eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
Head up, stay strong. Fake a smile, move on. سرت را بالا بگیر. به زور هم که شده لبخند بزن، و ادامه بده. انگیزه ❣ @roman_ziba
معجزه این نیست که در هوا بپری و یا از این سوی رودخانه بر کاغذی در آن سوی رودخانه چیزی بنویسی بلکه معجزه آن است که: به چنان قدرت باور نکردنی درونی برسی که بتوانی خود معمولی‌ات را با آرامش خاطر بپذیری. آنگاه که دیگر طالب تحسین و تمجید دیگران نباشی، معجزه در تو رخ داده است. ✍اوشو @roman_ziba
باد همین مو های توست که در دستانم پیچیده است... موهای تو، دستانم را تا مرز فراموشی به باد می سپارند... ✍علی سالارکیا @roman_ziba
کسی رو انتخاب کن که طوری بهت نگاه کنه که انگار یک معجزه ای...💗 👤فریدا کالو ❣ @roman_ziba
طُ زیباتَرین مَتنی هَسی کِه مَن میخوام بِخونمِش∞🌸♥️ ─┅═ঊঈ🎀ঊঈ═┅─
اگر در جهان راهی یافت می‌شد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی به‌ راستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست. مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رسانده‌ای، بلکه روی کمکی که اکنون می‌توانی انجام دهی، متمرکز کن! 📕 خرمگس ✍ اتل لیلیان وینیچ
این دنیا باتـــــــــو جای قشنگیه...💍💐 ❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت18 -تو رو خدا....عموم نگرانم میشه.....بذارین من برم بهنام با چشمایی قرمز رو به م
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 خون از کنار لبم سرازیر شده بود...سیاوش سریع خودش رو به بهنام رسوند و دستش رو کشید تا از من دورش کنه....شجاع تر شدم و گفتم: -خوب این وسط من چه کاره ام؟ با حرکتی که بهنام به سمتم کرد حرفم رو نیمه تمام خوردم و ساکت شدم فهمید ترسیدم با خنده ای مشمئز کننده گفت: -تو؟...تنها کسی که واسه عموت مونده تویی...اون از پسر ترسوی فراریش...اونم از دختر احمقش که به دست خودش بدبختش کرد...حالا عموته و تو...که هم عزیزی براش و هم امانتی دستش...تقاص کاری که با ما کردینو به وسیله تو ازشون می گیرم...تو از اون خانواده ای پس باید تقاص پس بدی نگاهی به چشماش کردم....نگاه پر از نفرتش بدنم رو لرزوند...توی اون نگاه جدیتو می شد به وضوح دید...خدایا...حاال چی کار کنم بهنام رو به سیاوش کرد و گفت: -اینو از جلوی چشمام دور کن....نمی خوام قیافه نحسشو ببینم **** یک هفته است که توی این اتاق زندانی شدم....فقط موقع غذا خوردن و دستشویی رفتن این در لعنتی باز می شه....نگران عمومم...حتما تا الان به پلیس خبر داده ...یعنی ممکنه منو پیدا کنن؟خدایا خودت کمکم کن.نمی دونم می خوان باهام چیکار کنن....هر چقدر هم از این پسره احمق سیاوش سوال می کنم بدون هیچ جوابی اتاقو ترک می کنه.خیلی دلم گرفته...این چه زندگی که من دارم..همیشه بد شانسی..اون از مامان و بابام که عمرشون کوتاه بود..رفتنو منو توی این دنیای پر از رنج تنها گذاشتن....اینم از خانواده از هم پاشیده عمو و حاال هم که این اتفاق وحشتناک....دیگه چه طور میتونم برگردم به زندگی عادیم؟مردم دربارم چه فکری می کنن؟خدایا کاش می تونستم از این زندگی نکبت بار خالص بشم..غرق در افکارم مشغول کشیدن نقشه ای برای خالص شدن از زندگی گندی که داشتم بودم که در باز شد وسر و کله بهنام بعد از یه هفته پیدا شد. از حضور سیاوش نمی ترسیدم..ولی بهنامو که می دیدم ترس همه وجودمو می گرفت.سریع بلند شدم و ایستادم نگاهی به سر تا پام کرد و گفت: -بد که نمی گذره....انگار این هفته خیلی راحت بودی نه؟ 🍃 🌺🌺 🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🌺🌺🍃
♡ من به عشقِ تـــــــــو خودمُ عوض میکنم ♡ 💙❤️💙❤️💙❤️ ❣ @roman_ziba
عجیب نیست؟ یک کتاب بعد از چندین بار خوانده شدن، چاق تر میشود انگار چیزی لابلای صفحه ها جا می ماند چیزهایی مثل احساسات، افکار، صداها ... 👤 کرنلیا فانکر ❣ @roman_ziba
فَقَط پیشِ «تُو» آرومَم فَقَط با «تُــو» جَهان خوبہ چِقَد بَد عادَتم ڪَردے نَباشے حــالَـم آشـــوبہ ❣ @roman_ziba
کاش هر ادمی یه دکمه ی "فراموشی" داشت هروقت لازم بود میزد و همه چیو فراموش میکرد.💙❤️ ❣ @roman_ziba