#داستان_کوتاه
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
شاید هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﺪ، ""ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ"" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ """ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ """ﺑﺎﺷﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ""ﻣﻐﺰ"" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ
""ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان "" ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.......
بهترین جوابها .....
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم :صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب تنهایی:تلاش
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری....
تقدیم به بهترین ها....
برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی..
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
گاهی،
برای رهاشدن از زخم های زندگی باید بخشید و گذشت ....
میدانم که بخشیدن کسانی که از آنها زخم خورده ایم، سخت ترین کار دنیاست....
ولی،،
تا زمانی که هر صبح چشمان خود را با کینه بازکنیم
و
آدمهای، خاطرات تلخ را زنده نگه داریم و در ذهن خود هر روز محاکمه شان کنیم....رنگ آرامش را نخواهیم دید !!
گاه،،،
چشم ها را ، باید بست و از کنار تمام بد بودنها گذشت..
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
همه مردم آموزگاران شما هستند ...
👈 آدمهای خشمگین
به شما آرامش میآموزند
👈 آدمهای ریاکار
به شما یکرنگی و صداقت میآموزند
👈 آدمهای سرسخت و سختگیر
به شما نرمش میآموزند
👈 آدمهای وحشت زده
به شما شهامت میآموزند
👈 آدمهای سست و ضعیف
به شما ایمان میآموزند
👈 آدمهای سرد و بیروح
به شما عشق و مهربانی میآموزند
✅ همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشوند از خود بپرسید:
این شخص برای یادآوری و آموزشِ چه چیزی به من، فرستاده شده؟
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت171 پی در پی التماس می کردم..و با گریه ازش می خواستم بهم اسیب نرسونه با تکون
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت172
صدای زن عمو بود که به گوشم خورد..خدای من..چقدر دلتنگشم....چیزی نمی تونستم بگم
-کیه؟
بازم زبونم توی دهنم حرکت نمی کرد..زن عمو با غر غر ایفون رو گذاشت ...اشک توی چشمام جمع شده بود..با
زحمت یه بار دیگه زنگو فشار دادم....یه مدت طول کشید خبری نشد....خواستم دوباره زنگو فشار بدم که در باز شد
و زن عمو با اخم گفت:
-بله
ولی تا نگاهش به من افتاد..شوکه شد..اونم مثل من زبونش بند اومده بود...کمی با چشمای باز از تعجب بهم نگاه کرد
ولی کم کم متوجه اوضاع شد....گریم گرفته بود..در حال گریه کردن گفتم:
سسالم
زن عمو با لکنت گفت:
-سا ساقی خودتی؟..
با حرکت سرم جوابش رو دادم
من رو توی بغلش کشید..توی بغل همدیگه گریه می کردیم و حرفی برای گفتن نداشتیم..یکم که گذشت اوضاع
برای هر دومون عادی تر شد...زن عموازم جدا شد..نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
-چقدر عوض شدی دخترم....
منم با نگاهم صورتشو می کاویدم..به نظر منم زن عمو عوض شده بود..پیر و شکسته.... دستش رو پشت کمرم
گذاشت و گفت:
-بیا تو عزیزم...بیا....چرا دم در وایسادی
و ساکی رو که جلوی پام بود برداشت و با هم راه افتادیم....
توی راه گفت:
می دونن که اومدی اینجا؟
فهمیدم که فکر می کنه فرار کردم....لبخندی زدم و گفتم
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت98 امروز دیونه شدم الناز بین سیامک و ارشام دعوا شد فقط مفصله بیام تهران میگم ب
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت99
باصدای عرشیا برگشتیم
ـ منو چرا بی ریخت زاییدی اخه هاا منم مثل این عسل میزایدی مادر من
ـ همه با این حرفش ترکیدم ازخنده مامان با عصبانیت رفت به سمتش که عرشیا زود گفت :
ـ مامان بخدا سیاوش داشت تلوزیون میدید
به دختره گفت: ننت ترو چه خوشگل زایده منم ازاون یاد گرفتم
ـ مامانم خندش گرفت عرشیا زود از اشپز خونه فرار کرد و رفت انوشا دستمو کشید برد تو
پذیرایی میخواست حرف بزنه که درباز شدو ارشام و سیاوش
امدن تو
عسل :
بدون توجه به ارشام و سیاوش روبه عمو رضا وبابا گفت :
ـ نگاش کنید
ارشام وسیاوش با نگرانی اومدن جایی وایسادن که منو ببینن ارشام وقتی منو دید یه برق خاصی
تو چشماش بود
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ!
ﻭ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻧﺮﺳﯿﺪﯼ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﻘﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ کن ...
ﯾﺎﺩ ﻗﻮلهایی ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺵ،
ﺗﻮ ﺗﻼﺷﺘﻮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ!
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻧﺪﻩ!
ﻫﺮ ﭼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﯼ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻢ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ😊
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ🙂
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ ❤️
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ❤️
ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ☀️
ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯ ﻗﻤﺮﯼﻫﺎ 🐦
ﺍﺯ ﺑﺎﺩ🌬
از ﺑﺎﺭﺍﻥ ...🌧
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
❤️آیا میدانستید زنانی ک در خانه پرخاش و دادمیزنند کمبود محبت شدیداز طرف همسر دارند؟برای آرامش هم محبت خرج کنید
❤️آیا میدانستید آرامش رامرد ب زن میبخشد وزن آنرا در خانه وبین کودکان تقسیم میکند دوباره ب مرد بازمیگرداند؟آرامش رابه هم هدیه دهید
❤️آیا میدانستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن ومرد باعث ایجاد ثبات وامید در زندگی میشود؟باهم حرف بزنید.بدون مکالمه،عشق به جان کندن می افتد...
❤️آیا میدانستید یکی از نیازهای بارز زنان ومردان شنیدن تمجید وتعریف از سوی همسر است؟خوبی های یکدیگر رابه زبان آورید
❤️آیا میدانستید نوازشهای محبت آمیز از مسکن های قوی بهتر عمل میکند؟دوای درد یکدیگر باشید...
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺸﺖ « ﺳﻨﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ » ﺩﺭﺝ ﺷود!
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت:
-مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما براستی کسی نمیدانست.
همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛ از شمشیرزنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادتهایش و …
استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت.
14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود مردود!
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم. استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم آری!
گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟!
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟
گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده، پاسخ صحیح "نمیدانم" بود.
همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد "نمیدانم"!
📌ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید، زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد…
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
از امروز هرکی ازت پرسید حالت چطوره ؟
بگو عاااالي ام...😍
عالیم یعنی فرمان به کاینات، به زمین و زمان, به همه ی دنیا به همه ی فرشته های عالم ...
که ای خدا، ای آسمون، ای زمین، حال من باید عالی باشه...
حتی اگه بد بد بدم هستی بگو عالیم...
عالیم دروغ به خود نیست، عالیم فریب نیست، این یعنی چند ثانیه بعدش عالی می شی. . .
با قدرت، مثبت اندیش باش...💓
😇فکر ما زندگی ما رو تغییر می ده...
فکر های خوب و مثبت کنید...👋
نترسید، از همین امروز شروع کنـــــید...
💓من که عاااالیم...💓
شما چطور؟!
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت3 اگر چیزی که در ذهنش می گذشت حقیقت داشته باشد چه کند! با استرس در را باز ک
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت3
ثریا خانم که با دیدن من گویی گل از گلش شکفته بود دستی روی دست های یخ زده ام گذاشت و گفت:
-خوبی عروس گلم؟
لبخندی مصنوعی زدم و جواب دادم
-ممنون مادر جون خوش اومدی.
لبخندی مهربان به رویم پاشید و مادرم را مخاطب قرار داد.
-این خبر خوش رو به عروس گلم بگو خوشحال میشه، من دیگه برم.
دستی به زانو هایش که همیشه از دردش می نالید گرفت و از جایش بلند شد مادرم اسرار داشت که شام بماند؛ اما
من دردل دعا می کردم که ای کاش نماند دقایقی طاقت فرسا گذشت که بالاخره بعد از بوسیدن صورتم از خانه
بیرون رفت امروز رفتار عجیبی داشت!
مادرم که بعد از بدرقه ی ثریا خانم با صورتی سرخ شده از سرما به داخل آمده بود به سمت شومینه ی گوشه ی اتاق
رفت، چند لحظه ای در سکوت گذشت که بی مقدمه گفت:
- اومده بود تاریخ عروسی رو بگه!
لحظه ای به گوش های خودم شک کردم و با تته پته گفتم:
-چی... کار کنه؟
-چیز عجیبی نگفتم تاریخ عروسی رو آخر این ماه گذاشتن و ما هزارتا کار مونده داریم.
سرم گنگ بود و باورم نمی شد؛ سر در نمی آوردم از کارهای شهاب...
بدون گفتن حرفی از جایم بلند شدم، راه اتاقم را در پیش گرفتم اما تمام فکرم درگیر حرف های مادرم بود، طبق
عادت همیشگی ام در اتاق را قفل کردم و روی تخت نشستم.
سرم را بین دست های سردم گرفتم و چشم هایم را روی هم گذاشتم ترس عجیبی به وجودم رخنه کرده بود، ترس
از آینده ای مبهم و نامعلوم
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
•••❥ ᏞᏆFᎬ ᎻᎪᏚ NᎾ ᎷᎬᎪNᏆNᏩ ᏔᏆᎢᎻᎾᏌᎢ ᎷᏌᏚᏆᏟ ... 🎼
❙❦❙ زندگی بدون موسیقی معنی نداره...
|
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
☘مشکل خيلي از ما انسانها اين است که همانقدر که مسخره ميکنيم احترام نمى گذاريم
☘همانقدر که اشتباه ميکنيم تفکر نميکنيم
☘همانقدر که عيب ميبينيم برطرف نمي کنيم
☘همانقدر که از رونق مي اندازيم رونق نمي بخشيم
☘همانقدر که کينه به دل مي گيريم محبت نمي کنيم
☘همانقدر که حرف ميزنيم عمل نمي کنيم
☘همانقدر که مي گريانيم شاد نميکنيم
☘همانقدر که ويران ميکنيم آباد نميکنيم
☘همانقدر که کهنه ميکنيم تازگي نمي بخشيم
☘همانقدر که دور ميشويم نزديک نمي کنيم
☘همانقدر که آلوده ميکنيم پاک نميکنيم
🍃🌺 "هميشه ديگران مقصرند ما گناه نميکنيم" 🌺🍃
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
حتما بخونید‼️
«لوئیز هی» در کتابِ «شفای درون»
می گوید: تمام بیماریهای انسان، از افکار او سرچشمه می گیرند؛ یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید می کنند:
#تيروئيد : وجود بغضی در گلو، كه تركيده نمی شود. #سرطان : ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است. #ام_اس : به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است. #بیماری_قند : بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است. #سر_درد : به دلیل انتقاد از خود و دیگران است. #زکام : بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است. #درد_مفاصل : به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است. #فشار_خون : به خاطر مشکل عاطفی دراز مدتی است که حل نشده باقی مانده.
🔹پس بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم:
دیگران را ببخشیم، خودمان را ببخشیم، بیشتر محبت کنیم، کمتر گله و شکایت کنیم، فراوان تر بخندیم و شاد باشیم.
و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارد‼️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
پیری به جوانی می گفت:
کچل کُن...
برو بالا شهر...
همه فکر میکنن مُد ِ ...!
برو وسط ِ شهر...
فکر میکنن سربازی...
"بیا" پایین شهر...
همه فکر میکنن زندان بودی...!!!
این همه اختلاف...
فقط در شعاع ِ چند کیلومتر.....!
مردم آنطور که تربیت شده اند میبینند
از قضاوت مردم نترس!......
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
🌟🌷🌟این متنو قاب کن🌟🌷🌟
🎭مي گويند با هر كس بايد مثل خودش رفتار كرد !
شما گوش نکنید ، چون اگر چنين بود از منش و شخصیت هیچكس ،چيزى باقى نمي ماند !
🎗هركس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش... نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.
🎗اگر جواب هر جفايى ، بدى بود که داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شد !
🎗اگر نمي توانى شخص مثبت زندگي كسى باشى...
🎗اگر براى ياد دادنِ همان خوبى هايى كه خودت بلدى ، ناتوان هستی
🎗اگر خوبى كردى و بدى ديدى
🎀كنار بكش... اما بد نشو.🎀
اين تنها كاريست كه از دستت بر مي آيد...
👌تو شخص مثبت زندگی خودت باش.. و با وجدانت آسوده بخواب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯