eitaa logo
رقعــــــه
36 دنبال‌کننده
62 عکس
5 ویدیو
0 فایل
رُقعــــــــــه؛ [تکــه کاغــذی که بــر آن نـویسنـد...] @javan_irani313
مشاهده در ایتا
دانلود
.[📚❤️]. حضرت آقا؛ فرق است بین کسی که در زندگی مدام با کتاب سر و کار دارد و کسی که با کتاب سر و کار ندارد. کسی که با کتاب سر و کار دارد_ ولو کتاب رمان، یا کتاب های ساده و ابتدایی باشد_ به طور طبیعی از یک معرفت و پایه ی فکری والاتر برخوردار است؛ با او راحت تر می شود با زبان قانون و علم و ادب و انضباط اجتماعی و مانند این ها صحبت کرد. به خلاف کسی که اصلا با کتاب، سر و کار ندارد. 📚یک ساعت و نیم @roghe_ir
.[💜]. حس و حال موجودی را داشت که در جزیرهٔ دورافتادهٔ استوایی با جمعی از اساتید باستانی، فارغ و غافل از دغدغه ها و مشکلات جامعه به انتشار مقاله و جابه جایی مرزهای دانش مشغول بودند. حسین هرگز نمی توانست به آینده بی تفاوت باشد. هرروز ساعت شش تا شش و نیم بعدازظهر که سراغ صحیفه می رفت، جملات و کلمات امام یقه اش را می گرفتند و محاکمه اش می کردند. جملات و کلماتی که فکر رفتن را به کلی از سرش بخار می کرد. حسین تغییر کرده بود. نه درس خواندن راضی اش می کرد، نه رفتن. دائم این طرف و آن طرف به دنبال «مشکل» می گشت و به صورت پیش فرض خودش را بخشی از راه حل می دانست. ▫️آرزوهای دست ساز ✍ میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️📚]. مطالعه هرچیزی را عوض می کند، هرچیزی را به سطح‌ بالاتری از وجود و فراتر از روزمرگیِ‌ابلهانه می‌کشاند. @roghe_ir
.[🧡]. کنکور بنا داشت در غیرمنطقی ترین حالت، حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجد! نه آنهایی که رتبهٔ یک کنکور می شدند، موفقیتشان تضمین شده بود، نه آنهایی که رتبه شان با کدملی شان برابری می کرد، لزوما بدبخت روزگار بودند. 📚آرزوهای دست ساز ✍ میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️📚]. حضرت‌آقا؛ چطور شما اگر درجایی نشسته باشید و بغل دستتان اتاقی باشد و آنجا رویدادی بگذرد و یا خبر تازه‌ای باشد، طاقت نمی‌ آورید بنشینید و برمی خیزید ببینید در آن اتاق چه می گذرد! به هرحال اطراف ما را خبرهای تازه، پر کرده است. آن‌قدر معلومات و آن‌قدر معارف در همه زمینه ها وجود دارد. پس، چطور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بیندازیم و ببینیم چه خبر است؟! اگر بخواهیم بدانیم که در دنیای معارف چه می گذرد، راهش این است که کتاب بخوانیم. 📚کتابِ‌کتاب ✍مجید تقی‌زاده @roghe_ir
.[❤️]. آن چه از جنگ باقی مانده بود نه پیروزی بود و نه شکست. پس خیلی از مردم که با جنگ کاری نداشتند، از جنگ هیچ خاطره ی مطبوعی نداشتند. انگار هشت سال جنگ بدون هیچ دست آوردی در میان ازدحام شهر گم شده بود. هشت سال جنگ، جنگ تن به تن، آن هم نابرابر، بدون هیچ فایده ای. جنگ در تهران برای اکثر مردم خاطره ای سیاه تلقی می شد. جنگ در تهران تعدادی خانه ی خراب باقی گذاشته بود، مقدار زیادی خیابان به نام شهدا و یک بهشت زهرای بزرگ! البته به جز این اکثریت، عده ی دیگری هم در تهران زنده گی می کردند. آن هایی که هشت سال با جنگ زنده گی کرده بودند. آن هایی که جنگ جزء خانواده های شان بود. جنگ بعد از رفتنش تنهایی را در دل این خانواده ها به جا گذاشته بود. عده ای مجبور بودند بدون پدرشان به میهمانی روزمره گی ها بروند. عده ای دیگر در مسافرت های شان با خود پسرشان را هم راه نمی بردند و عده ای دیگر خودشان گم شده بودند! بسیاری از این ها نمی دانستند چه رویه ای را باید اتخاذ کنند. بسیاری دوست داشتند مثل رفقای شان شهید می شدند. این روزها آن هایی که شهید نشده بودند، مسؤولیت شان سنگین تر بود از دوره ای که امکان شهید شدن داشتند. جنگ و دفاع وظایف شخصی به حساب می‌آمدند، حال آن‌که مقابله با روزمره‌گی وظیفه مشخصی به حساب نمی آید. آن روزها مشخص بود درمقابل آن که با تفنگ حمله می کند، با تفنگ باید دفاع کرد اما امروز کسی نمی دانست در مقابل آن که با تفنگ حمله نمی کند، چه باید کرد. 📚ارمیا ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[❤️📚]. یک کتاب خوب باید در پایان کمی شما را خسته کند، باید احساس کنید با خواندن‌ِآن چندبار زندگی کرده‌اید. [ویلیام استایرن] @roghe_ir
.[❤️]. دستش را عقب برد و انار را محکم توی دیوار رو به رو کوبید. انار ترکید و خونابه اش از دیوار سرازیر شد. علی گیجاویج شده بود. انار های تازه رسیده ی پاییزی را یکی یکی می کند و توی دیوار می کوبید. انارها به دیوار می خوردند و می ترکیدند و خونابه شان روی زمین می ریخت. به جای مریم، علی که مشغول پرتاب کردن انارها بود، بریده بریده فریاد می کشید: _آقای...درویـش...مصطفـا!...دلِ...آدم... مثـلِ...انــــاره...درســــــــــت...بایــد... چلاندش...درســـــت...حکماً...شیره‌اش... مطبوعـــه...درســـــــت... (بغضش گرفت؛ به خونابه های روی دیوار نگاه کرد) اما... اما دل آدم را که می ترکانند، دیگر شــیره نیست، خونابه است... بازهم مطبوعه؟... 📚منِ‌او ✍ رضا امیرخانی @roghe_ir
.[💙]. بچه های دانشگاه یکی یکی ویزایشان را مهر می کردند و می رفتند به سمت سرزمین فرصت ها! نه خبری از دیروز مملکتشان داشتند، نه شناختی از امروز آن، نه حتی اضطرابی برای فردایش. می رفتند مثلا به بشریت خدمت کنند. آنها پای سفرهٔ مردم این مملکت بزرگ شده بودند، اما در بزنگاه مفید بودنشان، هوای خدمت به بشریت به سرشان زده بود. 📚آرزوهای دست ساز ✍میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️📚]. کتاب، مقوله بسیار مهمی است. هرچه ما پیش برویم، احتیاج ما به کتاب بیشتر خواهد شد. اینکه کسی تصوّر کند با پدید آمدن وسائل‌ارتباط جمعیِ جدید و نوظهور، کتاب منزوی خواهد شد، خطاست. کتاب روزبه‌روز در جامعه بشری اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. ابزارهای نوظهور مهم‌ترین هنرشان این است که مضمون‌ کتـاب‌هـا و محتوای‌ کتـاب‌هـا و خود کتـاب‌هـا را راحت و آسان منتقل کنند. جای کتاب را هیچ چیز نمی‌گیرد. [حضرت‌آقا] @roghe_ir
.[❤️📚]. مردم نمی دانند چطور ممکن است کل زندگی انسان فقط با یک کتاب تغییر کند! [مالکوم ایکس] @roghe_ir
.[❤️📚]. مطالعه هرچیزی را عوض می کند، هرچیزی را به سطح‌ بالاتری از وجود و فراتر از روزمرگیِ‌ابلهانه می‌کشاند. @roghe_ir | رُقعــــه