eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
در این دنیا، همه‌ چیز دستِ خودِ آدم است  حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس...  آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد  کوه‌ها را جا‌به‌جا کند...  می‌تواند آب‌ها را بخشکاند...  می‌تواند چرخ‌وفلک را به هم بریزد...  آدمیزاد حکایتی است، می‌تواند همه‌جور  حکایتی باشد؛ حکایتِ شیرین، حکایتِ  تلخ، حکایتِ زشت... و حکایت پهلوانی!  بدنِ آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرتِ نیرویِ روحی او نمی‌رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد! ✍🏻سیمین دانشور ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"... مثل این: چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم... چقدر خوبه که سالمم... چقدر خوبه که خانوادم رو دارم... چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم.. چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم.. چقدر خوبه که... بیاین برای یه بار هم که شده،داشته هامون رو به یاد بیاریم نه نداشته هامون رو! ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت104 تو راه مامان بهم زنگ زد ـ جون دلم مامانی ـ عسل جان کجایی تو ـ مامانی
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 باصدای انوشا حرفش قطع شد ـ وای خیلی بهم میاید میخوام ازتون یه عکس بگیرم بدویید بیایید دوست داشتم با همچین پسر خوشگلی عکس بگیرم واقعااا زود دستشو گرفتم که دستم کشیدو رفتم تو بغلش .... عسل : زود دستشو گرفتم که دستم کشیدو رفتم تو بغلش ارشام :از بغل من جم نمیخوری سرمو تکون دادم انوشا کلی عکس ازمون گرفت نشسته بودیم رو تخت انوشا:عسل خانوم پاشو کمک دیگه خواستم پاشم که ارشام گفت : -نمیخواد میخوام عشقم پیشم باشه -عه ارشام جون تویی بچه هاا بیاین ببینید کی اینجاس باصدای ذختری که اینو گفت تندی برگشتم نمیدونم چرا ارشام بلند شدو رفت طرفش -سالم خوبی دختره اومد بغلش کنه که ارشام رفت عقب ولی بهش دست داد چندتا پیر دختر اومدنو بهش دست دادن و بغلش کردن خیلی حرصم گرفته بود رفتیم پیش مامان اینا نمیدونم چرا حسودیم میشد داشتم به سیاوش اینا کمک میکردم که ارشام اومد طرفمون سریع خودمو مشغول نشون دادم رو به مامان خاله زهرا گفت : -خاله مامان امشب دوستامم شام مهمونمونن خاله زهرا :خب پسرم برو مرغ بگیر چون کم میادا -عه باشه پس منو عسل میریم بخریم 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت11 -سلام نمی دونم یه جورایی دلم آشوبه! -چیزی نیست بیا بشین برات آب قند بیارم.
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -اینجا چیکار داری مهرداد؟ اشاره ای با ابرو به مهرداد کرد که دلم می خواست معنی آن را هیچ وقت باور نکنم یعنی ممکن بود نقشه باشد؟! قدم هایش را تند کرد و خود را به من رساند، لیوان آب را به دستم سپرد و با اشاره ی سر از مهرداد خواست از ما دور شود. آن لحظه دلم می خواست خرخره ی مهال را بجوم، نگاه دلگیرم را به چشم های متعجب اش دوختم که نگاهش را از چشمانم گرفت و به تخت رو به رو که خانواده ای چهارنفره نشسته بودند دوخت و گفت: -ببین نیلا من واقعا نمی دونستم که مهرداد این جاست. کمی مکث کرد و ادامه داد -البته بهتره بدونی مهرداد عاشقانه تورو دوست داره و بیش تر از هرکسی تورو می خواد. ناباور با چشم های اشک بار نگاهش کردم و با صدای ضعیف و بی جانی گفتم: -باورم نمیشه مهال، تو مگه از درد دل من خبر نداری؟! چیزی نگفت و سکوت کرد دلم می خواست افکار شومم را کنار بزنم، بدون گفتن حرفی از جایم بلند شدم و بی توجه به صدا زدن های مهال راه خانه را در پیش گرفتم، با اولین تاکسی که ایستاد خود را به خانه رساندم. شاید اگر می دانستم آن روز باعث تمام بدبختی هایم می شود هیچ وقت به دعوت مهال جواب مثبت نمی دادم. چند روزی از آن ماجرا گذشته بود و من هر روز بی حوصله تر می شدم گویی منتظر خبر بدی بودم. روز چهارم بود که صدای مادرم باعث شد از اتاقم خارج شوم. -نیلا اون پاکت رو برای تو فرستادن ببین چیه توش! اشاره ای به پاکت کاغذی روی میز کرد -نمی دونی کی فرستاده؟ 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم، اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار، کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد... منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه! هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم... تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ کرده بود، قوی ترین گلم رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم... مواظب قوی ترین های زندگی هامون باشیم. ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی اند، پشتمون بهشون گرمه... اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...! ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
صبح امروز کسی گفت به من: تو چقدر تنهایی، گفتمش در پاسخ: تو چقدر حساسی، تن من گر تنهاست، دل من با دلهاست، دوستانی دارم بهتر از برگ درخت که دعایم گویند و دعاشان گویم، یادشان دردل من، قلبشان منزل من. صافی آب مرا یادتو انداخت رفیق تو دلت سبز، لبت سرخ، چراغت روشن. چرخ روزیت همیشه چرخان نفست داغ، تنت گرم، دعایت با من... ✍🏻سهراب سپهری ⚘ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
مثل نبضی تو وجودم که میزنی و بی صدایی ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
من عاشقتم هنوزم 🎈 و حدس بزن تو کجایی...🎐 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست اما ... آنچه در قسمت چپ سینه شان می تپد دل نیست، اقیانوس محبت است. بعضی ها تُنِ صدایشان خیلی معمولیست، اما ... سخن که می گویند، در جادوی کلامشان غرق می شوی بعضی ها قد و قامتشان معمولیست اما ... حضورشان، تپش قلب می آورد بعضی ها خیلی معمولی هستند اما ... همین معمولی بودنشان، از آنها جذابیتی منحصر به فرد می سازد. قلب زندگیتان مملو از این بعضي قلب ها ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم! .: ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
➖⃟🇹🇫 Le temps vous montre qui mérite votre cœur زمان بهت نشون میده کیا لیاقت قلبتو دارند! ♥️♡ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
بخشش را "بخش کن" محبت را "پخش کن" شکیبایی بر هر "دعوایی"، "دواست" هر چه "بضاعتمان" کمتر است "قضاوتمان" بیشتر است سوء تفاهم، "تیر خطایی"ست که از "گمان" رها می شود انسان "خوشرو"، گل "خوشبو" ست. "دوست داشتن" را "دوست بدار" به "مهربانی" "مهر" بورز با "آشتی" "آشتی" کن از دورویی "دوری" کن نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده "صادقانه زندگی کنید" ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم… ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
شاد بودن چیزیه که باید خودت به زندگی اضافه کنی . بقیه نمی تونن بهت تقدیمش کنن . دست سازه... ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
برسه اون لحظه منو تو عشـ❤️ـق هرسه🤟🏾 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
➖⃟🥀••I wish one day of our lives could be edited! کاش میشد یه روزایی از زندگیمونو ادیت کرد! ♥️♡ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
нow ιмpoѕѕιвle yoυ are ѕιnce ι wιѕнed yoυ چقدر مَحال شدی از وقتی تو را آرزو کردمـ ♥️ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت518 * * * * _بی‌هوا ساکت شدی. خیره به تاریکی خونه زمزمه می‌کنم: _دیشب این موق
.🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _مطمئنا زندگی آروم و بی‌دغدغه‌ای پیش رو نداریم آرامش اما دیگه فهمیدیم چطور مقابل مشکلات وایستیم مگه نه؟ سر تکون می‌دم،نفسش رو فوت می‌کنه و با همون لحن گرفته ادامه می‌ده: _بدجوری نگران هاله‌م. لاغر شده، افسرده و کم اشتها. کل روز گوشه ی اتاق هاکان کز می‌کنه بدون این‌که دلش بخواد چیزی بخوره.درسش رو هم به امون خدا ول کرد هیچی از اون دختر باانگیزه باقی نمونده،هر دفعه پرخاشگر تر از بار قبل می‌شه!انگار هر چه قدر زمان می‌گذره داغ دلشم بیش‌تر می‌شه. برای هاله بی‌نهایت ناراحتم،اون با مرگ هاکان یک نیمه از خودش رو از دست داد.به هر ریسمونی چنگ انداخت تا خلع نبود اون رو پر کنه اما نه میلاد،نه سرکشی با هامون نتونست آرومش کنه.با لبخند تلخی می‌گم: _می‌تونم درکش کنم الان چه احساسی داره. _حس می‌کنه هیج کس تو زندگی براش باقی نمونده. سری با تایید تکون می‌دم: _چطوره فردا خواهر و برادری یه ناهار خوب باهم بخورین؟ موهای جلوی سرم رو بهم می‌ریزه و جواب می‌ده: _قول فردا رو به دو تا خانم کوچولو دادم،از اونم بگذریم....هاله به ندرت تو چشمام نگاه می‌کنه. _شاید به خاطر اینه که ازت دلخوره، از من شاید متنفر شده باشه اما از تو فقط دلخوره. هامون تو تنها کسی که می‌تونی به اون کمک کنی. وقتی سکوتش رو می‌بینم من هم حرفی نمی‌زنم و تنها چیزی که سکوت بینمون رو می‌شکنه تیک‌وتاک عقربه‌های ساعته. بعد از چند دقیقه می‌گه: _چهار شد. می‌خندم. _من عادت دارم به این شب‌ بیداری ها. _فکر کنم از روزی که رفتی منم عادت کردم. خندیدنم شدت می‌گیره. _تو هم مگه تا این ساعت بیدار میمونی؟ _هوم،متاسفانه تو رو نتونستم درستت کنم و بدتر این‌که خودمم شبیهت شدم. _بده مگه؟هر شب مثل امشب صحبت می‌کنیم. نگاهش می‌کنم و منتظر جواب می‌مونم که می‌گه: _و لابد جنابعالی تا لنگ ظهر می‌خوابی من هم باید توی مطب چرت بزنم. _نمی‌خوابم،هامووون ... منتظر نگاهم می‌کنه،سرم رو روی پاش جابه‌جا می‌کنم و به پهلو دراز می‌کشم. با تردید می‌گم: _ من می‌خوام کار کنم. تمام مهربونیش از صورتش پر می‌کشه و در کسری از ثانیه سخت و غیرقابل نفوذ می‌شه و با جدیت می‌گه: _این‌که گذاشتم این مدت به حال خودت باشی دلیل نمی‌شه چیزی عوض شده باشه من خوشم نمیاد زنم کار کنه اگه دانشگاه قبول شدی که می‌ری درستو می‌خونی اگه هم قبول نشدی می‌شینی تو خونه. مغموم نگاه ازش می‌گیرم و زمزمه می‌کنم: _این‌جوری حس می‌کنم یه موجود بی‌خاصیتم. _اگه بری تو اون فروشگاه کوفتی که صد نفر هزار جور متلک بارت کنن با خاصیتی؟چه خاصیتی بیش‌تر از این‌که این‌جا بمونی و از یلدا و زندگیت مراقبت کنی؟ 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
- عطر گوگولی و دخترونه××🧡🦑 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ •Guess Girl🤍🐔 یکی از ادکلن های دخترونه و جذاب که رایحه ای ملایم و شیرین داره و برای دخترایی که میخوان سرشار از انرژی باشن خیلی مناسبه،رایحه های به کار رفته در این ادکلن از توت فرنگی،خربزه،ترنج،اقاقیا و ارکیدس^^🍓🦧 •lanvin couture🐡🌻 یه عطر خیلی خوشبوی دخترونه ک برای استفاده در چهار فصل سال مناسبه،رایحه باورنکردنی و دوست داشتنی این عطر دارای ترکیبی پیچیده و ظریفه و مخصوص دختراییه ک دوست دارن خاص و متمایز از دیگران باشن،بطری این عطر خیلی جذابه و ربان های به کار رفته در ساختارش دخترونه بودن اونرو کامل کرده~~🦢🌸 『🐰🥕』 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
『🧡💄』 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
بک گراند گوگولیمونه ○°💛📿 ⊰ 🍋🍬 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
⃟ 👩🏽‍🦳🍒🧼 "ابرو ترند سال 2020" مدل ابروهای اسپرت پهن و بلند یکی از مناسب ترین مدل ابروها در سال 2020 برای دختران جوان محسوب می شود و شما می توانید از بین آن ها ، مدل ابرویی را انتخاب نمایید که با فرم صورت و سایر ویژگی های ظاهری تان مطابقت و همخوانی بیشتری داشته باشد. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت178 متوجه ناراحتیش شدم..سعی کردم جو عوض کنم...با صدایی که سعی می کردم نلرز
🍃🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -سلام عزیز مامان..گریه نکن گلم..بیا پیش مامانی بهروز سرش رو به سمت من چرخوند.....خدایا این پسر کوچولوی من بود..چشماش از شدت گریه ریز شده بودن و اب بینیش هم پشت لبشو گرفته بود و قطهره قطره اشک بود که از روی لپای تپلش سر می خورد و می اومد پایین.....با شنیدن صدای من گریش اوج گرفت و خودش رو پرت کرد توی بغلم...با دین بغضش و هق هق گریش اشک منم در اومد..بهروزو محکم بغل گرفتم..بوسش می کردم و میون گریه سعی می کردم ارومش کنم...... تا وقتی که خوابش گرفت از توی بغلم جم نخورد..فکر کنم می ترسید بازم برم و تنهاش بذارم....الان هم که خواب بود بعضی اوقات توی خواب هق و هق می کرد.....خرسش رو کنارش توی تختش گذاشتم و به سمت در رفتم تا یه پارچ اب بیارم...بهروز جدیدا شبا بیدار می شد و اب می خواست....پارچو پر از اب کردم و یکم یخ ریختم توش و به سمت اتاقم راه افتادم....از کنار اتاق بهنام رد می شدم...چراغ اتاقش روشن بود...معلوم بود هنوز بیداره...از وقتی که رسیده بودم باهام سرد برخورد می کرد..مشخص بود ازم ناراحت شده.....یاد لباسی که براش خریده بودم افتادم....بهترین فرصت بود تا هم هدیش رو بهش بدم و هم از دلش در بیارم...پارچو کنار تختم گذاشتم و با لباس بهنام که توی یه جعبه کادویی خوشگل گذاشته بودمش به سمت اتاقش رفتم...پشت در اتاقش ایستادم...نگاهی به لباسام کردم....همه چیز مرتب بود..یه ساپورت مشکی که تا یه وجب زیر زانوم بود پوشیده بودم با یه بلوز مشکی یقه شل با استینای خفاشی که تا کمر گشاد بود و از کمر تا زیر باسن تنگ تنگ مثل یه دامن تنگ به باسنم می چسبید......موهامم با کلیپس بالای سرم جمع کرده بودم..نفسی کشیدم تا اروم تر بشم و اعتماد به نفسم بالا بره..دستم رو به سمت در بردم و چند ضربه به در زدم..صدای بهنامو شنیدم که گفت: -بله در رو باز کردم ...بهنام با یه تیشرت مشکی تنگ و یه شلوارک مشکی روی تختش دراز کشیده بود و لپ تاپش روی شکمش بود..با دیدن من روی تختش صاف نشست ....وارد اتاقش شدم و گفتم: -شب بخیر....دیدم چراغ اتاقت روشن بود گفتم حتما بیداری......بیام اینو بهت بدم و دستم رو دراز کردم و جعبه رو به سمتش گرفتم نگاه خیرش داشت عذابم می داد..ولی سعی کردم خونسرد باشم و دوباره همه چیزو خراب نکنم.....حالا که اون اینهمه بهم محبت می کرد و اجازه داده بود خانوادم رو ببینم این دیگه زیاده روی و پر رویی بود که من اذیتش کنم..لبخندی زدو و گفتم: -نمی خوای بگیریش؟دستم خسته شد 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃