شاید خوشبختی واقعی
در این است که باور کنیم،
که خوشبختی را
برای همیشه از دست دادهایم،
فقط آن وقت میتوانیم بیامید یا هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان میتوانیم
از شادیهای ناچیز
که بیش از هر چیز دیگر دوام میآورند،
لذت ببریم.
📕 داستانهای کوتاه آمریکای لاتین
✍🏻 روبرتو گونسالس
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
بهار دختريست زيبا با
چشمانِ رنگى
كه دلبرى هايش دل از همه ميبرَد!!
لبالب از طراوت
مى ايستد
در مسير نسيم عاشقى
تا يك شهر
كوچه به كوچه، خيابان به خيابان
از عطر
موهايش شكوفه دهند...
#حسخوبزندگی
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
Bazen de peki dersin .inandığın için değil, yorulduğun için .
بعضی وقتا هم میگی 'اوکی' ، نه به خاطر اینکه باور کردی، به خاطر اینکه (دیگه) خسته شدی
♥️♡
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
ʙᴀᴅ ᴛɪᴍᴇs ᴅᴏɴ'ᴛ ʟᴀsᴛ
اوقـاتِ بـد موندنی نیستن.. :)
♥️♡
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#توصیه
❝کارهایی که میتونین توی تعطیلات عيد انجام بدین✨🦋
━━━═•❀•═━━━
-فیلم و سریال مورد علاقتونو ببینید
-غذاهای جدید یاد بگیرید
-یه هنر جدید یاد بگیرید
-چالش های تیک تاک رو انجام بدید
-یوگا و مدیتیشن انجام بدین
-لباس هاتونو بپوشید و ست های جدید بسازید
-کتاب بخونید
-دکور اتاقتون رو تغییر بدید
-مو یا ابرو هاتونو رنگ کنید
-مدل مو و ارایش های جدید یاد بگیرید
-ورزش کنید
-نقاشی بکشید
-انلاین پول در بیارید
-مستند هارو تو یوتیوب دنبال کنید
🌚✨
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت14 لحن تند و عصبی اش خبر از اتفاق شومی می داد، با عجله و استرس آماده شدم و خو
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت15
دلم می خواست بمیرم اما صدای ناله های مادرم که مرا نفرین می کرد را نشنوم، بعد از پایان مکالمه اش صدای قدم
های تند و عصبی اش را از پشت سر می شنیدم، با حرکتی ناگهانی مرا به سمت خود چرخاند و لحظه ای بعد بود که
سوزش سیلی را روی گونه ام حس کردم، نمی دانم چطور باید آرامش می کردم دستم را روی گونه ام گذاشتم که
خیسی اشک سوزشش را بیش تر کرد.
صدای مادرم که بی شباهت به فریاد نبود تنم را لرزاند
-چطور تونستی باعث این بی آبرویی بشی نیلا؟ چطور دلت اومد با ما این کارو کنی؟!
هق می زد و کنارم روی زمین زانو زد بی هیچ حرفی به گوشه ای خیره بودم حرفی نداشتم برای گفتن، صدای باز
شدن در و ورود فردی که آمد باعث شد تپش تند قلبم اوج بگیرد؛ خدایا کمکم کن او تحمل این بی آبرویی را
ندارد...
پدرم هاج و واج کنار در ایستاده بود و به زار زدن های مادرم نگاه می کرد، مادرم که با دیدن او گویی داغ دلش تازه
شده بود از جایش بلند شد و به سمت پدرم دوید یقه ی لباسش را در دست گرفت و با گریه و صدای بلند گفت:
-کجایی محسن؟ کجایی که ببینی دختر یکی یدونت باعث آبروی چندین و چند سالت شده.
سنگینی نگاه پدرم را حس می کردم سکوت کرده بود و این برایم از هر حرفی سنگین تر بود، لحظه ای دیدم دست
های مادرم از دور یقه اش شل شد و بر روی سنگ فرش های سرد افتاد نمی دانم با چه سرعتی خود را به او رساندم
که سرش روی پاهایم افتاد.
هق می زدم و از پدرم که با رنگی پریده کنار مادرم نشسته بود و او را صدا می زد درخواست آب می کردم همان
لحظه نیما هم وارد خانه شد زبانم بند آمده بود شکه از وضعیت پیش آمده با عجله و بدون پرسیدن چیزی به سمت
مادرم آمد و با یک حرکت او را در آغوش کشید و به سمت اتاق مشترکی که با پدرم داشتند رفت.
با تنی بی جان لیوان آبی برداشتم و به اتاق مادرم رفتم، با پاشیدن چند قطره آب به صورتش هراسان چشم باز کرد
و با دیدن من روی برگرداند.
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
چرا عاشق فدای هر نگاه
و حرکت معشوق است
و آمادهی انجام
هرگونه فداکاری برای او؟
چون که بخش جاودان وجود وی
در آرزوی معشوق است؛
تنها بخش فانی او
به چیزهای دیگر تمایل دارد.
بنابراین، تمایل شدید و پر قدرت به زنی خاص
ضامن جاودانگی جوهر هستی
ما و بقای آن در وجود نوع است...
✍🏻آرتور شوپنهاور
#متنهایخاص
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
شادی هایت را بر صورت من بریز
فروردین من!
و اضافه هایش را پست کن
برای کسی که بهاری ندارد...
شادا بهار،
که دستِ مرا گرفته نمی دانم
به کجا می برد...
شادا من،
که دستِ بهار را گرفته
به خانه خود می برم...
✍🏻شمس لنگرودی
⚘
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
♥️ اين متن قشنگ آرامش ميده ♥️
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ
ﻋﻤﯿﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را
ﺑﭽﺶ ﺑﺒخش
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن😊 ♥️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
✅تكنيك هایی برای شادبودن
👈شانه هايتان را از حالت خميده در آورده راست نگه داريد
👈يك نفس عميق كشيده وبراي چند ثانيه آن را نگه داريد وسپس بازدم عميق انجام دهيد
👈در طول روز در مقابل آيينه بايستيد ولبخند بزنيد
👈در هنگام انجام كارهايتان خود را تشويق كنيد وبه خود پاداش بدهيد
👈در طول روز از جملات تاكيدي مثبت استفاده كنيد(من خوشبختم،من
خوشحالم، من موفق هستم....)
👈همواره به چيزهايي فكر كنيد كه دوست داريد برايتان اتفاق بيافتد
👈از داشته هايتان قدرداني كنيد
👈در لحظه باشيد....
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
یک بار هم به من گفت:
«عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژهای نتوانسته بود
تا این حد برایم جاودانه بماند
و کلمات فقط مشتی کلمات بودند
در اقتضای زمان و مکانی محدود ...
ولی «عزیزترینم!»؛
فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد،
تو،
«ترینِ» آنهایی!
این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست میداشت آن هم در کمالِ دارایی نه از روی ترس و تنهاییاش ...
✍🏻 حمید جدیدی
#حسخوبزندگی
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
ده راهکار برای جذب انرژی مثبت
1- روز خود را با دعا، نیایش و شکرگذاری شروع کن
2- همان طور با دیگران رفتار کن
که دلت می خواهد با تو رفتار شود
3- در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت را ببینی
4- از کنترل کردن همه چیز دست بردار
5- زندگی پر از صلح و صفا را تجسم کن
6- نگران آینده نباش، تنها برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن
7- از دلخوری دست بردار
8- اوقاتی از هفته را در طبیعت سپری کن
9- در مقابل دیگران جبهه نگیر
10- آرامش را در وجودت احساس کن
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
انسان باش ...
ﭼﻪ ﻓﺮقی ﻣﯽ کند
شعبانﺑﺎﺷﺪ و ﯾﺎ رمضان!
دی باشد و يا اردیبهشت!
دسامبر باشد و يا ژوئن؟
ﻫﺮ ﺭﻭزی که ﺩستی
ﺭﺍ ﮔﺮفتی ،ﺩلی ﺭﺍ
ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﯼ ،اشکیﺭﺍ
ﭘﺎک کردﯼ
ﺍﻧﺴﺎنی...❤️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
♥️ اين متن قشنگ آرامش ميده ♥️
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ
ﻋﻤﯿﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ بودن را
ﺑﭽﺶ ﺑﺒخش
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭﺑﺎﺗﮏ ﺗﮏ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن😊 ♥️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#توصیه 🌸🛍
❝ چجوری وزن کم کنیم🌿🌚
━━━═•❀•═━━━
•پروتئین زیاد بخورید
•از چیزای شیرین دوری کنید
•نصف بشقاب خودتونو با سبزیجات پر کنید
•اب زیاد بخورید
•چای یا قهوه بخورید
•غذا رو اروم بجویید
•30 دقیقه قبل از غذا اب بخورید
•هرشب 7-10 ساعت بخوابید
•هر روز 30 دقیقه پیاده روی کنید
•وعده های غذاییتون متعادل باشه
•صبحانه با پروتئین بالا بخورید
🌥
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🍃🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت179 -سلام عزیز مامان..گریه نکن گلم..بیا پیش مامانی بهروز سرش رو به سمت من
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت180
لبخندی زد و گفت:
-واقعا نمی دونی وقتی زن و شوهرا بعد از یه مدت که از هم دورن و دوباره همو می بینن چه جوری همدیگه رو
تحویل می گیرن؟
فهمیدم منظوری داره که این حرفا رو می زنه.....هوا پس بود..باید یه جوری جیم می زدم تا اتفاقی نیفتاده ...گفتم:
-علاقه ای به دونستنش ندارم..حالا هم با اجازت می خوام برم بخوابم
و سعی کردم بلند شم...داشتم با قدرت سعی می کردم از روی تخت بلند شم که بهنام محکم منو به سمت خودش
کشید و روی پاهاش نشوند...از خجالت نمی دونستم باید چیکار کنم...سرم رو پایین انداختم و گفتم:
-چرا اینجوری می کنی بهنام..بذار برم..خیلی خسته ام..خوابم میاد
لبخندی زد و گفت:
-نچ..نچ..نچ....ما یعنی تازه عروس و دامادیما......باید یه چیزایی رو یادت بدم.....البته اگه بلد نباشی
بعد دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و کمی به صورتم فشار اورد تا سرم رو بلند کنم....با این کارش باعث شد
نگاهم به سمتش پر بکششه..نمی دونم چی باعث اینهمه تغییر توی من شده بود که باعث می شد در برابر کارایی که
می کنه عکس العملی نشون ندم و یه حسی ترغیبم کنه تا منتظر ادامه کاراش باشم....
هر دو به هم خیره شده بودیم...بوی عطرش کلافم کرده بود..عاشق بوش بودم..نفس عمیقی کشیدم و توی چشماش
غرق شدم.....نگاهش کلافه شد.....اخم کوچیکی کرد و نگاهش رو سر داد روی لبام.......منم برای چند ثانیه نگاهم
روی لباش لغزید..اولین بار بود که به لباش با این حس نگاه می کردم....چقدر به نظرم خوشگل اومدن...لباش از هم
باز شدن و صورتش اروم اروم به صورتم نزدیک می شد....نگران شدم..ضربان قلبم بالا می رفت و با نزدیک تر
شدنش بدتر می شدم....دوست داشتم فرار کنم ولی یه حسی توی وجودم دوست داشت بمونم و ادامه بدم...و در
نهایت همین حس پیروز شد...صورتش نزدیکی صورتم متوقف شد...نفساش توی صورتم می خورد و دلم رو زیر و
رو می کرد..نگاه مخمورش رو به سمت چشمام اورد....و دوباره به لبهام نگاهی کردو انقدر جلو اومد تا لبهاش روی
لبهام قرار گرفت...داغ شدم..از گرمی لبهاش بود یا از خجالت ..یا هر چیز دیگه ای.. برای اولین بار به نظرم شیرین
بود.چشمام خودکار بسته شدن...منو می بوسید ولی من توان همراهی باهاش رو نداشتم....همون حس لعنتی ترس
داشت به سراغم می اومد.....چشمام رو محکم به هم فشار دادم ...بهنام فشار دستاش رو دو طرف صورتم بیشتر کرد
و با شدت بیشتری می بوسیدم.....نفسم بند اومده بود..باید همین الان و برای همیشه با ترسم مقابله می کردم...سعی
کردم باهاش همراهی کم..دستام رو بالا اوردم تا بندارم دور گردنش که صدای گریه بهروز باعث شد مثل فنر از جا
بپرم.....
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
❣ مواظب قضاوتهایمان باشیم
چه زیبا گفت دکتر شریعتی:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند
مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛
مهم این است که چه درکی دارید...
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
هنگامی که
خاطره ات را می بوسم...
درمی یابم دیری است که...
مرده ام...
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
Why do we shed tears for people who won't even wipe them off?
چرا واسه آدمهایی اشک می ریزیم که حتی اشکامون رو پاک نمی کنن؟
♥️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
تولدت مبارک "فروردینی جان🌸💃🏻
♥️♡
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت15 دلم می خواست بمیرم اما صدای ناله های مادرم که مرا نفرین می کرد را نشنوم، ب
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت16
با آمدن پدر به اتاق جمع خانواده جمع شد، در نگاهشان بی تابی موج می زد برای فهمیدن قضیه ی پیش آمده که
صدای ضعیف و بی جان مادرم باعث شد نگاهم را به او بدوزم.
-دیدی محسن، دیدی چه خاکی به سرمون شد، دیدی دخترمون بعد از دوسال نامزدی به پسر مردم خیانت کرد.
با تمام شدن جمله اش نگاه های خشمگین و متعجب پدر و نیما بود که به سمتم هواله شد، رنگ پریدگی پدر و سرخ
شدن صورت نیما از عصبانیت چشمه ی اشک را در چشم هایم جوشاند.
نیما بدون گفتن حرفی با عصبانیت تخت را دور زد و رو به رویم ایستاد، دست راستش را بلند کرد که سیلی به
صورتم بزند با ترس چشم هایم را بستم در خود مچاله شدم اما هرچه منتظر ماندم اتفاقی نیفتاد آرام چشم باز کردم
که دست مشت شده اش روی هوا مانده بود و سرخی چشم های عسلی رنگش بند دلم را پاره کرد.
حتی نپرسیدند چه اتفاقی افتاده همان کلمه ی خیانت برای به وجود آمدن هیاهو درخانه کافی بود؛ نگاهی به پدرم
که سرش را بین دست هایش گرفته بود و لبه ی تخت نشسته بود و مادری که هنوز هم بی صدا اشک می ریخت
انداختم، در دل لعنتی به مهال فرستادم و به اتاقم پناه بردم آهنگی که این روز ها همدم تنهایی و حال خرابم بود را
پلی کردم.
آهای عالیجناب عشق
فرشته ی عذاب عشق
حریف تو نمیشه این قلب بی صاحاب عشق
منو دیوونه میخوای تو این جوری خوشی عشق
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
زیبایی *_*💕
آموزش درست کردن ماسک لایه بردار🧞♀
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
دو قاشق غذاخوری ماست•~•🏹🍼
یک قاشق چایی خوری آویشن🌿
یک قاشق چایی خوری زردچوبه🥐
یک قاشق چایی خوری پودر گلمحمدی🌷
باهم قاطی کنین و بزارین ۱۵ مین رو صورتتون بمونه☝️🏽🥣🐸
『🐰🥕』
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯