eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روزی با کسی رو به رو میشین که به گذشته شما اهمیت نمیده، چون میخواد تو آینده تون کنارِ شما باشه... ✍🏻 آلفرد هیچکاک ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💕خام‌تر از آن بودم که بفهمم بدبینی نقابی است بر شکست در توافق با زندگی - در واقع یک‌جور ناتوانی؛ و این‌که نفرت از هر کاری خودش سخت‌ترین کار است! 📕 کتاب:مجوس ✍🏻 اثر: ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
-کاش می‌شد ببوسمت! به حالت خنده‌داری لب گزید: دختر سیدرضا!؟ وسط کوچه؟ با بغض لب زدم: خب دلم می‌خوادت. -کاری نکن پام سست شه. دستم رو گرم فشرد و دو بار بوسید: جای تو هم بوسیدم. محو لبخند مردانه و محجوبش شدم. دستم رو رها کرد. آستینش رو کشیدم: مواظب خودت باش عزیزم! پلک زد و باز هم لبخند... -همیشه دم رفتن جوری حرف میزنی... که تا برگردم جلوی چشممی! https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4 از پرطرف‌دارترین رمان‌های ایتا که به خاطر هواداران برای بار دوم بارگزاری شده 😍 🔥💋💍♥️ و و و و و
سلام سلام سلام😍 این رمان رو نویسنده تمام کردند و از کانال برداشتند...☹️ اما... انقدر متقاضی داشت که نویسنده لطف کردند و مجدد شروع به ارسال کردند اون هم با ویرایش عالی😳😉☺️ ✨خلاصه که جانمونی از رمان پرطرفدار ایتا🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀ https://eitaa.com/joinchat/3313696837C697aa8e7b4پارت آخر رمان توی این کاناله
اگر برای شکرگزاری وقت صرف نکنی، هرگز نعمت بیشتری نخواهی داشت و تمامی نعماتی را هم که داری از دست خواهی داد. وعده معجزه که با شکرگزاری رخ میدهد در این عبارت نهفته است: اگر باشی بیشتری به تو داده می‌شود. 📚 راز ✍🏻 راندا برن ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت150 دقیقه بعد جلوی نزدیک ترین بیمارستان توقف کردیم جلوتر از او پیاده شدم که ما
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -کی بشه اون روزی که چشم هات رو باز کنی و من از خوشی پر شم با یادآوری نبود آقاجان اشک در چشمانم حلقه زد دلم برای روزهایی که خانواده ای خوشبخت بودیم تنگ شده بود؛ سرم را به شیشه تکیه دادم و رقص قطره اشکی که رویش چکید را نظاره کردم دستی روی شانه ام نشست که به عقب برگشتم -مطمئنم اون روز میرسه اشک روی گونه ام را پاک کرد و دست های بی جانم را در دست گرفت، چقدر حس بودنش برایم شیرین بود و در این مدت حضورش جانی دوباره بود برایم از بیمارستان بیرون آمدیم، در ماشینی که قبل از رفتن آن را دیده بودم جای گرفتیم و به سمت خانه رفتیم هوا رو به تاریکی می رفت و دانه های ریز برف مرا به وجد می آورد، شهر پر هیاهو بود و مردم در رفت و آمد برای خرید عید بودند. چشم بستم از تمام چیزی که روبه رویم بود من فقط دلم خانواده ام را می خواست و بس! با توقف ماشین چشم باز کردم که خود را در کوچهمان دیدم، رو به روی خانه ی حاج صادق بودیم؛ پیاده شدیم و نگاهم به درب آبی رنگی خیره بود که پارچه ای سیاه هنوز بالای آن خودنمایی می کرد. شهاب رو به رویم ایستاد و مانع دیدم شد نگاه غمگینم را حواله اش کردم -بریم که همه منتظرن بی حوصله کنارش قدم برداشتم و به حیاطی پا گذاشتم که روزی برای بودن در آن دعا می کردم دانه های ریز برف روی صورت تب دارم فرود می آمد؛ قدم زنان مسیر حیاط تا خانه را طی کردیم و وارد خانه شدیم. هجوم هوای گرم و بوی خوش قورمه سبزی باعث شد نفس عمیقی بکشم و چشم روی هم بگذارم اما صدای پای نزدیک شدن فردی باعث شد از افکار درهمم بیرون بیایم و چشم باز کنم ثریاخانم را دیدم که به احترام آقاجان هنوز لباس مشکی به تن داشت نزدیکم آمد و مرا همچون مادری دلسوز در آغوش کشید حتی کلمه ای حرف نزدم و با تعارف هایش وارد خانه شدم و بی توجه به اطراف روی مبل وط سالن نشستم و سرم را به پشتی آن تکیه دادم؛ شهاب به اتاقش رفت و ثریاخانم از من خواست تا آماده شدن شام به حمام بروم از خدا خواسته درخواستش را قبول کردم و از جایم بلند شدم که گفت: -برو بالا اتاق شهاب با خجالت سر به زیر انداختم و با قدم های آرام به سمت پله هایی که به طبقه ی بالا متصل می شد رفتم، رو به روی اتاق شهاب ایستادم و ضربه ای به در زدم اما جوابی نداد مکثی کردم و دستگیره را پایین کشیدم که درب باز شد... کسی در اتاق نبود نگاهی به اطراف انداختم و ست اسپرت قرمز مشکی شیکی که روبهرویم نمایان شد جلوی آینهی قدی که رو به رویم بود ایستادم و به صورتم خیره شدم. شده بودم و زیر چشم هایم گود افتاده بود، لباس های مشکی رنگی که به تن داشتم و موهای ژولیده از من دختری زشت ساخته بود دستی روی صورتم کشیدم که با شنیدن صدایی از پشت سرم شُکه به عقب برگشتم شهاب را دیدم که سیگار به دست پشت سرم ایستاده بود نگاهی به پشت سرش انداختم و درب باز بالکن را دیدم -مثل همیشه زیبا تر از همه! سربه زیر انداختم و زیر لب گفتم: -ببخشید بی اجازه اومدم من در زدم... وسط حرفم پرید -بقول ثریا اینجا اتاق توام هست هنوز هم از این که چرا به ثریا خانوم مادر نمی گفت در تعجب بودم؛ چیزی نگفتم که سیگارش را در جاسیگاری خاموش کرد و به سمتم قدم برداشت و رو به رویم ایستاد، دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بلند کرد نگاهم را به چشم های بی تابش دوختم -می دونی تو این چند وقت چی گیرم اومده؟ منتظر ادامه ی حرفش بودم که زیر گوشم زمزمه کرد -عشق نسبت به تو 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
-شُدی!قَلـ💗ـب طنو روحـ✨ـم! -شدی!بـ🕊ـالُ پَرو جونم!😌♥️ -شُدی...! همھ ے مَنظورم🥰 ‌ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
‌Soмeтιмeѕ тнe worѕт plαce yoυ cαɴ вe ιѕ ιɴ yoυr нeαd. ‌ گاهی بدترین جایی که میتونی باشی، ذهن خودته... ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
I ᴄᴀʀᴇ ᴛᴏᴏ ᴍᴜᴄʜ ﹐ ᴛʜᴀᴛ·s ʜᴏᴡ ɪ ᴀᴍ. من به همه زیادی اهمیت میدم، این چیزیه که من هستم!؛) ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
به‌سرنوشتی‌اِعِتقاددارم،که‌توش‌مَنو "تُــــــو" تاابدباهَم‌باشیم..!♥️🥃 ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯
The most luxury thing a man could earn is a woman's heart.♥️ لاکچری ترین چیزی که یک مرد میتونه بدست بیاره قلب یک زنه.♥️ ╭─────────╮ 🌼 @roman_ziba 🌼 ╰─────────╯