بسم اللّه الرحمن الرحیم
پارت :دلی
موضوع :شهادت علی سایبری
راوی:امروزهمه حسابی سرشون شلوغه واسه بعدازظهرقراره که ووزر خارجه سفارت قطر بیاد ایران
توسایت خیلی همهمه بود ولی یک نفر دران همههمه درفکر بود که چه کسی رابه جای فرشید بذارد (فرشذید به خاطر حال جمسیش بستریه برای همین نمیتونه تواین ماموریت فعالیت کنه)
دراین فکر بود که بگی بیاد که باامدن علی به اتاقش متوجه شد که چه کسی را به جای فرشید بیاره
#محمد
درحین فکرکردن بودم که چه کسی رو بیارم به جای فرشید که بعدازچند ثانیه در به صدا دراومد علی بود منم باسربهش اشاره کردم که داخل شه:
به علی اقای سایبری ماچطوره
خوبم ممنون اقا
جانم کارم داشتی
بله گفته بودیدکه واستون مشخصات و ساعت دقیق پرواز سفارت خارجه قطر روبراتون دربیارم
خوب بده ببینم چه کردی
چشم بفرمایید
مشخصات ورقه
ساعت دقیق پرواز ساعت 12
ساعت نشست 6بعدازظهر
ادرس سکونت در ایران
خوب علی جان کارت عالی بود
ممنون امردیگه
نه دیگه برو
چشم فعلا
بارفتن علی سریع رفتم بیرون تواتاق اقای عبدی بعداز وارد شدن وسلام علیک
عبدی :چیشده محمد کارم داشتی
بله اقا واقیعتش ما یه نیرو کم داریم راستش میخواستم ازتون اجازه بگیرم که علی سایبری رو ببریم ماموریت
(اقای عبدی بعدازتموم شدن حرف های محمدبه فکرفرو رفتن وچندثانیه سکوت بینشون بود)
عبدی :باهات موافقم محمد تنهاکسی که بهش ایمان داریم همین علیه
پس اقا اگه اجازه بدیدبرم بهش اطلاع بدم
باشه میتونی بری
#محمد
وقتی خارج شدم ازاتاق اقای عبدی سریع رفتم تواتاقم سریع تلفنمو برداشتم و به علی زنگ زدم بعدازدوفعه زنگ زدن بالاخره جواب داد
علی بیا اتاقم یه چند لحظه
باشه چشم الان میام
سریع خداحافظ
بعد ازقطع کردن گوشی سریع خودش روبهم رسوند واردشد
#علی
نمیدونم چرا حالم خوب نبود انگار حوصله هیچ کاری رو نداشتم ولی بااین حال تودلم یه ارامش خاصی بود ولی نمیدونم چی باعث شده بود که انقدر ارامش داشته باشم همینجوری توفکر بودم که یکی از بچه ها صدام کرد
علی معلوم هس حواست کجاس تلفن کشت خودشو
عه بله ببخشید
بابرداشتن تلفن متوجه شدم که اقامحمده بعداینکه گفت برم تواتاقش
تلفن رو قطع کردم وسریع رفتم پیش اقا محمد بعدازاینکه درزدم باصدایی که شنیده میشد بفرمایید وارد شدم:
جانم اقا کارم داشتید
اره علی چون فرصتمون کمه سریع میرم اصل مطلب ببین همونطوری که میدونی فرشید نمیتونه بیاد ماموریت و ما یه نیرو کم داریم واینکع من میخوام تو بیای جای فرشید قبوله؟
بااین حرف اقامحمد تعجب کردم خوشحال بودم که بالاخره میتونم برم به ماموریت وباافتخار رقبول کردم
بله اقاقبوله
پس منتظر چی هستی برو اماده شو
چشم باخوشحالی ازاتاق اقا محمد اومدم بیرون
رفتم یه چنددقیقه که باخودم خلوت کنم که رسول اومد و گفت اقامحمد جلسه گرفته که وظایف رو بگه فقط گفت سریع بریم که وقت نیست
باعجله رفتیم اقامحمد وظایف هاو نکنته هاروگفته بود بعد اتمام جلسه رفتیم تااماده شیم یه نگاه به ساعتم انداختم دیدم که تقریبا دوساعت وقت داریم سریع اماده شدیم و رفتیم
#راوی
همه اماده ی شدن واسه رفتن به ماموریت ولی ایندفعه همه یه شور وهیجانی دارن به ماموریت، حال وهواشون خیلی کیف بود بعداینکه وزیر خارجه قطر رو رسوندن محل مورد نظر ،موقع برگشتن دونفر توماشین میگفتن ومیخندیدند ولی چه کسی میدانست که اخرین دیدارشان هست
#رسول
من و علی مسئول بادیگارد وزیر خارجه قطر شده بودین وقتی صحیح و سالم رسیدن به مکان موردنظریه نفس راحت کشیدم وخستگیمو درکردم
خسته شده بودیما
اخخ انگارکمیکندیی که خسته شدی
علی جان وقتی یکی میاد به کشورت وتو مسئولیت محافظت از اونو داری انگار داری از مسئول کشور خودت محافظت میکنی وسخته
ازدست تو
علی اون مداحی که گوش میکردی رویادته
اره
داریش
اره میخوای بذارمش
اره بذار
باشه
#راوی
همه این ماجرا درتونل اتفاق میفته
علی ضبط رو روشن میکنه ومداحی سفر بخیر جوونی که شدعاقبت بخیر رو گوش میکردن هردو درحال خودشان بودند جلوی ماشین انها محمد بگوبقیه تیم بودن که ناگهان متوجه سرعت زیاد موتورمی شوند ازحالشان بیرون میان متوجه می شوند که صاحب موتور بمب رو به سمت دری که اقامحمد نشسته بود وصل کرد علی ورسول به هرزحمتی که شد اقامحمدرو متوجه بمب کردند اقامحمدهم در را بازمیکند وعلی باسرعت تمام در را میکنه و به جدول برخوردمیکند ماشین هامتوقف میشن رسول وعلی بازخم وخونریزی میاین بیرون
#علی
بعد اینکه به زور خودمونو کشیدیم بیرون رفتم به رسول کمک کردم تا بیاد بیرون داشتیم میرفتیم سمت اقامحمد یه چیزی نظرمو جلب کرده بود یه موتوری سلاح دار داره میاد سمت ما متوجه شده بودم که قصد ترور اقامحمدرو داشتن
داشتن نزدیک میشدن من سریع رفتم اقامحمد رو بغل کردم وبرشگردوندم تا تیرها به من بخوره موتوری ها هم سریع شروع به تیراندازی کردند این تیرها بودند که به من اصابت میکردن و من دربغل فرماندمون به شهادت میرسم
بچه ها سریع به