🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂مـــا زنده بہ آنیــمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ...
🍂موجیــــمـ ڪہ آسودگــے ما عدم ماســٺ... 🍂🍂🍂🍂🍃🍃🍃🍃
🍃 #رمـان_زیبا_ومفــہومــے
🍃 #خنده_هاے_ݐـــدربزرگ
🍃 قسمت #بیست_و_یکم
💭💭
💭صدای جیر جیر قلمش تو گوشم زنگ میزد
_بیدارت کردم باباجون👴🏻😊
-نه...دیگه خیلی خوابم نمیومد...آخه شب زود خوابیده بودم....الان هم الکی داشتم تو جا وول میخوردم...😅... باباجون... همه این تابلوها رو خودت خطاطی کردی؟...😟خوب حوصله ای داری ها...
_نه پسر گلم همشون که نه... اما خوب .... بعضی وقت ها دست به قلم میشم...😊... خطاطی روح آدم رو جلا میده👴🏻😇.. اون تابلو قدیمیه کار 🌷عمو حسینه🌷 اونم خطاطی میکرد
_انگار خیلی مهمه براتون... خیلی تزیینش کردی... روش چی نوشته؟ 😊
_آره عزیزم هم آیه قرآنه هم یادگاریه
🍀أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُوَّاْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ🍀👴🏻
_ یعنی چی؟😟
_یعنی آیا وقت آن نرسیده که دل های مومنین در مقابل ذکر خدا متواضع و خاشع بشه!👴🏻👌
_چه کلمات سنگینی.... #خاشع.... #متواضع...! 😟چرا این آیه رو براتون نوشت؟... یعنی چی اونوقت؟😯
_حقیقتش بار آخر که میخواست بره یک مقدار دلم #بیتابی میکرد.😒 بهش گفتم یه چیزی بنویسه که قلبم #آروم بشه.👴🏻💖...اون هم این آیه رو نوشت....
بعد از اینکه آیه رو خوندم گفتم ... ای دل غافل... چرا باباجان! وقتش رسیده. باید در مقابل خدا خاشع باشم...یعنی...یعنی تسلیم قدرت خدا🌟
💭💭💭
با تکون شدید آمبولانس💨🚑 رشته افکارم پاره شد...
-آقای راننده میشه کمی دست انداز ها رو یواش تر بری...باباجونم داره اذیت میشه...😒
_آخ....اوهْهْهو...اوهْهْهو... باباجون...آب دم دستته...😣
-باباجون.....به هوش اومدی؟....خدایا شکرت...😍🙏
یه جوریم شد...
...نمیدونستم گریه هم صورت زشتم😞 رو اذیت میکنه....
شوری رو با پوست بی احساس صورتم احساس میکردم... 💚چفیه 💚رو از رو صورتش برداشتم...
-چشم باباجون....😊
+چقدر چشمات قشنگ شده...😊ما کجا میریم باباجون...اوهْهْهو😣
-داریم میریم درمانگاه... 🕊مشهد...🕊
_مشهد... یا امام رضا!... اوهْهْهو. بالاخره ما رو طلبیدی؟...🕊👴🏻😢✋....
سلام برحسین🍶... اوهْهْهو... اوهْهْهو ... دستت درد نکنه...
-آره باباجون بریم شیمی درمانی کنی و برگردیم😒😊
خجالت کشیدم که بگم از شیمیایی شدنش😞 چیزی نمیدونستم😓
-فقط باید سر موقع میومدی... نباید میزاشتی دیر بشه😒
_سر موقعه باباجون!...اوهْهْهو... تو غصه نخور.... هرموقع که سر موقعش باشه خودش میطلبه!...👴🏻😍😣
-من که سر در نمیارم... اما ... اما ... بزار ماسک اکسیژن رو بزنم اینقدر سرفه نکنی...😒😕
_باباجون... #جواز مشهد من #تو بودی... اوهْهْهو...تو رو از تهرون آورده پیش من که باهم بریم پابوسش..اوهْهْهو..👴🏻☺️😣
ماسک رو براش گذاشتم...😒😷
مشهد....🕊 امام رضا....🕌همیشه دوست داشتم یه سری برم ببینم چه طوریه ... اما ... تا حالا که نرفتم... حالا با این شرایط باید برم؟...😔😕
با بهوش اومدن باباجون حالم بهتر شده بود...😊
ادامه دارد...
نویسنده:سجاد مهدوی
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج