💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت99 باصدای عرشیا برگشتیم ـ منو چرا بی ریخت زاییدی اخه هاا منم مثل این عسل میزای
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت100
بابا:چه ناز شدی دخترم
جبهه گرفتم دستمو به سینه گرفتم گفتم :
ـ یعنی قبال نازنبودم نه
بابا :نه منظورم ...
همین بود
سیاوش :منظور علی اقا دقیقا
ـ به طرفش دویدم گفتم هوو واسا ببینم بیشعور تو جلو عرشیا هرچی میدونی میگی اخه گاو
باصدای انوشا وایسادم
ـ عزیزم شانس اوردیاا وگرنه داداش خوشگلمو بهت نمیدادم
ـ دست به کمر گفتم :نه بااباا حالا برادر تفحه شما چی هست مگه؟؟
ارشام :بله که تفحس کل دخترای فامیل دوست دارن فقط نگاشون کنم سرکاره خانم خدایی
خوش شانسی همچین تیکه ای داره شوهرت میشه ها
ـ اومده بود بغلم وایساده بود همه داشتن ریز ریز بهمون می خندیدن با مشت زدم به بازوش که
از پشت کمرمو گرفت گفت:
ـ عسل من ازهمه دخترا ناز تره خوبه قشنگم
ـ سرخ شده بودم میدونستم تظاهر ه پلی هس خوبی بود
سرمو انداختم پایین که عمورضا گفت :
ـ خجالت نکش عسل بابا
انوشا:به به شد عسل باباا
عمورضا :توهم حسود بابا
ـ داشتیم میخندیدیم که سیامک و دانیال بلندشدن امدن سمتمون ارشام با دیدن سیا مک
حلقه دور کمرمو سفت تر کرد دستمو گذاشتم روی دستش
که ....
عسل :
دستمو گذاشتم روی دستش که نگام کرد
-شام گرفتین ؟؟
با اخم گفت :
-اره
-خب پس بده ببرم حاضر کنم
-منم بهت کمک می کنم
انوشا :به به ارشام خانُ کار خوبه !!
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت173 -بله..بلیط خودشون برام گرفتن نگاه متعجبی بهم کرد و گفت: -ولی با حرفایی ک
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت174
و بلند شد و به سمت تلفن رفت
****
همه دور هم نشسته بودیم و صحبت می کردیم....توی این مدتی که ندیده بودمشون کلی تغییر کرده بودن..موهای
عمو یکدست سفید شده بودن..دور چشما و پیشونی زن عمو پر از چروک ریز شده بود.....ولی مریم و مرتضی تغییر
چندانی نکرده بودن..فقط یکم الغر تر شده بودن....همگی شون از دیدن من حسابی جا خورده بودن و باورشون نمی
شد که من برای دیدنشون اومده باشم...ولی حاال همگی همه چیزو درباره من و این مدتی که بدون اونا گذرونده بودم
می دونستن
...منم تقریبا می دونستم اونا توی این مدت چیکارا کردن.....ازدواج من براشون خیلی عجیب بود....عمو از اون
موقعی که حرفامو شنیده بود دائم توی فکر بود و وقتی نگاهش می کردم سعی می کرد باهام چشم تو چشم
نشه....می دونستم احساس شرمندگیه که باعث این کارش میشه....
اون شب مریم مثل گذشتها پیش من خوابید...شوهرش با این که معلولیت داشت ولی واقعا اقا بود..خیلی مریمو
دوست داشت و قدرش رو می دونست....مریم هم انگار که محبت های شوهرش روش تاثیر گذاشته بود و از نگاه
هایی که بهش می کرد می شد فهمید که دوسش داره..از این بابت خیلی خوشحال بودم
توی اتاق سابق مریم روی زمین و کنار هم دراز کشیده بودیم.یه اهی کشیدم و به سمت مریم چرخیدم:
-چقدر دلم هوای اون روزا رو کرده
مریم هم مثل من اه کشید و گفت:
-منم مثل تو....چقدر همه چیز اون وقتا خوب بود...نه فکری..نه غصه ای ...چقدر راحت بودیم
لبخندی زدم و گفتم:
از زندگیت راضی هستی؟؟
-اره...خیلی..همه چیز خیلی خوبه..شوهرمم که دیدی..خیلی اخلاق خوبی داره....فقط نگرانیمون برای تو بود..نمی
دونستیم چیکارا می کنی و زندگیت چه طوره..همش می ترسیدیم اذیتت کنن...خیلی ازت کار بکشن وهزار تا فکر و
خیال بد دیگه...
لبخندی زد و با شیطنت گفت
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
#سخنناب
در جهان هیچ چیز به اندازهٔ حقوق دیگران مقدس نیست.
کسی که تمام عمر خود را
به نیکوکاری گذرانده باشد
و فقط حقوق یک نفر را ضایع کرده باشد،
این مورد تضییعِ حق را نمیتواند
با تمام نیکوکاری های خود جبران کند.
📕 درس های فلسفه اخلاق
✍🏻 امانوئل کانت
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#حسخوبزندگی
من تو را لمس نميکنم،
من تو را زيارت ميکنم،
تو بوی بهشت با خود داری.
دلم ميخواهد سرم را بگذارم روی سينه ات، بازويت و پلک هايم را ببندم...
ومن نگاهت کنم وقتی ارام و با اطمينان نفس ميکشی،
عطر نفس ات را دوست ميدارم، و چهره ات را وقتی معصومانه به خواب میروی...
ارام میگيرم، ارام ميگيرم وقتی حتی درخيالم، سر بر بازوی امن تو به خواب میروم...
✍🏻محمود دولتآبادی
#متنهایخاص
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
کنارم بمان تا از
گرمای جنون آفرین تنت
شب چنان تشنه شود
که برای جرعه ای از دیدارت
تا سحر پلک بر هم نساید..
▒▒▒▒▒▒▒▒▒☁️🥀
▼
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
وابستگیم بهت نداره انتها🌸✨
꧁ℒℴνℯ. . .
•❥👰🏻🤵🏻•[ ]• ⃟🦋
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
آیدای من!
آیدای یگانه،
آیدای بیهمتای من!
لمست میکنم تا باورم بشود
که در خیال نیستی و در واقعیتی،
حرف مرا به تعارفی حمل میکنی.
اما حقیقت همین است:
تو تنها پیروزی دوران حیات منی.
در تو بود که عشق را
از فریب تمیز دادم
و با آن دیدار کردم؛
این است که نمیتوانم
اینگونه به سادگی وجود تو را
در خود باور کنم...
✍🏻احمد شاملو
📚مثل خون در رگهای من
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#زیبایی🍓
🎈درمان ناخن های ترک خورده و شکننده
🌙روغن کنجد در طب سنتی چینی برای سلامتی و زیبایی ناخن ها به کار میرود.ساده ترین راه برای درمان ناخن های شکننده و دردناک استفاده از این درمان است .
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#زیبایی🍓
🎈پر پشت کردن ابروها
🌙روغن سیاه دانه حداقل روزی دوبار
🌙به مدت یک ماه وازلین روزی 1 بار
🌙مخلوط فندق بو داده با پیه مرغ
🌙قرص LD+روغن کرچک
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#متنهایخوبزیستن
اگر روزی دنیا را دوست نداشتی، جایت را عوض کن تا از زاویهای دیگر به آن بنگری.
دنیا از بعضی زوایا دوستداشتنیست و در بعضی زوایا نه.
در بعضی از زوایا بهتر و زیباست،
در بعضی زوایا تاریک و خستهکننده.
یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی، چرا که دنیا هرگز از جایش تکان نخواهد خورد.
📚راه طولانی بود از عشق حرفزدیم
✍🏻رسول یونان
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
❄️ ⃟ 🍃 A person who is called cold by you , is not cold .. only he can’t be warm with you
آدمی که تو بهش میگی سرد ، سرد نیست
فقط کنار تو گرم نمیشه :)
♥️♡
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯