بسم الله الرحمن الرحیم.الحمدلله رب العالمین.الحمدلله علی کل حال . الحمدلله علی کل نعمت. واسئل الله من کل خیر.واعوذبالله من کل شر.واستغفرولله من کل ذنب
.🌹خدایابتعدادلحظاتی که آفریدی وخواهی آفریدشکر.
🌹 خدایابتعدادذراتی که آفریدی وخواهی آفریدشکر
.🌹خدایابه تعدادنفس مخلوقات ازابتدای خلقت تاانتهای خلقت شکر.
🌹پروردگارا مولای ما . بتعدادضربان قلب مخلوقاتت ازابتدای خلقت تاانتهای خلقت شکر
.🌹🌹شکرقشنگ
آقاامیرالمومنین ع دراول خطبه ۱۳۲خدایا بخاطرآنچه که ازماگرفتی وآنچه که بما دادی شکر. @paygaheameneh🌹🌹
خداوند علاوه بر اجر ده ها برابری که در برابر اعمال نیک ما به ما اعطا می کند، اعمال نیک ما را مانند یک دانه در قلب ما سبز می کند تا از یک سو ایمان در قلب ما ریشه بدواند و از سوی دیگر ثمرات آن از زبان و چشم و دست ما خود را نشان دهد.کارهای خیر هنگامی ثمر دارد که انسان بتواند در لحظه حضور در محضر ذات اقدس الهی آنها را با خود همراه داشته باشد
نه اینکه با انجام برخی اعمال ناپسند همانند ریاکاری و فخرفروشی اعمال نیک خود را تباه سازد در نتیجه مهمترین کار این است که انسان اعمال نیک خود را محفوظ نگه دارد. @paygaheameneh
#یاد_یاران
✮روزگارے را بہ خاطـر دارم
کہ این ستارگان
راهنماے مسیرمان بودند
و دیدن ِچهره هایشان
دلهـاے ناآرام مان را
تسکیــن میداد..
دلهـایے کہ در هوایشان
سخت تنگ است
وگمنام می مانند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام عرض ادب
غبارروبی شهداء گمنام
زمان :پنج شنبه 98/8/30
مکان: معراج شهداء
ساعت :9:30
منتظر حضور سبز همه بسیجیان هستیم
🌹🌹🌹ومن الله التوفیق🌹🌹🌹 @paygaheameneh
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔵 #داستـــان_کــوتاه
✍پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بود ند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه
پدر اورا به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است
به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را میزنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه.
ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم
بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر مهربانی وگذشت بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم @paygaheameneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
💠آموزنده💠
✍🏻داستانی عبرت انگیز
عاقبت_حسودی
🔳🌸روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك میبرد و مى كوشید كه اندكى از نعمت هاى آن مرد شریف را كم كند و نیك نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود.
🔳🌸عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛
🔳🌸هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.
🔳🌸خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد.
🔳🌸در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال(در جا) مردند.
🔳🌸خبر به حاكم شهر رسید، و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت.
🔳🌸حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضركردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزنداو، و دیگرى برادر او بوده است.
🔳🌸خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.
✍🏻این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت
@paygaheameneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌹🌹🌹🌹🌹
شما حماسه سرودید
وما به نام شما
فقط ترانه سرودیم
ونان درآوردیم
برای آنکه بگوییم
باشما بودیم
چقدراز خودمان
داستان درآوردیم
🌹🌹🌹🌹🌹 @paygaheameneh🌹🌹
هفته بسیج گرامی باد
🌷بسم الشهدا و الصدیقین🌷
🌹وبه نام #شهدایی که به پای امنیت ما پرپرشدند.....
🌿گاهی که دلت غصه داراست وپرازفریاد مینویسی تا شاید کمی آرام شوی ولی اینبار دستم به نوشتن نمیرود ولی التماسش میکنم که بنویس تا بماند
برای فردایی که با غرور و افتخار می خواهی دراین شهر سر بلند کنی و قدم بزنی تا زندگیت جاری باشد بنویس تا یادت بماند برای این قدمها برای این #عزت_واقتدارت خون عزیزترین بندگان خدا ریخته شده است.
🌿یادت بماند که برای اینکه #چادرت بزرگترین افتخاروتاج بندگیت بماند محمد صدراها بی پدر شدند...خواهرها بی برادر شدند.برادری که حضورش ونفسش دلگرمی تمامی دوستان و آشنایان بوده است.چه بگویم از دل مادرها ننوشته دستم می لرزد.خدایا شاهدی که این مادرها لحظه ای در راه وهدف فرزندانشان تردید نکردند هرچند تمام کودکی تا بزرگسالی و ازدواج جگرگوشه شان دریک لحظه جلوی چشمشان پرپر شد...چقدر استواروصبور بودی مادر
چقدرجنس صحبت کردنهایت شبیه مادر #شهیدحدادیان بود..چقدر احساس دلنشینی داشتی زمانیکه دروصف قدوقامت رشید مرتضایت می باریدی...
نمیدانم از کجای دل متلاطم خواهرانت بنویسم ....
🌿چقدرمحجوب و چقدر دقیق و چقدر عمیق با مفهوم #شهادت عجین بودند..مرحبا به تو مادر که فرزندانی تربیت کردی که هرکدام تیری هستند بردل بد طینتان وآنانی که فهمی از این حال خوب شماندارند.
سوختن برای آنهاست
و جاودانگی ازآن شما
حقارت وسرافکندگی برازنده آنهاست و روسفیدی ازآن شماست. شما از امروز محبوب دل این ملت هستید.جای شما در دل تک تک ما ملت ایران سبز میماند...
قابل درک نیست که انسانیت برای این اشرارچگونه تعریف میشود...امروز حضور این #شهدای_امنیت روضه مجسمی بود از غربت و مظلومیت شیعه امیرالمومنین...
امروز صحبت از شمشیر و غافلگیری از پشت و شکستن سروپهلو و...
مادر خدا صبرت بدهد...خدا صبرمان دهد
🌿سوز دلهای سوخته و آه این ملت مقاوم وفهیم ونجیب و موقعیت شناس تا آخر تاریخ بماند بر دل یزیدیان زمان، همانهایی که سالها هزینه میکنند ازجان ومالشان تا این صدای رسای اسلام ناب محمدی را خاموش کنند وپرچمی که روح ا...برافراشته کرد و حال بدست فرزندی از #سلاله_حضرت_زهرا(س) وامتی مقاوم وپایدار و آتش به اختیاران تا پای جان ، روز به روز جهانی تر وبرافراشته ترمیشود زمین بزنند ولی
کور خوانده اند....
🌿حضوراین #شهدای_مظلوم_امنیت امروز خون تازه ای به شریانهای اصلی این #نظام_وانقلاب تزریق کرد...عزمها راسختر شد چون کینه ها آشکارتر شدوفریادها رساتر شد که
بکشید مارا ..بریزید خونهای مارا...تکه تکه کنید وبسوزانید جسمهای مارا...
ولی هیهات و هیهات
که بشنوید و ببینید که ما پشت به این نظام وانقلاب وپا روی این خونهای مطهر بگذاریم...تا پای جان با علی هستیم.
#شهدای_امنیت
#شهیدمرتضی_ابراهیمی
#شهیدمصطفی_رضایی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم @paygaheameneh ْ
💞🌹 🌹💞
🔶از عالم بزرگی پرسیدند:
چگونه بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟
گفت:
اگر برای #امام_زمانت کاری می کنی و به ظهور آن حضرت کمک می کنی ، بدان که بیداری.
و الا اگر #مجتهد هم باشی در خواب غفلتی‼️
#وظایف_منتظران @paygaheameneh
به نام خداوند بخشنده و مهربان
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
🔵🍁
♻متنى قابل تامل در باب ديدن نعمت ها
«قارون» هرگز نمی دانست که روزی ،
کارت عابر بانکی که در جیب ما هست
از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند...
و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است...
و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند ، کولرها و اسپلیت هایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...
و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را با هم می آمیختند تا وی حمام کند ، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد!
بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...!
✅ كمى متفاوت بنگريم...
@paygaheameneh
عاشق شهادت:
«بسیجی کسی است که نورش،
خورشید را،
موجش دریا را،
استواریش کوه را،
عزمش آهن را،
وسعت روحش جهان را،
صفتش واژه ها را،
بی نامیش نام را،
سوزش آتش را،
سرعتش باد را
و شهره اش تمام اسطوره ها را خجل کرده است».
یاد شهیدان #بسیجی باذکر #سه صلوات🌹 @paygaheameneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بعضیا عجیب بوی خدا میدن🌸
حاجی
این مملکت امثال شمارو کم داره
مدعی تا دلت بخواد هست....
روحت شاد 🌺
@paygaheameneh
#شهیداحمدکاظمی
#یادش_باصلوات
#طنز_جبهه😅
چفیهی یه بسیجی رو دزدیدن؛
داد میزد: آهای سفره، حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایهبون، کفن، باندِ زخم، تورِ ماهی گیریم... همه رو بردن!!!
(شادی روحشون که دار و ندارشون همون یه چفیه بود صلوات)
@paygaheameneh
🔘 داستان ، عبرت آموز👌
قشنگه, قابل تامل🌹
"کشتی" در طوفان شکست و "غرق شد."
فقط "دو مرد" توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و "نجات یابند."
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند؛
"بهتر است از خدا کمک بخواهیم."
بنابراین دست به "دعا" شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر "مستجاب" می شود به گوشه ای از جزیره رفتند...
"نخست،" از خدا "غذا" خواستند؛
فردا "مرد اول،" درختی یافت و "میوه ای" بر آن، آن را خورد.
اما "مرد دوم" چیزی برای خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، "زنی" نجات یافت و به مرد رسید.
در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.
مرد اول از خدا "خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست، فردا، به صورتی "معجزه آسا،" تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.
مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر، مرد اول از خدا "کشتی" خواست تا او همسرش را با خود ببرد.
فردا کشتی ای آمد و در سمت او "لنگر" انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از "جزیره" برود و مرد دوم را همانجا "رها" کند..!
پیش خود گفت:
مرد دیگر حتما "شایستگی" نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است!
زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟»
مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد. پس چه بهتر که همینجا بماند.»
آن ندا گفت:
اشتباه می کنی!
تو مدیون او هستی...
هنگامی که تنها "خواسته او" را اجابت کردم، این "نعمات" به تو رسید...
مرد با تعجب پرسید:
«مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟»
* و آن ندا پاسخ داد:
«از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!..» *🙏🙏
نکته:
* شاید داشته هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی خواستند و فقط برای ما دعا می کردند...🌹
ممکن است همه موفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را...
"مدیون آن دو فرشته ای" باشیم که ما را بزرگ کردند... * (پدر و مادر)🌹🌹
بدون هیچ توقعی! 💚
@paygaheameneh
🍃🌸🍃🌸🍃
❤️ #شهیدی_که_زنده_شد
✍پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد.
در شهر #شيراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت #تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند.
از نماینده #امام و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح #خرمشهر گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. #جمعيت زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند.
اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم.
وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام #زمان(عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت.
@paygaheameneh
#شهید_احمد_خادم_الحسینی
#شهدای_فارس🌷
🌸🍃🌸🍃
#ماجراي_اصغرآواره
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره "
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند ....
و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش میگفتند اصغر آواره !
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید .
تا اینجا داستان رو داشته باشید !
در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام ایت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت .....
حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولا علی همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم ....
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند !
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت .....
پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید ؟
یکی ازکارگران گفت این اصغر آواره است !
تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست .....
مردم تا این صحنه را دیدیند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطورناله کردید ؟!
حاجی گفت :مردم این فرد را میشناسید ؟ همه گفتند نه ! مگه کیه این ؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است ....
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش ؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی.....
گفت : سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت
سوار اتوبوس که شدم دیدم ....وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد....
ترسیدم و گفتم یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود , اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیزارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید ....چه کنم !
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم .....
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد .....زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری ؟ چرا نمیزنی ؟
گفت : من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (س) موسیقی ننواختم ....
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت ....
اونروز تو دلم گفتم اربابم حسین (ع) برات جبران کنه , حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشیع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انحام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند
از این حکایت معلوم است اگر برای نوکر امام حسین (ع) کاری انجام بدهیم خدا یک شهر را برایمان می اورد کارمان را سامان دهد
ان شاءا... @paygaheameneh
🔹آيت اللّه سيد علي قاضي رضوان اللّه تعالي عليه:
خوشحال کردن انسان محزون، چه با بذل مال، چه با سخن نيکو، چه با کنار او نشستن، گناهان را پاک می کند. @paygaheameneh
❣یک دقیقه مطالعه
روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد: ای پروردگار گناه كاران!
موسی علیه السلام شنید: لبیك، لبیك ، لبیك!
حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
📚 کتاب قصص التوابین (ص ١٩٨)
@paygaheameneh