#استایل_دخملونه🍓🧚🏼♀^^
استایل جذاب با"مانتوهای چیندار"🦋
-
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
-زیبایی #رفع_لکه_پوستی🤙🏿👽•.•
---------------------------
• ۱ قاشق آرد برنج 🍚
• ۱ قاشق عسل 🍯
• ۲ قاشق آب سیب زمینی خام 🥔
• چند قطره آب لیمو ترش 🍋
به این صورت که همه رو باهم مخلوط کنید سپس به آرومی مثل اسکراب به پوست بزنید و کمی ماساژ بدید.بعد ۱۰ دقیقه با آب سرد بشورید.💆🏻♀💕^-^
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
ما می توانیمپزشک روحی خودمان باشیم یعنی از لحظ روحی سلامتیمان را چک کنیم بیشترسردردها به خاطر تایید نکردن خودمان است وقتی شاد نیستیم ومدام در حسرت گذشته به سر می بریم قلبمان در د می گیرد
اگر می خواهید روزی دلپذیر و شاد داشته باشید :
به غریبه ها لبخند بزنید
آهسته حرکت کنید
از دیگران بسیار تمجید کنید
شکرگزار باشید
خوب لباس بپوشید
عطر بزنید
بخندید
و برای آدم ها آرزوی روزی خوش کنید❤️
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
احساسی ترین آدما همونایین که ادای سنگ بودنو در میارن
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
وجود خویش را آنطور که هست بپذیر
و بدان که تو تنها در قبال خودت
و خدای خودت مسئول هستی،
نه در مقابل افکار و احساسات کسانی
که فکر می کنند از تو بهتر می دانند.
#اشو
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
𖤐⃟💛••Never settle for less than you deserve!
هرگز به كمتر از چيزيكه لياقتش رو دارى قانع نشو !
♥️♡
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت145 ـارشام من خوابم میاد میرم بخوابم توهم ظرفارو از ماشین درار بزار سرجاش
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت146
بله بفرمایید
پیرزنه :میخواستم بگم کمکم کنی من بی نوا شوهر نکردم پول احتیاج دارم
ــ شما منو ازکجا میشناسید
ارشامم همش ازتوی اشپزخونه میگفت کیه
که یدفه صدای اشنایی اومد :اع سر به سرش نذار پسر
عه اینکه مامان بود پس این کار سیاوش خریه
جیـــــــــــــــــــغ بنفش کشیدم
که ارشام هراسون اومد کنارم گفت
چیشده ؟؟
بدبخت نگران شده بود بدون اینکه به ارشام توجهی بکنم دادزدم
ـــ سیـــــاااوش دستم بهت برسه میکشمــــت
احمق بیشعوور حالا منو سرکار میذاری
سیاوش خندید ارشامم با قیافه برزخی نگام میکرد
سیاوش :ابجی کوچیکه حاالتو خودتو ناراحت نکن زنگ زدم بگم شب بیاین خونه خودتون
ــ فقط دستم بهت نرسه عوضیییی اصلا تو اونجا چیکار میکنی هاان ؟؟؟
سیاوش :اومدم کمک عمه خانوم اخه دختر نداره که دسته بیل داره
ــ خسته نباشی خوب کار بکن قشنگ که همجا برق بیوفته فهمیدی ؟؟
وگرنه میگم پول بهت ندن
عسل :
وگرنه میگم پول بهت ندن
سیاوش :ببند عسل ،به اون شوهرتم بگو میدونم الان کنارت نشسته
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت70 -صبح توام بخیر نیال بانو جمله اش مرا به یاد نیما انداخت و باعث شد لبخند
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت71
آرام کنارش رفتم و نزدیکش نشستم، دقایقی در سکوت گذشت و سونیا خیره به عکس بزرگ روی دیوار که زنی
زیبا را به نمایش می گذاشت بود، دلم می خواست خودش شروع به حرف زدن کند که زیاد هم منتظرم نگذاشت و
چندی بعد با شنیدن صدای آرامش که در فضای اتاق پیچید به سمت اش برگشتم...
-فقط ده سالم بود که به خاطر یه تصادف که بعد ها فهمیدم باعثش پدرم بوده، مادرم که یه زن زیبا بود و اصالتش به
ایران برمی گشت رو از دست دادم، ببینش!
اشاره ای به عکس روی دیوار کرد زنی با چشم های گیرا و موهایی مشکی رنگ که مهربانی در نگاهش موج می زد را
دیدم سونیا بعد از مکث کوتاهی ادامه داد
-پدرم عاشق یه زن سنگاپوری شده بود و قصد داشت که با اون ازدواج کنه و البته موفق هم شد و یک هفته بعد از
مرگ مادرم اون رو به خونه آورد درست همون زمانی که من بخاطر نبودن مادرم نابود شده بودم زن بی رحمی رو به
خونه آورد که آزارم می داد
مکثی کرد و با چشمان خیس به عکس مادرش خیره شد
-دو سال رو با سختی کنارشون زندگی کردم و از بی توجهی های پدرم و کتک های زنی که از من تنفر داشت
گذشتم اما یه شب که تنهام گذاشتند و به مهمونی رفتن تصمیمی که مدتها بود بهش فکر می کردم به ذهنم رسید و
اون شب برای همیشه از اون خونه فرار کردم؛ جایی رو نداشتم که برم چند شبی رو توی پارک خوابیدم که یه شب
وقتی شهاب حالش بد بود بود و من رو تو خیابون دید و با اصرار منو سوار ماشینش کرد
لبخند تلخی روی لبش نقش بست که حاکی از یادآوری خاطراتش بود نفس عمیقی کشید و ادامه داد
-اولش خیلی ترسیدم وقتی رسیدیم اینجا شهاب بعد از ورود به خونه مست و پاتیل روی مبل نشست و همون
جوری خوابش برد، تا صبح خواب به چشم هام نرفت تا شهاب بیدار شد و وقتی منو دید انگار من رو یادش رفته بود
و شروع کرد به سوال پرسیدن این که چرا اون وقت شب بیرون بودم؛ همه چیز رو براش گفتم که یک هفته برای
اثبات حرفم تحقیق کرد و در آخر قبول کرد که اینجا بمونم پدرم هیچ وقت برای پیدا کردنم اقدام نکرد!
به سمتم برگشت و با نگاهی که از غم پر بود نگاهم کرد و دستم را در دست گرفت:
-اینجوری شد که من با آقا شهاب ایرانی آشنا شدم
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت78 مینا زد توی سمرو وگفت: آقاتونخوبن؟جدا؟بچه توبشین فرق نول وفاز رو بنویس بع
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت79
ِ
تارا زد توی پهلوم و گفت:آخه خر خل خب!چرا نذاشتی برسونمون؟میدونی از
اینجا تا خونه ی خاله زیبا چقدر راه مونده؟بیشعور...
من:غر نزن تارا..الان سوار یه ماشین میشیم میریم دیگه...
تارا مدام زیر لب به جونم غر می زد.خونه ی خاله زیبا؟! آخرین بار یه چیزی
تو مایه های همین موقف ها دیدم. تابستون سال پیش.با اون اخلاق مزخرز
پسراو رفتن به اونجا فقط وقت تلف کردن و اعصاب خورد کردن بود! برای
یه ماشین دست تکون دادم.یه پراید شخصی جلوی پامون متوقف شد.
-کجا میرین؟
از این نگاه عصبی پسره بدم اومد.اخم کردم و آدرس رو گفتم.تارا برام سر
تکون داد و هر دو نشستیم.توی همه ی دا ستانا میبینی راننده تاکسی یه پسر
جوونیه که می خواد شماره بده یا دلبری کنه ولی شانس ما رو باو!.آقا به ما به
چشممم ارث خور با باش نگاه می ک نه!.ا گه تارا لب باز می کرد همینا رو
میگفت.ما رو رسوند پیاده شدیم.خونه ی بزرگ و شید خاله زیبا که همش به
خاطر ارثی بود که به شوهر ر سیده بود.از همون موقع اخلاق گند پسراو
شروع شد.از همون موقعی که جوری این ثروت رو به رخ ما میکشیدن،انگار
که واسه ذره ذره او عرق ریخته بودن!سرم رو به چپ و راست تکون دادم و من
و تارا آیفون رو زدیم و بعد هم در باز شد.
تارا:بیا..بین این همه خواهر مادر ما چسبیده به این خاله ی عقده ای! اون موقع
که پسراو فکر می کردن پشم همون پشم شیشه اس،ما هفته ای دو بار می
رفتیم استخر
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
#زیبایی 𐀶<🍓🐣>
⟮ماسک صورت ⟯
❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃❃
• یک عدد کیوی🥝
• 3 تا 4 عدد بادام🥜
• 1 قاشق غذا خوری آرد نخود چی⛅️
+ ابتدا بادام ها را به مدت یک شب تا صبح درون آب بخیسانید و صبح روز بعد له کنید و سپس آرد نخود چی و کیوی را به آن بیفزایید تا یک ماسک بدست آید و بعد روی صورت و گردن خود اعمال کنید و بعد از 15 تا 20 دقیقه با آب گرم شستشو دهید
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
از خدا پرسيدم:
خدايا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد:
گذشته ات را بدون هيچ تاسفی بپذير،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران،
وبدون ترس برای آينده آماده شو،
ايمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز،
شک هايت را باور نکن وهيچ گاه به باورهايت شک نکن
زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بدانيد که چطور زندگی کنيد
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯