🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحــلمـــا
°قسمت #بیست
°°بیداری
در طرف دیگر بیمارستان دختر جوانی با روپوش سفید از اتاق مراقبت های ویژه بیرون آمد و گفت:
_بین همراهای آقای حسین رسولی کسی به اسم عباسِ...
یکدفعه عباس از روی صندلی بلند شد. تسبیحش را در مشتش فشرد و گفت:
_چی شده خانم پرستار؟
پرستار نگاهی به چشمان خیس حلما و مادر محمد، انداخت و گفت:
_نگران نباشید آقای رسولی کاملا هوشیارن فقط خواستن دوستشونو فوری ببینن
بعد رو به عباس گفت:
_لباس مخصوص که پوشیدین وارد بشین، فقط پنج دقیقه بدون استرس!
عباس به نشانه تایید سری تکان داد و از درهای شیشه ای عبور کرد.
-چطوری پیرمرد؟
+هنوز زندَم
-بابا عزائیلو از رو بردی
+عباس
-جان عباس
+شاید بعد عمل زنده نباشم...
-بادمجون بم آفت نداره اصلا...
+بذار حرف بزنم وقت نداریم عباس...
-داری منو میترسونی
+تو و ترس سردار؟
-ترس از دست دادنِ رفیقِ نزدیکتر از برادر کم ترسی نیست
+چیزی که میخوام بگم خیلی مهمه... درمورد پرونده کوروش...
-بذار بعد عملت حرفشو میزنیم اینقدر بزرگش نکن این تازه به دوران رسیده رو
+بزرگ هست، نه خودش، گندی که داره میزنه بزرگه!
-کوروش؟! قدِ این حرفا نیست
+خودش شاید ولی باندی که بهش وصله چرا...منافقایی که از داخل دارن ریشه این نظام و مردمو میزنن...پرونده اش تقریبا تکمیله ولی ...
-از چی حرف میزنی؟
+تو فکر میکردی پرونده کوروش فقط مختص قاچاق کالا و چندتا مزدور اجیر کردنه که بر علیه رهبر و نظام خبرا و کلیپای جعلی درست کنن؟
-نکنه...رفتی سراغ پرونده باباش؟؟؟
+باباش فقط یه مهره ست یه مهره از صدتا مهره ای که نون این حکومتو میخورنو و برا دشمنای این ملت جاسوسی میکنن
-فکرمیکنی اعترافای اون جاسوس دو تابعیتیه...
+فقط فکر من نیست حقیقته، میدونی کی پشت این قضیه ست؟یکی که مسعود کشمیری منافق پیشش یه جوجه کلاغ بیش نیست
-باخودت چیکار کردی حسین؟ پا تو چه ماجرایی گذاشتی تنها؟
+ادمی که تو راه خدا باشه شاید تنها...
-توروخدا بسه حسین داره از...از چشمات خون میاد...
+تورو حضرت عباس صبرکن عباس...اینا چندین ساله که دارن مملکتو با #دشمنای آمریکایی و انگلیسی معامله میکنن هرکی هم جلوشون وایسه #ترورش میکنن مثل #شهیدلاجوردی تا پرونده ترور نخست وزیری رو باز کرد زدن کشتنش! کیا؟ همونایی که مهره های مهم تر از کشمیری رو داخل دارن! ببین سال شصت کیا رو #ترور کردن! خادمای مردمو و اسلام رو مثل #رجایی، #باهنر، #بهشتی، همین #امام_خامنه_ای که ترورش کردن و خدا دوباره برش گردوند حالا که نتونستن جسمشو نابود کنن میخوان ترور شخصیتش کنن! فتنه ۸۸ یادته ؟ میخوام از فتنه بعدی برات بگم...
خون که روی صورت حسین جاری شد، صدای فریاد مردانه عباس بلند شد:
_پرستاااااار
ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
🕊🕊🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊🕊🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان سامری_در_فیسبوک💖
قسمت ۹۹ و ۱۰۰
سال ۲۰۰۸ بود و دو سال از واقعهٔ افشاگری حیدر مشتت و مرگ او میگذشت، دو سالی که به توصیه موساد، احمد همبوشی خودش را از انظار عمومی پنهان کرده بود و زندگی مخفیانه ای در پیش گرفته بود...
نه بیانیه ای میداد و نه تبلیغ مکتب احمدالحسن را میکرد و به قول معروف آهسته میرفت و آهسته میآمد. اما این بدان معنی نبود که کلا بیکار نشسته باشد..
احمد همبوشی با همکاری موساد، افرادی را که مستعد خیانت و جنایت بودند از نهادهای مختلف گلچین میکرد و مخفیانه برای خود سرباز جمع میکرد چون بنا بر نقشه ای که موساد کشیده بود و احمد همبوشی میبایست اجرا کند،
همبوشی با یک حرکت مهم که خبرش در کل دنیا میپیچید دوباره میبایست دعوتش را شروع کند و این بار نه به عنوان یمانی و نه نائب و فرزند امام، بلکه به عنوان امام سیزدهم قیام میکرد، امامی با نام مهدی سیزدهم که داعیهٔ دفاع از امام مهدی، دوازدهمین امام شیعیان را داشت.
صبح زود بود که گوشی موبایل همبوشی به صدا در آمد، همبوشی نگاهی روی شماره کرد و با دیدن نام مایکل سریع تماس را وصل کرد.
از آن طرف خط صدای خسته مایکل در گوشی پیچید:
_ببین احمد الحسن، من الان از جلسهٔ مهمی می آیم که محوریت این جلسه قیام شما بود، همانطور که شاهد هستی در این سالها تعداد زیادی از مسلمانان به سمت مرجعیت شیعه رو آوردند، تو باید افرادت را مانند قبل توجیه کنی که علمای شیعه، خصوصا مرجع های دینی، دشمنان اصلی امام زمانشان هستند و هنگام ظهور امام زمان اولین کسانی که برای مقابله جلوی او می ایستند همین علما هستند و با توسل به همان رؤیاهایی که میدیدی و استفاده از استخاره و بعد هم تشرفهای دروغین به محضر امام، به آنها میگویی که از سوی امام زمان به تو ابلاغ شده که با کسانی که لباس علما و مرجعیت به تن دارند وارد جنگ شوی و به قول مسلمانان این کار هم قربةالیالله انجام میدهی و خود را فدایی وجود امام دوازدهم معرفی میکنی، تو باید مرجعیت اصلی شیعیان در عراق ، آقای سیستانی را با طلبههایی که دورش را گرفتند در یک حرکت غافلگیرانه #ترور کنی. پس از انجام کار بسیار بزرگی که به تو امر شده و نقشه دقیقش طراحی شده، تو خود را امام مهدی میخوانی و شک نکن ولوله ای در جهان به پا میکنی، ولوله ای که دودمان دشمنان ما را به باد میدهد و شاید منجر به این شود که دنیا در دستان ما قرار گیرد.
مایکل نفسی تازه کرد و ادامه داد: _دستورات لازم به ضیاء عبدالزهره الکرعاوی داده شده، با هماهنگی هم همان روز موعود، کار را به نحو احسن انجام دهید و من قول میدهم که با انجام این مأموریت تو یکی از مهمترین مردان این روزگار به شمار آیی و ما به پایت شمش شمش طلا خواهیم ریخت..
احمد همبوشی که انگار دلش از اینهمه وعده به شوق افتاده بود محکم گفت: _چشم قربان، خیالتان راحت، تمام کارها مو به مو طبق نظر شما پیش خواهد رفت و ما موفق خواهیم شد..
روز موعود فرا رسید، دل در سینهٔ احمد همبوشی به تپش افتاده بود و شاید می خواست خبر از واقعه ای بزرگ بدهد و او فکر میکرد این احساسات برای آن است که فردای روز انجام مأموریت، او به عنوان امام مهدی ظهور خواهد کرد
و همهٔ مخالفینش را از دم تیغ میگذراند و پرچم یک #اسلام_اسرائیلی را به احتزاز در می آورد.
احمد همبوشی به همراه الکرعاوی که یکی از نیروهای با نفوذ موساد بود و حسن حمامی که عنوان رئیس مکتب احمدالحسن در نجف را یدک میکشید و سعدی القطرانی رئیس شاخهٔ نظامی مکتب، صبح روز #تاسوعا با تعداد زیادی سرباز به قصد کشتن آیت الله سیستانی و علمای نجف، دور تا دور مکان حضور این علما را محاصره کردند
و میخواستند به خیال خودشان پاتکی غیرقابل جبران به علما بزنند و همه را در چشم بهم زدنی ترور کند و کنترل حوزه و شهر نجف را به دست گیرند
اما غافل از این بودند که افرادی هم از خارج مکتب به داخل گروه آنها نفوذ کرده اند و راپورت آنها را به پلیس عراق داده بودند
و اصلا قبل از اینکه آنان به محل مورد نظر برسند، پلیس عراق به صورت نامحسوس وارد عمل شده بود.
ساعتی به اذان ظهر مانده بود که احمد همبوشی دستور حمله را صادر کرد و با حمله به جمعی ازطلاب که جلوی در عزاخانهٔ امام حسین اجتماع کرده بودند، حمله آغاز شد، تعدادی از طلبه ها شهید شدند.
گروهک_تروریستی_احمد_همبوشی قصد پیشروی به داخل ساختمان و کشتن آیت الله سیستانی را داشت که پلیس وارد عمل شد،
جنگی سخت در گرفته بود، احمد همبوشی که انتظار این پاسخگویی صریح و قاطع پلیس را نداشت از مخفیگاهش خارج شد و رو به افرادش گفت:
_به پیش بروید و همه را از دم تیر بگذرانید و بدانید آینده از آن ماست، شما...