eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت120 مامان ،بابا،عرشیا ،سیاوش ،پدر بزرگ ارشام همه نزدیکامون بودن ارشام با لب
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 عسل : عاقد یک ربع بعد اومد همه با صلواتی ساکت شدند وعاقد شروع به خوندن کرد بسم الله الرحمن الرحیم دوشیزه محترمه مکرمه عسل رادفر فرزند علی رادفر آیا ....... )داشت گریه ام میگرفت ولی اگه گریه میکردم آبروریزی میشد نمیدونم ارشام از کجا فهمید که اروم کنار گوشم گفت : عسل فکرتو به چیز دیگه مشغول کن الان وقتش نیس بعد عقد میتونی گریه کنی پسره ی نفهم میگه بعد عقد گریه کن ( شنیدم که الناز گفت :عروس رفته گل بچینه عاقد همه گفت برای برای دوم میخوانم وکیلم عر وس خانوم؟؟ نفس گفت :عروس رفته گالب بیاره عاقد که دیگه کلافه شده بود گفت : برای بار سوم میخوانم ........... وکیلم دیگه عروس خانوم شنیدم که زن دای گفت : عروس زیر لفظی میخواد همون موقع خاله زهرا جعبه ی سرویسی رو گذاشت تویی بغلم و سرمو از روی شنل ب.و.سید عاقد گفت :عروس خانم وکیلم ؟؟؟.؟ فکر نمیکردم روزی برسه که اینجور بله بگم اما چاره ای نبود تمام توانمو جمع کردم با صدای که خودمم به زحمت میشنیدم گفتم : با اجازه ی پدر و مادرم وبزرگترا بلهه...... صدای هلهله جمعیت بلند شد ومن اشکام سرازیر شد چه خوب بود که زیر شنل بودم زود اشکامو پاک کردم که عاقد رفت باصدای انوشا که میگفت ارشام شنل عروس تو بردار ارشام شنلمو برداشت .....یه لحظه نگاهش روی چشمام موند منم زل زدم به چشماش که ببینم نگاهم میکنه که نگاهمون توهم قفل شد 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت36 -آقا داماد لبخند لطفاً شهاب بی توجه به حرفش گوشه ی لباسم را گرفت و به س
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -فکر نمی کردم با گندی که زدی آقا شهاب دوباره مشتاق به ازدواج باشه! لبخندش را عریض تر کرد و پشت چشمی برای شهاب نازک کرد، شهاب با اخم روی برگرداند اما با حرفی که مهرداد زد با عصبانیت به او نگاه کرد لحظه ای رنگ بیرون زده ی گردنش را از نظر گذراندم خدای من چقدر گستاخ بود که جلوی شهاب این حرف را زد! پاهایم دیگر تحمل وزنم را نداشت... 》چقدر خوشگل شدی جوجوی من《 شرمگین سر به زیر انداختم دلم می خواست هرچه سریع تر بروند، نگاهم لحظه ای به دست مشت شده ی شهاب افتاد هرچند مرا نمی خواست اما پسر حاج صادق بود و غیرتی ! مهال که خشم شهاب را دید و می دانست عصبی که شود دودمانش را به باد می دهد، تبریک زیر لبی گفت و دست مهرداد را گرفت و از ما دور شدند. خسته بودم و توان ایستادن را نداشتم، روی صندلی نشستم که شهاب هم نشست اما لحظه ای نگذشته بود که سر و کله ی فیلمبردار سمج پیدا شد و اصرار داشت که برای زیباتر شدن فیلم برقصیم تصور رقصیدن با شهاب فقط در رویایم برایم اتفاق افتاده بود و بس! نگاهی دزدکانه به شهاب انداختم نفس های تندی که از سر عصبانیت می کشید حال بدش را نشان می داد با اکراه از جایش بلند شد و به تبعیت از او من هم بلند شدم؛ من بودم و شهاب و فیلمبرداری که با درخواست هایش رویاهایم را به واقعیت تبدیل می کرد. به سمت پیست رقص رفتیم که هنوز هم پر از جوان هایی بود که در حال رقص و پایکوبی بودند، با دیدن ما دست زدند و دورمان را احاطه کردند دی جی با ورود ما آهنگ آرامی پخش کرد و همه را به رقصی دو نفره و آرام دعوت کرد. نگاهم به نیما و دختر ریز نقش و زیبایی که کنارش ایستاده بود افتاد با اشاره از همه خواست که هرکسی با جفت خودش به ترتیب اطراف ما برقصند و جلوه ای زیبا برای فیلمبرداری به وجود آورد لبخندی از کارش زدم و نگاهم را به شهاب دوختم 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ... زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم. پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند. 💟 🌸🍃✨ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
سکوت کن... بگذار انسان‌ها تا تا انتهای قضاوت اشتباهشان نسبت به آنچه هستی برود...!! بگذار نیت‌های تو را اشتباه بگیرند... خیره نگاهشان کن... مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران ، وقتی آن ها از درونت بی خبرند...! چه فرقی میکند تو را فرشته خطاب کنند یا شیطان ؛ اگر این دنیا غریب است تو آشنا بمون... تو پای خوبی هایت بمان...! ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹~𖦹 🎟 رفع_تیرگی_زانو یک قاشق مرباخوری روغن نارگیـــل را با یک قاشق چایخوری آبلیمــو تازه مخلوط کنید. پنج دقیقه روی نواحی تیره زانو یا قوزک پا ماسـاژ دهید سپس با آب ولرم بشویید. هفته ای دوبار تکرار کنید. 🍓•• ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💘 ᎢᎻᎬᎡᎬ'Ꮪ ᎪᏞᏔᎪYᏚ Ꭺ ᎡᎬᎪᏚᎾN ᎢᎾ ᏚᎷᏆᏞᎬ . FᏆNᎠ ᏆᎢ ! هميشه يه دليلى براى خنديدن هست. پيداش كن! 🍓•• ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
🌾ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ : 💫 ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ 🌾ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛ 💫ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ 🌾ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ 💫ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ 🌾ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، 💫ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﻭ 🌾ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ 💫ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ 🌾 ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ 💫ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ 🌾 ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ . 💫ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : 🌾ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ 💫 ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ 🌾ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ خالی اند.. 💟 🌸🍃✨ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
مراقب باش با چه کسی خاطره میسازی🔗🖤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
دوست داشتنش اونجاس که دو دقیقه باهاش حرف میزنی و یهو میبینی دوساعت گذشته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
Psychology says, people who hide their feelings usually care the most. روانشناسی میگه، آدمایی که احساسات خودشونو پنهان میکنن بیشتر غصه میخورن. ♥️ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯