eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
حیاتم بند حیاط دل توست تمام کن این جدایی را، بگذار در هوای دلت نفسی تازه کنم‌ ... 👤علی مهرآبادی 💕 @roman_ziba
{ دلتنگم و این درد کمی نیست} که پشت هیچ خطی تلفنی صدای تو نیست که رو برمی‌گردانم و جای تو خالی است...💔👑 💕 @roman_ziba
هر شب از خدا بخواهید ؛ پروردگارا طریق خود را به من نشان بده حقیقت خود را به من نشان بده عشق خود را به من نشان بده، و سپس گوش فرا دهید.... 💕 @roman_ziba
هر صبح؛ زندگی برای ادامه پیدا کردن، به دنبال بهانه می‌گردد ! و چه بهانه‌‌ای زیباتر از چشمانت...! 👤سیدعلی صالحی 💕 @roman_ziba
آدم است دیگر ! یک وقت هایی کم می آورد ... کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ، درک کنیم ، دورتر بایستیم ، گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛ همین سکوت و حق دادن ؛ بهترین حالتِ دوست داشتن است ... @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت338 کلافه از این صدای بلند میگم: _من اینو نگفتم. _اما هر بار داری بهم نشون م
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _پس از کجا فهمیدی راست گفتم؟چطور باورم کردی؟ نگاهش رو به صورتم می دوزه و با تاخیر جواب می‌ده: _من اون نگاه تو باور کردم،هیچ وقت هم باورم عوض نمیشه،اگه سکوت کردم و اخمام درهمه به خاطر این نیست که با چهار تا کلمه ی چرندی که هاله گفته نظر منم عوض شده.لطفا درکم کن آرامش،داغونم. می خوام بگم پس من چی؟منی که الان بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم چی؟اما سکوت می کنم.هامون وسط ما گیر کرده بود،یک طرف من،یک طرف مادر و خواهرش و طرف دیگه هاکان و بچه ای که متعلق به هاکانه. حق داره،سخته بخواد توی جمع از بچه ی زنش بگه برای مرد غیرتی مثل هامون این رفتار بعید نبود.به رو به رو زل می زنم.می خواد حرفی بزنه اما منصرف می‌شه با کلافگی ماشین رو راه می ندازه و ادامه ی راه رو میره. هیچ کدوم حرفی نمی زنیم،ماشین رو جلوی تالار پارک می کنه خم شده و از توی داشبورت جعبه ای رو بیرون میاره و به دستم میده. _اینو هم بده بهشون. بازش می کنم،یک سکه ست.سری تکون میدم و پیاده میشم من به قسمت زنونه میرم و اون مردونه. خبری از عروس و داماد نیست،به محض وارد شدن چشمم به مهراوه میوفته،با اون لباس سوسنی بلند زیبا شده،زمین تا آسمون فرق کرده با اون مهراوه ای که هر بار چادر سرش بود.با مادر طهورا و خاله ی محمد و چند زن دیگه که برای خوش آمدگویی جلوی در ایستاده بودن سلام و احوال پرسی می کنم. مهراوه با دست همکار های هامون رو نشونم میده،می شناسمشون و میدونم اگه اون جا برم باید سؤال پیچ بشم و اون لحظه آخرین چیزی که می خواستم حرف زدن بود برای همین یک گوشه ی دنج رو انتخاب می کنم و تنها می شینم مهراوه هم بعد از این که احوال خودم و دخترم رو جویا میشه میره. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
تا دندون دارید بخندید ، تا چشم دارید ببینید ، تا گوش دارید گوش کنید ، تا سالمید زندگی کنید ... یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمیمونه ! به لبخند زدن ادامه بده ، يه روزى زندگى از ناراحت كردنت خسته ميشه ... ❣ @roman_ziba
تمام شد... به هرآنچه که خواستیم رسیدیم... و حسرت چیزی به دلمان نماند... که هیچ بلکه تمام آرزوهایمان تحقق یافت♡ ❣ @roman_ziba
هر آدمی داور فضایل خودش است و بهتر آن است که هیچ‌کس، برای تندرستی کس دیگری نسخه ننویسد! ✍🏼 ویلیام فاکنر 📕 خشم و هیاهو @roman_ziba
...🗣 همه ی آدمها قرار نیست توی آینده ت باشند. بعضی آدمها فقط از زندگیت عبور میکنند تا درسهایی از زندگی رو بهت یاد بدن. ❣ @roman_ziba
یک زن تمام زیبایی‌اش را ، مدیون مردی‌ است که عاشقانه آن‌ها را می‌بیند ! 👤 ریحانه تحویلی ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت2 به بهروز گفتی؟ اشاره سر گفت که اره -خوب اون چی می گه؟ -هیچی می گه من خود
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 مریم در حالی که گریش شدت می گرفت گفت: -خودشه دهنم از ترس و تعجب باز مونده بود..یعنی دیگه از مریم بد شانس تر هم هست!اوه اوه طلعت زن دایی رضای مریم بود و رابطه خوبی با مامان مریم نداشتن...دو تا دختر و یه پسر داشت نگار و نگین و نیما...هر 3 تای اینها هم ادمای خوبی نبودن و هر کدوم به نوعی منحرف و بد جنس بودن توی فامیل کسی تحویلشون نمی گرفت و در عوضش همه مریمو خیلی دوست داشتن همین شده بود کینه توی دل همشون و با شرایط بوجود اومده این موضوع بهترین دستاویز براشون بود -ساقی...حالا چیکار کنم؟ با حرص گفتم: -فقط ساکت شو...مگه نگفتم نرو...هان...اگه گوش می کردی حاال چه کنم چه کنم نمی کردی...میدونی اگه عمو بفهمه حتی فکرشم سخت بود...اگه عمو می فهمید مریمو می کشت.....عمو خیلی غیرتی و متعصبه دوباره گریه مریم شدت گرفت.دیدم دل اون از من خون تره برای همین صدامو اروم کردمو گفتم -پاشو برو خونه کسی تا وقتی عمو اومد خونه نباشی...زود باش تا عمو نیومده..اوضاع که اروم شد خبرت می کنم -کجا برم؟ -من چه می دونم.....برو خونه خالت...اون داییت...هر کی که می دونی تو این موقعیت کمکت می کنه مریم با کمی فکر کردن گفت: میرم خونه خاله زهرا...مامانو چی کار کنم؟ -باید همه چیزو بهش بگیم....اگه زود تر از عمو بفهمه کمکمون می کنه..تو برو من به زن عمو می گم....زود باش مریم -خیلی خوبه که تو اینجایی ساقی.نمی دونم اگه تو نبودی چه طوری اینهمه سختی رو تحمل می کردم -خوشحالم که اینجام... 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃