رمان #حقیقت_یا_رویا
#پارت_دهم
همین طور که داشتم از اونجا دور میشدم به پسره نگاه میکردم انگار میخواست براش مهم نباشه که چه اتفاقی داره می افته حداقال که من این طور فک میکردم
یهو دیدم یکی از اونا که منو میبرد از دست اش ی لوله پلاستیکی در آورد و باهاش کوبید تو سرم
خیلی درد داشت و دوباره تکرار کرد داد زدم سرش و گفتم چی کار میکنی ؟
اون یکی گفت بلد نیستی لوله رو ازش گرفت و یهو زد کنار چشم ام و از هوش رفتم
*چندساعت بعد *
چشمام رو آروم باز کردم
سرم خیلی درد میکرد
توی یه زیرزمین تاریک بودم دیوار های زیر زمین از سنگ بود
بلند شدن و دوییدم سمت میله ها
میله هارو گرفتم و داد زدم
+منو کجا اوردید؟کسی اونجاست؟*داد
بنظر میومد هیچکس اونجا نبود
اما چطور ؟
🖋 @roman_scary
🏷 @scary_terrible