زیباست گلستان خدا رنگ به رنگ است
لبخند بزن ، خنده دوای دل تنگ است
صبح است بزن بوسه تو بر ساحت خورشید
ترکیب گل و شادی و لبخند قشنگ است
☀️ #صبح_بخیر ☕️
❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت345 منتظر جواب شنیدن نمی مونم و به اتاق میرم و توی خلوت دوباره معنی نفس کشیدن رو
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت346
نمی خوام به راحتی تسلیم بشم،هر خونه ای که بود حتی اگه خرابه من حاضرم زندگی کنم اما اینجا نه.
نمی دونم می تونم منظور حرفم رو برسونم یا نه!از اون گذشته دلم نمی خواد فکر کنه دارم سوءاستفاده ای می کنم اما خوب بهترین چاره اینه که نه من،نه دخترم جلوی چشم هاله و خاله ملیحه نباشیم مخصوصا یلدا.
برخلاف تصورم سری تکون میده و میگه:
_باشه فردا منطقه های دیگه رو هم می گردم.
از اینکه رومو زمین ننداخت خوشحال سری تکون میدم.
سکوت می کنه،درست مثل من.
نگاه سنگینش عرق سردی رو روی تیرک کمرم می شونه،برای این که از بار سنگینی این نگاه شونه خالی کنم میگم:
_فردا شاید سری به خونه ی مارال بزنم.
اخم هاش در هم میره و با لحن جدی جواب میده:
_لازم نکرده.
متعجب نگاهش می کنم و می پرسم:
_چرا؟
_بهت گفتم دلم نمیخواد با اون دختر رفت و آمد کنی آرامش،همچنان بر خلاف میل من داری می بینیش اما دیگه تحمل ندارم بری خونش و اونم زیر گوشت بخونه که از شوهرت طلاق بگیر و فامیلای عاشق پیشه شو بهت تحمیل کنه.
از حرف آخرش سر در نمیارم و گیج می پرسم:
_کدوم فامیل؟
انگار باز اعصابش رو بهم ریختم که صورتش کمی قرمز شده.
_یعنی تو نمی دونی پسرخاله ی دوستت خواستگارته؟اونم نه به خواستگار معمولی،یه بی ناموس که چشم به زندگی من دوخته.
کمی فکر می کنم،پسر خاله ی مارال؟هر چی به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد مارال پسر خاله ای داشته باشه،تا اونجایی که می دونم اصلا خاله نداره.
چراغی روی سرم روشن می شه،پس هامون برای همین با مارال سرلج افتاده،از این کار مارال خنده م میگیره،بیشتر از اون از این صورت حرصی هامون.
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
هدایت شده از حتما ببینید👇
🚫دیگه گذشت دورانی که دلالای خودرو ارزون میخریدن و گرون میفروختن
🚘با اپ ماشین پلاس ببین با بودجت چه ماشینی میتونی بخری و ماشینت الآن چند؟
📥ارزون نفروش👇گرون نخر👇
Mashin Plus 19 v1.2.4.apk
6.64M
محاسبه قیمت خودرو دست دوم👆
14 🚘
گرون نخر👆ارزون نفروش👆
#تو نباشی
واژهای ندارم
برای عاشقی
همهاش میشود
دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی..
❣ @roman_ziba
yoυ're lιvιng a вoy ғroм ѕoмewнere on,only тнe ѕoυnd oғ a lιgнтer 🌧
تو زندگے يه پسر از يه جايے
به بعد فقط صداے فندك مياد !
#سیاه_سفید
❣ @roman_ziba
تُو بخند
تا به همه ثابت کنم
یک دیوانه
دوایش قرص نیست!
لبخند تُو ست ...
👤سینا مصدری
❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت9 وهمونطور که گریه می کرد ادامه داد -فهمیدی مریم؟.....با تو ام...فهمیدی؟ مریم
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت10
که ....دو تا پسر اومدن و سراغ عمو جالل رو گرفتن...مرتضی بهشون گفت کارشونو بگن و اونا هم گفتن با خود عمو
کار خصوصی دارن....
مرتضی اونا رو پیش عمو برد وخودش هم همون جا ایستاد هنوز 5 دقیقه ای نگذشته بود که
دیدیم صدای دادو فریاد عمو و مرتضی بلند شده....با عجله رفتیم توی مغازه و دیدیم همون پسره و مرتضی با هم
گالویز شدن....رفتیم تا از همدیگه جداشون کنیم...ولی تا ما برسیم مرتضی با گلدونی که روی میز عمو بود کوبید
روی سر پسره....پسره غرق خون شد......عمو از ما خواست مرتضی رو بیاریم خونه و خودش هم با اورژانس تماس
گرفت
پاهای همگی مون سست شده بود....من که دیگه رمقی برای ایستادن نداشتم..اروم به دیوار تکیه دادمو روی زمین
نشستم...زن عمو با گریه گفت:
- مرده؟
محمد با نگاهی خسته جواب داد
-نمی دونم عمه..ما قبل از رسیدن پلیس یا اورژانس اومدیم
-پسره کی بود؟چرا دعوا کردن؟
محمد نگاهی مرددبه مریم کردو گفت:
-بهروز راستی
با خروج این جمه از دهن محمد مریم جیغی کشید و بی هوش روی زمین افتاد.
*
1ماه از اون اتفاق وحشتناک می گذره....خونه عمو تبدیل به ماتم کده شده....بهروز به خاطر ضربه ای که مرتضی به
سرش زده بودرفت توی کما و یک هفته بعد هم فوت شد....مرتضی فرار کرده و پلیس دنبالشه....همون روز با کمک
محمد و یکی دیگه از دوستاش فرار کرد و تا االن کسی ازش خبری نداره...پلیس هر چه قدر از محمد و بقیه
دوستاش بازجویی کرد به نتیجه ای نرسید...چرا که همه اظهار بی اطالعی کرده بودن....عمو از این کار مرتضی بدتر
خرد و شکسته شد....مغازه رو دست شاگرد سپرد و خودش خونه نشین شد.....زن عمو به اندازه 41 سال پیر و
شکسته شده....مریم با کمک قرص و دارو سر پاست... از وقتی که شنیده بهروز برای خاستگاری ازش پیش پدرش
رفته مریض تر شده و یگه یک کلمه هم با کسی صحبت نمیکنه مطمئنم نگرانی مرتضی رو هم داره....این وسط من
بودم که به همه کارا رسیدگی می کردم....بعد از صحبت با زن عمو از دانشگاه یه ترم مرخصی گرفته بودم..هم برای
خودم و هم برای مریم....با خودم فکر می کردم شاید گذشت زمان عمو رو اروم کنه و راضی بشه که ما باز هم بریم
دانشگاه ...و حاال موقع ثبت نام برای ترم جدید بود و من مونده بودم سرگردون.....از وضعیت بوجود اومده
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
هیچ چیز قابل مقایسه نیست🐝
با حبس شدن در حصارِ آغوشت♥️
❣ @roman_ziba
دوربین های عکاسی
اختراع های خوبی اند...
ولی ناقص اند
خنده هایت را بدون صدا ثبت میکنند!
#ف_سین
❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت346 نمی خوام به راحتی تسلیم بشم،هر خونه ای که بود حتی اگه خرابه من حاضرم زندگی
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت347
در حالی که سعی دارم خنده م رو پنهون کنم میگم:
_تو حسودی کردی؟
اخم هاش بیش از پیش در هم میره:
_نه،اما بدم نمیاد گردن اونی که به زندگیم چشم داره رو بشکنم.
فقط خدا میدونه چه حالی میشم از دیدن این غیرتی که به خاطر من برافروخته شده،حالا می فهمم چرا وقتی من حسادت می کنم هامون این طوری لذت می بره و می خنده.
در حالی که پر شدم از یه احساس خوب و وصف نشدنی میگم:
_فقط چون خواستگارم بوده می خوای گردنش و بشکنی؟
ابروهاش و بالا می ندازه.
_نه چون اون دوست بی ملاحظه ت صاف صاف توی چشم من نگاه می کنه و ازم میخواد زنم و طلاق بدم چون یکی بد مشتاق این لحظه ست اما من حسرت طلاق دادن تو رو به دلشون می ذارم.
لبخندی می زنم.
_حتی اگه طلاقمم بدی،من حاضر نیستم کس دیگه ای رو وارد زندگیم کنم.
نگاه تندی بهم می نداره که با خنده میگم:
_اون طوری نگاهم نکن،زندگی به من یاد داد هیچ اتفاق بد و ترسناکی بعید نیست شاید تو هم یه روزی…
وسط حرفم میپره:
_وقتی می دونی این مزخرفات اعصابم و بهم میریزه چرا حرفش و می زنی؟
لبخند به لب میگم:
_خوب باشه حرفش و نمی زنم،میرم شام و بکشم.
هنوز بلند نشدم که مچ دستم رو میگیره،برمی گردم و به چشماش نگاه می کنم.این بار برای گفتن حرفش مکث نمی کنه:
_من هیچ وقت ولت نمی کنم،اینو توی مغزت انقدر تکرار کن که برات یه باور بشه.
چشم هام رنگ غم رو به خودشون میگیرن و میگم:
_اگه برای دومین بار باورم خراب شد چی؟
نگاهم می کنه،سنگین و طولانی.
بی مقدمه در آغوشم میکشه و کنار گوشم با صدای مردونه ش نجوا می کنه:
_تو بگو چیکار کنم برات تا آروم شی؟اعتماد کنی و مثل سابق بشی؟
عطر تنش مشامم رو نوازش میده،با لبخندی روی لبم جواب میدم:
_تو که سابقمو دوست نداشتی.
_از کجا می دونی؟
متعجب سرم رو بالا می گیرم،می خنده و میگه:
_اون طوری نگاه نکن کوچولو فقط می خوام یادت بدم راجع به چیزی که مطمئن نیستی این طوری حرف نزنی.
دوباره سرم رو توی آغوشش پنهون می کنم و جواب میدم:
_هیچ وقت نشد یه حرف رو کامل و بدون ابهام بزنی،مثلا کامل و واضح بگی دوستت دارم.
جوابی نمیشنوم،سرم رو بالا می گیرم و می بینم با یک تای ابروی بالا پریده نگاهم می کنه.می پرسم:
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃