باز کن، نه گرهٔ کیسه‌ام را. با عصبانیت تمام مشغول جمع کردن گندم از لای سنگ‌ها شد که ناگهان چشمش به کیسه‌ای پر از طلا افتاد. همان‌جا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا به‌خاطر قضاوت عجولانه‌اش معذرت خواست. @rkhanjani
🌼موفقیت، صبر می‌خواهد ✍گاهی برای انداختن یک درخت، باید 100 ضربه با تبر بزنیم. از این 100 ضربه، 99 ضربه‌ اوّل، کارشان این است که شرایط را برای ضربه‌ صدم آماده کنند. اینکه درخت، در طی 99 ضربه، هنوز سر جایش ایستاده است، دلیلِ بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست، هر مبارزه‌ای، به همین شکل است. اینکه اقداماتی که می‌کنیم به سرعت جواب نمی‌دهد، نباید در عزم و اراده‌ ما خللی ایجاد کند. پس باید هر کاری می‌کنیم، بگذاریم به حساب یکی از همان 99 ضربه اول. ضربه صدم بالاخره از راه می‌رسد و درخت را می‌اندازد. نگران نباش، موفقیت، صبر می‌خواهد. @rkhanjani
🔴 آزادها را بندهٔ خدا کن ✍عارفی روزی دید ثروتمندی آمد و هزار بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد. به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند. چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد. به میدان بَرده‌فروشان رفت تا بَرده‌ای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد. در مسیر که به خانه بازمی‌گشت، گریه کرد و گفت: خدایا! کاش ثروتی می‌دادی تا به آرزوی خود می‌رسیدم و بندگانی آزاد می‌کردم. ندا رسید: ای عارف! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از این‌ها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزاد‌ها (کسانی‌ که خدا را بندگی نمی‌کردند) را بندۀ ما کردی. @rkhanjani
✨﷽✨ 🔴 شیطانی که در کمین توست ✍پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سال‌ها اذان می‌گفت. پسر جوانی داشت که به پدرش می‌گفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناک‌تر و دلنشین‌تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم. پدر پیر می‌گفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من می‌ترسم از آن بالا سقوط کنی، می‌خواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. از پسر اصرار بود و از پدر انکار! روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل می‌کرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر می‌کند. وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت: فرزندم من می‌دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. می‌دانم صدای تو دلنشین‌تر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است. آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی‌دهد، نفسی کشته و پیر می‌خواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیان‌گر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن! بدان همیشه همهٔ بالارفتن‌ها به‌سوی خدا نیست. چه‌بسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد. @rkhanjani
✍ فقط خدا روزی‌رسان است 🔹هارون‌الرشید به بهلول گفت: مى‌خواهم روزى تو را مقرر كنم تا فكرت آسوده باشد. 🔻 بهلول گفت: مانعى ندارد ولى سه عیب دارد! 1. نمى‌دانى به چه چیزى محتاجم تا مهیا كنى؛ 2. نمى‌دانى چه وقت مى‌خواهم؛ 3. نمى‌دانى چه قدر مى‌خواهم. 🔸ولى خداوند هر سه این‌ها را مى‌داند. 🔹با این تفاوت كه اگر خطایى از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهى كرد ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد کرد. @rkhanjani
اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی، زندگی نمی کنی اگر پنجره ها را به بهانه ی آنکه پرده ها کثیف میشوند باز نمیکنی زندگی نمی کنی اگر روکش مشمایی صندلی های ماشینت را هنوز دور ننداخته ای زندگی نمی کنی دیر میشود عزیز بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آینده مان بیشتر باشد چه عیبی دارد کثیف شدند تمیزشان میکنیم ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده ایم نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم اگر راحت تر زندگی کنیم آرامتر و کم دغدغه تر هم خواهیم بود فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده های بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جای جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرش های لاکی پس از فصلی و سالی حالا در آپارتمان هایمان اسیر شده ایم در میان این روکش ها و حفاظ ها... خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی ... در سهل گیری زندگی ... روی زندگی را نپوشانیم ... ━━⊰❀💚❀⊱━━ @rkhanjani
🔅 ✍ قبل از هر اقدامی، ریشه اصلی مشکلت را پیدا کن 🔹در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل‌استفاده بود. 🔸روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. 🔹مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. 🔸دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. 🔹روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. 🔸مرد خردمند گفت: چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟ 🔹روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را! 🔸در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کنید و آن را از بین ببرید. @rkhanjani
🔅 ✍ تار و تور و تیر خدا 👤حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدم‌ها را جذب می‌کند. مجذوب خودش می‌کند. 🔹تار خدا، قرآن است. نغمه‌های آسمانی است. خیلی‌ها را از طریق قرآن جذب خودش می‌کند. 🔸خیلی‌ها را با تور خودش جذب می‌کند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر. 🔹تیر خدا همان بارهای مشکلات است. غالب آدم‌ها را از این طریق مجذوب خودش می‌کند. اولیای خدا برای این مشکلات لحظه‌شماری می‌کردند. 🔸شیخ بهایی می‌گوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی. 🔹اگر کسی به گرفتاری‌ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی‌ماند. این گرفتاری‌ها باید زمینه امید ما را فراهم کند. 🔸گرفتاری‌ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می‌رسد، ناراحت می‌شویم. این شیوه خداست. @rkhanjani
🔅 ✍ ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا همسر پادشاهی دیوانه‌ای را دید كه با كودكان بازی می‌كرد و با انگشت بر زمین خط می‌كشید. پرسید: چه می‌كنی؟ دیوانه گفت: خانه می‌سازم. پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید و همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد! پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی می‌كند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است. ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا. @rkhanjani
🔴 عیب‌هاتو بپذیر و اصلاح کن وگرنه بزرگ‌تر می‌شن 🔹پدربزرگم یه نیسان داشت. گفته می‌شد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم، خیلی نیسانش رو دوست داشت. روش هم تعصب داشت و باهاش تو جاده کار می‌کرد. 🔸یادمه یه بار نشستم کنارش و گفتم: من هیچی نمی‌بینم، این‌قدر که این شیشه شکسته و خرد شده، شما چه‌جوری رانندگی می‌کنید؟ 🔹پدربزرگم گفت: به این خوبی دیده می‌شه، چی رو نمی‌بینی؟ 🔸گفتم: چی شد که این شکلی شد؟ 🔹گفت: یه بار داشتم تو جاده رانندگی می‌کردم که یه تیکه‌سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد. اولش یه ترک کوچیک بود، بعد کم‌کم بر اثر زمستون و تابستون و سرما و گرما، بزرگ و بزرگ‌تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت. 🔸پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که شیشه ترک داره و تعمیرش کنه، بس که دوستش داشت. 🔹ما آدم‌ها هم این‌جوری هستیم. عیب‌هامون رو قبول نمی‌کنیم، ایرادهامون رو نمی‌پذیریم و اصلاحش نمی‌کنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شن. 🔸اگه می‌خواید عاقبت پدربزرگم رو بدونید، یکی از همون شب‌ها تو جاده به‌دلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد. 🔹همین عیب‌هامون باعث نابودی‌مون می‌شن. همین‌هایی که نمی‌پذیریمشون! @rkhanjani
فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه‌ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید سکه 2 ریالی است. بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. گفت: چی را برای چی آتش زدم! ⚠️و این حکایت زندگی بعضی از ماهاست که چیز های با ارزش را برای چیزهای بی‌ارزش آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم. ⛔ آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی‌ ها و مقایسه کردن‌ها می‌کنیم و سلامتی امروزمان را با استرس‌ها و نگرانی‌های بی‌مورد به خطر می اندازیم. 🌸🍃 @rkhanjani
اگر میدانستید که افکارتان چقدر قدرتمند هستند و در رویدادهای زندگیتان چه نقشی دارند، حتی برای یک لحظه دیگر هم منفی فکر نمیکردید.....! ‌🌸🍃 @rkhanjani