eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
بی‌خیالِ حرفِ این و آن باش وقتی خودت از زندگی‌اَت لذت ببری دیگر نگرانِ قضاوت‌هایِ دیگران نخواهی بود و این یعنی خودِ زندگی .... ❣ @roman_ziba
باز هم هوایِ تو چه بی گدار میزند به سر چه بی گدار میزند به شب چه بی گدار میزند به جان... ❣ @roman_ziba
زندگی را زندگی کنیم بی بهانه هر صبح آغاز شویم دوباره عاشق شویم دوباره ببینیم دوباره لمس کنیم زندگی را بودنمان را احساسمان را و خود خودمان را... ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت347 در حالی که سعی دارم خنده م رو پنهون کنم میگم: _تو حسودی کردی؟ اخم هاش بیش
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 _چیه؟ جوابم رو می‌ده: _سطح توقعاتت بالا رفته،من از این قرتی بازیا خوشم نمیاد. _اینکه از احساست به یه نفر بگی قرتی بازیه؟ لبخند محوی روی لبش می شینه: _آره،من به روش خودم ابراز احساسات می کنم،مردونه. لبخند از لبم پر می کشه،جدی میشم و میگم: _اون وقت روش تو چطوریه؟ چشم هاش به روم لبخند می زنن،این حالت از نگاه کردنش رو دوست دارم،وقتی سیاهی چشماش برق می زنن و گوشه های چشمش چین میوفته. سرش رو پایین میاره،قلبم بنای تند کوبیدن رو سر میده. توی چشم هاش نوعی شیطنت هست،شیطنتی از جنس خودم نه غرور هامون.انگار می خواد با این کارها منو دعوت به گذشته کنه،یا شاید هم خودش رو. لبم به لبخندی باز می‌شه و درست زمانی که فاصله مرزی تا صفر نداره کسی زنگ خونه رو به صدا در میاره. مثل مجرم ها یک قدم به عقب برمی دارم،یا خاله ملیحه بود و یا هاله،شاید هم… نفسم این بار از دلهره قطع میشه و با ترس به هامون نگاه می کنم.چشم هاش و با اطمینان باز و بسته می کنه و از جا بلند می‌شه،به سمت در میره و من هم با فاصله پشت سرش توی درگاه آشپزخونه می ایستم. در رو باز می کنه،خاله ملیحه با چشم هایی ورم کرده پشت در ایستاده.به هامون نگاه می کنه و بی هیچ مقدمه ای میگه: _بیا پایین،حرف دارم باهات. چشمش به من میوفته،توی نگاهش نفرتی رو می بینم که ناخودآگاه سرم رو پایین می ندازم. صدای هامون رو می شنوم. _هر حرفی داری توی این خونه هم می تونی بزنی مامان. با تاخیر جواب می شنوه: _من مثل تو نمی تونم با قاتلِ جگرگوشه م زیر یک سقف بمونم و دم نزنم،پایین منتظرتم. شمشیر رو از رو غلاف کرده و معلومه قصد صلح نداره چون منتظر نمی مونه تا حرفی بشنوه و می‌ره. هامون در رو می بنده و به من نگاه می کنه،سعی می کنم به روی خودم نیارم.مثل همیشه لب هام باز به لبخندی اجباری میشن و قبل از اون من می‌گم: _اگه می خوای اول شام بکشم بخور بعد برو. جوابم رو فقط با نگاه سنگین و طولانیش میده،چند لحظه بعد به سمتم میاد پیشونیم رو می بوسه و با صدای دلگرم کننده ش میگه: _زود برمی گردم. سری تکون میدم و دلهره رو از چهره م پاک کرده و امید رو جایگزین می کنم و به ظاهر هم شده با لبخندی امیدوار بدرقه ش می کنم ولی فقط خدا می دونه ته دلم چه آشوبی به پا شده،باز هم من همون مجرمی شدم که با ترس منتظر بریده شدن حکمش ایستاده.این بار از سمت یک قاضی ناعادل دیگه. 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
در میان تمامی آدم ها من تو را برگزیده ام ای تنهایی! این جمع ها پر از تنهایی‌اند... ❣ @roman_ziba
love doesn't need to be perfect, it just needs to be true لْٰازم نّيسٰټ ڪِٰہ عِشقْ عٰالْٰى بٓاشہْٰ؛فَقَطْٰ ڪٓافٖيہْٰٖ وٓاقِعْٰے بٓاشہْٰ∞🌸♥️ @roman_ziba
تردید نکن اگر کسی به راستی خواهان تو باشد بی‌دریغ و بدون حسابگری همواره تلاش خواهد کرد تا عشق را ثابت کند به تو و در عمل نشانت دهد اگر چه سخت است؛ پس عشق را ارزانی آن کسی کن که در روزگار تنهایی، وقتی هیچ کس تو را نمیدید، نگاهت کرد با مهر، و به راستی دید تو را! فرق است میان آنکه صبوری پیشه کرد و آنکه با کوچکترین ناملایمتی پشت کرد به تو و فراموشت نمود و دنیایت را درهم ریخت و رفت. تکیه کن به آنکه در هرلحظه دنبال بهانه‌ای است برای خوشحالی‌ات برای با تو بودن، با تو ماندن و نه آنکه برای جدایی و تنها گذاشتن تو کوچکترین دلیلی برایش کافیست؛ این تلخ‌ترین قسمت از جدایی است. ✍ بهار کرباسی 📕 تلخ‌تر از جدایی @roman_ziba
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو! @roman_ziba
هدایت شده از تبلیغات پیشروو
📸📕 دیکشنری دوربینی پیشرفته از هر کلمه انگلیسی عکس بگیر بدون نیاز به اینترنت برات ترجمه می‌کنه 👇👇👇
هدایت شده از طب سنتی🌱
IeEta16T.cameradict-v41.apk
24.43M
‌دیکشنری دوربینی آفلاین 📸 👆👆👆 با این اپ دوربین گوشیتو تبدیل به مترجم کن توی گوشیت دیکشنری هوشمند داشته باش
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت11 دلگیرم...دلم برای همه می سوزه...ولی هیچ کاری ازم ساخته نیست....کاش می تونست
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 -با اتفاقاتی که این چند وقت افتاده بهتره که مریم ازدواج کنه....مطمئنم بعد از ازدواج بهروزو فراموش می کنه و وضعیت روحیش هم بهتر میشه -شاید ازدواج راه درستی باشه..که من مطمئنم توی این شرایط نیست..ولی نه با پسر رسولی احمق -پس با کی؟هان؟تو شرایط اینجا رو نمی دونی؟...نمی دونی وقتی یه دختر به این شکل بد نام میشه دیگه خاستگار خوبی سراغش نمیاد -بد نام...مگه مریم چیکار کرده؟هرزگی کرده؟ -من و تو می دونیم مریم کار بدی نکرده...مردم.....مردم به یه اتفاق کوچیک انقدر پر و بال می دن که....مطمئنا حرفایی پشت سرمون هست که.... -خوب از اینجا میریم...میریم جایی که کسی ما رو نشناسه -فکر می کنی به این موضوع فکر نکردم؟عموت پاشو تو یه کفش کرده که مریم باید ازدواج کنه...می گه تاوان اوارگی برادرش و بی ابرویی خونواده رو باید پس بده....می گه بعد از این هم که از این خونه رفت دیگه دختر من نیست زن عمو این حرف رو زد و شروع به گریه کرد **** صحبت با عمو بی فایده بود....از خیلی از اقوام خواستم عمو رو راضی کنن تا کوتاه بیاد ولی بی فایده بود....اخر هم خودش با مریم صحبت کرد و در نهایت تعجب ما مریم بی هیچ حرفی قبول کرد....نه اعتراضی و نه هیچ عکس العملی فقط گفت... باشه هر چی شما بگین... و به اتاقش رفت.با تعجب دنبال مریم راه افتادمو وارد اتاقش شدم -هیچ معلومه داری چه غلطی می کنی؟ از شدت عصبانیت نمی دونستم چیکار کنم.مریم با صدایی اروم که پر از درد و رنج بود گفت: -خواهش می کنم ساقی....تو دیگه باید منو درک کنی..... -چرا داری این کارو می کنی؟ -برام فرقی نمی کنه با کی زندگی کنم.... 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
💫 گاه گاهی که دلم میگیرد به خودم می گویم: در دیاری که پر از دیوار است به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ حس تنهای درونم می گوید: بشکن دیواری که درونت داری! چه سوالی داری؟ تو خدا را داری و خدا... اول و آخر با توست 👤سهراب سپهری ❣ @roman_ziba