#حقیقت_یا_رویا
#پارت_بیست_و_سوم
که یهو خم شد و من داشتم به سرعت سمت پرتگاه میرفتم
جیغ زدم و چشمامو بستم که احساس کردم رو هوام
اروم چشمام رو باز کردم
از پرتگاه پرت نشده بودم
سریع به اطراف نگاه کردم که متوجه شدم روی شونه پسرعم
تازه فهمیدم وقتی رفتم سمتش که هولش بدم خم شده و منو انداخته رو شونش و بلند کرده
+هعی یارو منو بزار پایین
_فقط دودقیقه صبر کن من نمیخام جونم رو به خطر بندازم
+باشه دیگه کاری نمیکنم
_ساکت
+ولم کننننن مرتیکه بز بزارم پاییننننن
بعد چنددقیقه از پل رد شدیم که
🖋 @roman_scary
🏷 @scary_terrible