.[💛].
_همه سپید کرده اید...
یکی که حاضر جواب تر است میگوید:
_به شما اقتدا کرده ایم، آقا!
آقا لبخند میزند، ما نیز.
عبدالرحمان که کنار من نشسته است و محو تماشای آقاست،
آرام می گوید:
وقتی اینجا بود یک تار موی سپید هم نداشت!
📚داستان سیستان
✍ رضا امیرخانی
#داستان_سیستان #رضا_امیرخانی #سفرنامه
@roghe_ir
.[💜].
مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...
و یقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم (خطبه همام، امیرالمؤمنین)
و هرکه ایشان را می نگرد، دیوانه می پنداردشان، حال آن که ایشان را امری عظیم گرفتار کرده است.
📚داستان سیستان
✍رضا امیرخانی
#ایمان #دیوانه #رضا_امیرخانی
@roghe_ir
.[🖤].
درست می گفت. پس حکما نوه ی دختری فخرالتجار بود. پسر شهین.
پرسیدم:
_خانم دکتر حال شان چطور است؟
_به مرحمت شما، مادر خوب اند.
الحمدالله، اما غرض از مزاحمت...مصدع تان شدم، برای این که چیز بامزه ای پیدا کرده بودیم. چندتا از رفقای من تو دادسرا هستند؛ دادسرای انقلاب...
بعد فهمیدم آقا، رئیس دادسرای منطقه جنوب تهران است!
از آن تواضع های اول انقلابی که چه قدر دوست داشتنی بود...
نه مثل حالا که یارو با یک دفترچه و قلم می آید و می گوید من نویسنده ام...
به دل نگیری ها!! مثل می زنم ...بچه ی تهران است و همین مثل زدن ها دیگر!
📚منِ او
✍رضا امیرخانی
#من_او #رضا_امیرخانی #نویسنده
@roghe_ir
.[❤️].
آن چه از جنگ باقی مانده بود نه پیروزی بود و نه شکست. پس خیلی از مردم که با جنگ کاری نداشتند، از جنگ هیچ خاطره ی مطبوعی نداشتند. انگار هشت سال جنگ بدون هیچ دست آوردی در میان ازدحام شهر گم شده بود. هشت سال جنگ، جنگ تن به تن، آن هم نابرابر، بدون هیچ فایده ای. جنگ در تهران برای اکثر مردم خاطره ای سیاه تلقی می شد. جنگ در تهران تعدادی خانه ی خراب باقی گذاشته بود، مقدار زیادی خیابان به نام شهدا و یک بهشت زهرای بزرگ!
البته به جز این اکثریت، عده ی دیگری هم در تهران زنده گی می کردند. آن هایی که هشت سال با جنگ زنده گی کرده بودند. آن هایی که جنگ جزء خانواده های شان بود. جنگ بعد از رفتنش تنهایی را در دل این خانواده ها به جا گذاشته بود. عده ای مجبور بودند بدون پدرشان به میهمانی روزمره گی ها بروند. عده ای دیگر در مسافرت های شان با خود پسرشان را هم راه نمی بردند و عده ای دیگر خودشان گم شده بودند!
بسیاری از این ها نمی دانستند چه رویه ای را باید اتخاذ کنند. بسیاری دوست داشتند مثل رفقای شان شهید می شدند. این روزها آن هایی که شهید نشده بودند،
مسؤولیت شان سنگین تر بود از دوره ای که امکان شهید شدن داشتند.
جنگ و دفاع وظایف شخصی به حساب میآمدند،
حال آنکه مقابله با روزمرهگی وظیفه مشخصی به حساب نمی آید.
آن روزها مشخص بود درمقابل آن که با تفنگ حمله می کند، با تفنگ باید دفاع کرد اما امروز کسی نمی دانست در مقابل آن که با تفنگ حمله نمی کند، چه باید کرد.
📚ارمیا
✍رضا امیرخانی
#کتاب #ارمیا #رضا_امیرخانی
@roghe_ir