eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت170 چرخه،پی می برم شیطان زمینی کنارمه!.رفتم توی اتاقم و خوا ستم بخوابم که
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 من و ارمیا دوتایی کلی پاشویه ات دادیم و خنکت کردیم. اصلا نفهمیدم چی گفتم،فقط تشکر کردم و قطع کردم.وااای اسم رو نمی دو نه!..دیوو نه.پس اون بوده که زنگ زده ولی کی؟حتما وقتی از هووش رفتم... اونم منو پاشویه داده!..وای ممنونشم.حتما ازش تشکر می کنم،من که مثل اون عقده ای نیستم!برای تشکر، یه فسنجون خوشمزه درست کردم.نهار که نمی خوردم چون ارمیا نبود و حوصله نداشتم غذا درست کنم. ساعت یازده شب بود که غذا آماده شد.نشستم و فیلم دیدم.یک دست لباس شیک پو شیدم.یه تونیک زرد فسفوری و شلوار مشکی.موهام که حالا پائین تر از شونه ام بودن رو اتو کشیدم و یه گل سر زدم به بالای گوشم.بدون آرایش...ساعت حدودای یک بود که اومد.رفتم استقبالش و قبراق گفتم:سلام خسته نباشی... بدون اینکه نگاهم کنه جواب سلامم رو داد و بعد راه اتاقش رو در پیش گرفت. گفتم:شام آماده است.میرم میز رو بچینم. فکر کنم اصلا نفهم ید چی گفتم.بس که خسته بود.میز رو با هزار هنر و و سواس چیدم و اونم اومد.توی این مدت فهمیده بودم فسنجون رو خوب می خوره.خواب بود که داشت می خورد.من من کردم و گفتم:مرسی که دیشب کمکم کردی! شاید اگه تو نمی اومدی تشنجی یا یه چیز دیگه ای روی شاخم بود. نگاهم کرد.یه مدتی توی چشمهام خیره موند و بعد گفت:با اینکه وضعیفه ام نبود،خواهش میکنم سعی کردم اول حرفش رو جدی نگیرم.غذا خورد و با تشکر رفت.. منم با ا شتها غذا خوردم،چون گر سنه ام بود.داشتم میز رو جمع می کردم که حضورش رو حس کردم.برگشتم و گفتم: -چیزی شده؟ بدون اینکه بهم نگاه کنه یه قرص گذا شت روی کانتر و گفت: سینا گفت حتما از اینا بخوری! از توجه او خر کیف شده بودم.گفتم:حتما...مرسی که گفتی! خواست چیزی بگه ولی منصرف شد و رفت تو اتاقش. توی نگاهش اینو د یدم که می خواست بگه برداشت الکی نکن واسه خودت!.واقعا برداشت هام الکی بود؟اینکه ارمیا کمکم داده بود و روی اون کینه ی قدیمی سرپوش گذاشته بود؟!..مسلما که خواب و خیال و رویا ست...این ب شر به هیچ صراطی مستقیم نبود...حالا اونو بیخیال...قرص رو خوردم و با خستگی به سمت اتاقم راه افتادم.عجب روزی بودا... نه به دیروزو نه به امروزو...واسه کسی که مدتها بود که مهر و محبت ندیده بود همینم خیلی بود..! حتی اگه الکی،اینکه به این باور برسم هنوز تنهای تنها نیستم،کافیه!.اینکه هنوز آدمی هست که اگه من بیوفتم از پرتگاه دستمو بگیره حالا چه از روی محبت چه از روی اجبار! خوشحالیم به سردرگرمی و ناراحتی تبدیل شه!..واقعا خوشحال بودم.حالا تنهایی و دیوانگیم،به شادی و هیجان تبدیل شده بود.حس خوبیه،نه؟! 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
- ‏من برای نگه داشتن هیشکی تو زندگیم تلاش نمیکنم چون هر کسی بر میگرده به جایی که لیاقتشه. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
شاید اگه میدونستی چقد دوست دارم هیچ وقت ولم نمیکردی! :)) ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌ مگر نمی‌گویی که هر آدمی یک بار عاشق می‌شود؟ پس چرا هر صبح که چشم‌هایت را باز می‌کنی دل می‌بازم باز؟♥ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
به عشق در نگاه اول اعتقاد داری یا دوباره از جلوت رد شم?😐 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••Je fais l'amour pour toi  Si profond que l'océan en est jaloux عشقی را برایت میسازم آنچنان عمیق که اقیانوس به آن حسادت کند. ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
⫷ 𝓨𝓸𝓾 𝓪𝓻𝓮 𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓹𝓮𝓽𝓲𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓪𝓽 𝓲𝓼 𝓷𝓸𝓽 𝓫𝓸𝓻𝓲𝓷𝓰 ⫸ ࡅ࣫ࡐ ࡅ࣫ࡅ࣪ܤߊ ࡅ࣫ܭܝ‌ߊ‌ܝ‌ܨ ܣࡄࡅ࣫ܨ ܭܘ ܟ࣪ࡄࡅ࣫ܘ ܭࡅ࣪ࡅ࣪ܥᰓ ࡅ࣪ࡅ࡙ࡄࡅߺ࣫ࡉ🤍✨ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت151 -کی بشه اون روزی که چشم هات رو باز کنی و من از خوشی پر شم با یادآوری نبو
🍃🌻🍃: 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 چشم هایم را روی هم گذاشتم اما هرم گرم نفس هایش مرا به جنون می رساند، نفس عمیقی در گودی گلویم کشید که تنم را مور مور کرد مکثی کرد و عقب رفت اما من همانطور با چشم های بسته ایستاده بودم صدای دور شدن قدم هایش را شنیدم که از اتاق بیرون رفت نفس حبس شده ام را بیرون فرستادم و چشم گشودم توقع شنیدن هرچیزی را داشتم جز این! خودم را روی تخت رساندم رها کردم شاید اگر قبل از این اتفاق ها شهاب این حرف ها را می زد من از خوشی درجایم بند نبودم اما حالا... به عکس بزرگ شهاب که روی دیوار روبهرویم بود خیره شدم میان این همه دل مردگی تنها دلیل دلخوشی ام بود، حرف های امشبش جوری به دلم نشست که امید به زندگی پیدا کردم در جایم نشستم و نگاهم را در اتاق چرخاندم و روی درب سفید رنگ گوشه ی اتاق متوقف شدم از جایم بلند شدم و به سمتش رفتم. -شهاب چیزی شده؟ چته؟! صدایش از خوشحالی ته مایهی خنده داشت -مامانت مکثی کرد که جانم را به لبم رساند -مامانم چی شده؟ -مامانت به هوش اومده در باورم نمیگنجید کنار شومینه ایستادم از یادآوری چشم های باز مادرم قلبم مالامال خوشی شد و لبخندی عمیق روی لبم نقش بست، ولی نبود پدرم که بدجور توی ذوق می زد لبخندم را محو کرد و به نقطه ای نامعلوم خیره شدم که درب اتاق باز شد و شهاب وارد شد. با دیدن من ابرویی بالا انداخت -چه زود! لبخندی بی جان زدم که ادامه داد -چرا اونجا وایسادی سرما میخوری ها با خجالت گفتم: -لباس هام... میان حرفم پرید -فعلا بیا از لباس های من بپوش تا برم از خونتون بیارم برات حتی تصور این که لباس های بزرگ شهاب را به تن کنم خنده دار بود، نگاهش کردم با وسواس بین لباس هایش دنبال چیز خاصی می گشت و در آخر پیراهن یاسی رنگی را جلویم گرفت: -ام، فکر کنم این زیاد بزرگ نباشه ماله چند سال پیشمه کمی کمد را زیر و رو کرد و شلوارک مشکی رنگی رو تخت انداخت و گفت: -خب بپوش ببینم چطور میشه نگاهش کردم که با لبخند برگشت و پشت به من ایستاد 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لَبخند تُو، سَرآغازِ عاشِق شُدَن است.. پَس تا میتوانی برایم بِخنَد☺♥️ ‌‌‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯ ‌
#ᴇɴ ➖⃟🕊 ┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄ Never argue with someone who believes their own lies . هرگز با كسى كه دروغ هاى خودش رو باور داره بحث نكن . ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
رهاش کن بره هرچی که خم به ابروت میاره ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت171 من و ارمیا دوتایی کلی پاشویه ات دادیم و خنکت کردیم. اصلا نفهمیدم چی گفت
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 آرتمن* -پگاه گوش کن..با توام میگم می خوام باهات حرف بزنم. برگشت طرفم جوری که یه کم عقب رفتم. با اخم و صدای بلند ِ َ گفت:ها؟چه مرگته؟دست از سرم وردار توی این مدت فرهنگ گسترده ی فحش پگاه خانوم رو رجوع کردم و چندین کلمه ی جدید یاد گرفتم. با ملایمت گفتم:پگاه بزار یه لحظه منم حرف بزنم.چرا نمی خوای گووش بدی؟ با اخم و حرص گفت:سری های پیش واسه هفت پشتم بسه...تو اصلا تا منو می بینی الان مونی می گیری حال آدم رو به هم می زنی... یه ذره هم جنم نداری..زرت زرت آب دهن واسه من قورت میدی..تانکر هم که باشه میرنب تموم میشه! هم خنده ام گرفته بود هم حرصمم گرفته بود.با اخم گفتم:مگه تو می ذاری آدم حرف بزنه...یهو وسط کار،قاطی می کنی می توپی به من و بعدشممم که میری...اصلا گذاشتی من دو کلوم حرف حساب بزنم؟! با صدای فوق العاده خشن گفت:هوی حواست باشه چی می پرونی ها... ...دروغ میگم نمی ذاره آدم حرف بزنه َ ..اصلا موتورش خاموش بشه نیست. همون لحن دخترونه ادامه داد:بابا من نخوام زنت بشم باید کی رو ببینم؟! روز اولی که اومدی گفتی آدم منطقی هستی ولی اگر نه..اصلا ِنمیره...روانیم کردی دیگه! َ حرف حساب تو -من فقط می خوام منو بشناسی و اون تصویر اشتباه توی ذهنت رو پاک کنی! با بی حوصلگی اما آروم تر گفت:من به کی و چی قسم بخورم تو بفهمی تصویری از تو توی ذهن من نیست..نکنه تصویری هست و من خبر ندارم؟!شرح هر چی مرده تو بردی! سریع گفتم:همین دیگه..تو اصلا قبول نداری من مردم.!من خیلی ویژگی ها دارم پگاه! نزد۶ید شد و د ستهاو رو روی در ماشین اهرم کرد و گفت:ببین آقای سرشار ِگی ا شتباه گرفتی... َ از ویژگی،مشکل تواینه که مردونگی رو باک جا میرم حا ر می شی...غرور که نداری هیچ ول کنم نیستی! -پگاه چرا اسب رو می ذاری ک نه بودن؟!من روی انتخاب،یعنی تو مصمم!همین.یعنی می خوام به هدفم بر سم که برای ر سیدن بهش هر کاری می کنم! -هرکاری؟!..تو فقط داری رو اعصاب من یورتمه می ری همین! -پگاه... -تموم کن آرتمن...تمومش کن! این مسیره بازی ها رو تموم کن... مات موندم.مسیره بازی؟! 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃