eitaa logo
✞✞ رפּܩاט تــرسـناڪ ✞✞
217 دنبال‌کننده
26 عکس
0 ویدیو
0 فایل
کانال اصلی: @Scary_terrible حمایت کنید بریم بالاتر🤍 تاسیس: 1401/9/7 200•••••✈️••300 #تابع_قوانین_خودمون ناشناسمون https://daigo.ir/secret/7910155175
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون بخاطر نظر هاتون ببخشید که یکم دیر جواب دادم 💕
_ما الان تو دنیای خودمون نیستیم...اینجا واقعی نیست +میتونیم از اینجا بریم ؟*لکنت _معلومه اگه بتونیم به جنگل ثابت کنیم از اینجا میریم +اگه نشه چی ؟ _میشه قبلا یکی از اینجا فرار کرده فقط قبلش یه چیز دیگه هم هست +چی؟ _من باید آزاد بشم من وقتی اینجا پیدام شد سربازا منو گرفتن و به پشت من یه مهر زدن که تا وقتی اون باشه من باید اینجا از آدمای شاه باشم....اگه کمکم کنی آزاد بشم میتونیم دوتایی از اینجا بریم متعجب نگاش میکردم و گفتم +چجوری باید آزادت کنم؟ _من نیاز به خون تو دارم تا دوباره ان...یعنی آزاد بشم.....قبول میکنی با دادن کمی از خونت از اینجا بری ؟ بهش نگاه کردم با اینکه چیزی نفهمیدم فقط گفتم ..... 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible
+آرتین چی ؟ _اونم پیدا می‌کنیم و میبریم....حالا قبول میکنی ؟ تردید داشتم من باید چیکار میکردم؟شاید قصد داره منو گول بزنه شاید همه حرفاش دروغه نمیتونم همینجوری قبول کنم و خونم رو بدم اصلا چجور میخاد ازم خون بگیره ؟ اما اون کمکم کرد و اون تنها کسیه که الان دارمش شایدم داره راست میگه و به کمکم نیاز داره من که قرار نیست مجانی کمکش کنم اونم کمک میکنه با برادرم از اینجا بریم تازه یکم از خونم کم بشه هیچی نمیشه من باید چیکار کنم؟ آترینا به خودت بیا تو باید کار درست رو انجام بدی باید آرتین رو پیدا کنم و از اینجا برم بیرون چه واقعی باشه چه غیر واقعی من باید قوی باشم اگه بخام با داداشم از اینجا برم باید بتونم از پس آدمای شاه(سردسته)بربیام یکم فکر کردم چنددقیقه طول کشید اما تصمیم گرفتم از تصمیمم مطمئن نبودم اما باید یکاری میکردم بهش نگاه کردم مدتی بود که منتظر جواب بود تو چشمام نگاه کردم و گفتم... 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible
+قبوله _پس باید نقشه بکشیم فلش بک به چند روز بعد * توی جنگل قدم میزدیم اون پسره جلوتر از من میرفت و من هم با فاصله چند قدمی پشت سرش تو این چندروز سعی کردم بیشتر بشناسمش اما انگار نه انگار خیلی سرد رفتار می‌کرد انگار ازم دوری می‌کرد همینجوری داشتم راه میرفتم و فکر میکردم که یهو کشیده شدم و افتادم رو زمین سرمو بلند کردم این پسره منو کشیده بود بهش نگاه کردم و گفتم +برای چی اینکارو کردی ؟*داد _احمق داشتی پاتو میزاشتی روش برگشتم و نگاه کردم که دیدم یه مار خیلی بلند و سبز داره رد میشه سریع بلند شدم و جیغ زدم پسره هم فقط نگام می‌کرد که آخر گفت _اگه همینجوری ادامه بدی جدی جدی میاد میخورتت خیلی سرد و بی روح بود ساکت شدم و فقط نگاش کردم 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible
📪 پیام جدید رمانات عالیه فقط میشه سریع بزاری
امروز ۳ پارت میزارم😂👍🎀
_این نوع مار حتی اگه بخاد هم نمیتونه نیش بزنه مگر اینکه روش پا گذاشته باشی یا خیلی سر و صدا کنی ساکت شدم و فقط به مار نگاه کردم که داشت میخزید و میرفت مار بلاخره رفت و آروم پاشدم خاک و غبار شلوارم رو تمیز کردم که گفت _باید زودتر به راهمون ادامه بدیم وگرنه به شب میخوریم ممکنه محبور بشیم یه شب رو بیرون بخوابیم +باشه بریم به راهمون ادامه دادیم چندساعت گذشت و ما همینطور داشتیم قدم میزدیم اسمون داشت تاریک میشد و هوا سرد بود داشتم میلرزیدم +چقدر مونده برسیم؟ _کم مونده یکم دیگه ادامه بدیم می‌رسیم به یه پل می‌رسیم بعد پل می‌رسیم به خونه جادوگر +جادوگر ؟ _آره جادوگر اون قراره کمکمون کنه +انگار افتادیم تو یه داستان بچگونه _یجورایی....داستان بچگونه خیالیه و اینجا هم خیالیه +همینطوره داشتیم همینطور راه میرفتیم که... 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible
که یه پل رو دیدیم پل چوبی و قدیمی بود و خیلی طولانی بود درحدی که آخرش قابل دیدن نبود احساس خوبی نداشتم +بنظرت اون پل محکمه؟ _آره من خیلی ازش رد شدم +با کس دیگه ای یا تنها ؟ _تنها +پس تاحالا همزمان وزن دونفر رو تحمل نکرده ؟ ساکت شد و فقط بهم نگاه کرد بعد چند دقیقه گفت _نگران نباش میتونیم ازش رد شیم +باشه شروع کردیم به رد شدن از پل بهش نگاه کردم و گفتم +نمیخای اسمت رو بهم بگی ؟ _لازم نیست بدونی +اما میخام بدونم دارم به کی کمک میکنم _نمیخام اسمم رو بگم +اگه نگی از همینجا هلت میدم _نمیتونی +اینطور فکر میکنی ؟ _فکر نمی‌کنم....مطمئنم دوییدم سمتش ولی فقط میخاستم بترسونمش که 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible
که یهو خم شد و من داشتم به سرعت سمت پرتگاه میرفتم جیغ زدم و چشمامو بستم که احساس کردم رو هوام اروم چشمام رو باز کردم از پرتگاه پرت نشده بودم سریع به اطراف نگاه کردم که متوجه شدم روی شونه پسرعم تازه فهمیدم وقتی رفتم سمتش که هولش بدم خم شده و منو انداخته رو شونش و بلند کرده +هعی یارو منو بزار پایین _فقط دودقیقه صبر کن من نمیخام جونم رو به خطر بندازم +باشه دیگه کاری نمیکنم _ساکت +ولم کننننن مرتیکه بز بزارم پاییننننن بعد چنددقیقه از پل رد شدیم که 🖋 @roman_scary 🏷 @scary_terrible