eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
452 دنبال‌کننده
157 عکس
200 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت سریع چشمانش را باز کرد... اما دیگر اثری از تابوتی که در خیالش به او فکر کرده بود،نبود سرش را بالا اورد... که نگاهش در دو چشم مشکی👀💓 نگران دوخته شد و تنها توانست زیر لب آرام زمزمه کند ؛ ــ شهاب😍😭 شهاب با صورتی که از درد جمع شده بود با دیدن عزیز دلش لبخندی😊 زد و دوباره روی تخت نشست. مهیا ناباور به شهاب که روی تخت نشسته بود خیره شده بود، شهاب دستانش را طرف مهیا دراز کرد و با لبخند به قیافه ی مهیا خیره شد؛ ــ بیا جلو دختر خوب،من نمیتونم بلند بشم بیا😍 مهیا ناخوداگاه نگاهش👀 به سمت پای شهاب که در گچ بود ،کشیده شد دوباره سرش را بالا آورد که اینبار نگاهش به دست پانسمان شده شهاب دوخته شد . ــ چرا خشکت زده دختر؟این همه گریه کردی،گه بیای اینجا به من زل بزنی؟؟😍😉 مهیا با دو قدم خودش را به شهاب رساند و کنارش روی تخت نشست که شهاب او را در آغوش کشید،...😭😍 باورش برای مهیا خیلی سخت بود ،نمی توانست اتفاقات را هضم کند همه چیز خیلی سریع رخ داده بود ،با شنیدن صدای شهاب از فکر بیرون آمد: ــ صداتو شنیدم، نمیدونی وقتی صدای گریه هات و فریادتو شنیدم چه به سرم اومد ،با اینکه اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم اما بلند شدم که خودت اومدی😞 مهیا که دیگر آمدن شهاب را باور کرده بود ،.. با یادآوری درد قلبش در دقایق قبل اشک هایش دوباره سرازیر شدند 😢و کم کم صدایش اوج گرفت😭😫 و درآغوش همسرش از دردی که در این مدت تحمل کرده بود زجه زد،😫گله کرد از نبودش،😭از بی خبر گذاشتنشون،😣از این ده روز شوم گله کرد،😭زجه زد،فریاد زد و شهاب با اینکه بی قراری و بی تابی های مهیا به خصوص اشک هایش او را نابود می کرد😞 اما اجازه داد که همسرش کنار او آرام شود ،درکش می کرد خیلی سخت بود،... برای او که یک مرد بود خیلی سخت گذشته بود، دیگر برای مهیا که از او بی خبر بود ،دردش و سختی اش قابل تصور نبود. مهیا آرام شده بود... اما بی صدا اشک می ریخت😢 دیگر از درد قلبش خبری نبود و احساس می کرد آرامشی سراسر وجودش را فرا گرفته، شهاب بوسه ای بر سر مهیا نشاند و ارام گفت: ــ خوبی مهیا؟😊 _الان که هستی خوبم،خیلی خوبم😍 🍃ادامہ دارد.... 📚 رمانکده زوج خوشبخت https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af