eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
514 دنبال‌کننده
237 عکس
308 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت بعد از یک ساعت دردودل با زهرا،... از زهرا ومادرش خداحافظی کرد☺️👋 و به خانه برگشت، در راه خانه بود که گوشیش زنگ خورد📲 شماره ایران نبود😟 به امید اینکه شهاب باشد سریع جواب داد؛ ــ شهاب تویی؟😍💓 صدای خنده ی شهاب😂 در گوشش پیچید; ــ علیک السلام خانمی،ممنون خوبم شما خوبید؟😉😁 ــ لوس نشو شهاب ،میدونی از کی زنگ نزدی،از نگرانی مردم و زنده شدم☺️😥 صدای شهاب جدی شد: ــ مگه نگفتم نگران نباش،😐حرف دکتر یادت رفت؟مگه بهت نگفت استرس برات خوب نیست ــ مگه دست خودمه😉🙁 شهاب نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ میدوم عزیز دلم میدونم ،اما اونجاآنتن نمیده الانم اومدم یکی از روستاهای اطراف ،تو خوبی؟؟گچ دستتو باز کردی؟؟😊 مهیا نگاهی به دستش انداخت و گفت: ــ خوبم شکر ،آره دیروز با مریم رفتم گچشو باز کردم☺️ ــ مراقبش باش تا یه هفته ازش زیاد استفاده نکن😊☝️ ــ چشم😍🙈 ــ چشمت روشن،کجایی؟ ــ نزدیک خونمون،پیش زهرا بودم ــ حالش بهتره؟😊 ــ نه زیاد،چهار روزه که از بیمارستان مرخص شد😕 ــ خداکریمه... مهیا😍 ــ جانم😍 ــ امشب عملیات خیلی مهمی داریم دعا یادت نره😊🙏 مهیا برای چن لحظه دلش فشرده شد😣❤️ و همان احساس چند روز پیش به او دست داد ناخوداگاه زمزمه کرد؛ ــ دلم برات تنگ شده😔❤️ شهاب که انتظار این حرف را نداشت سکوت کرد اما از بی قراری های مهیا او هم بی قرار تر شد ــ برمیگردم خیلی زود😊 ــ برات دعا میکنم ماموریتت به خوبی تموم بشه و برگردی... من اینجا بهت نیاز دارم شهاب😍😥 شهاب چشمانش را روی هم می گذارد😣💓 و سعی میکند تمرکز کند که حرفی نزد که بیشتر مهیارا دلتنگ کند ــ برمیگردم عزیزم .الان باید برم دیگه مواظب خودت باش😊 ــ شهاب مواظب خودت باش عملیات تموم شد حتما خبرم کن باشه؟😥 ــ چشم خانمی .من باید برم خداحافظ😍👋 ــ خداحافظ😥👋 مهیا در را باز کرد و با ناراحتی وارد خانه شد.. 😔💘 🍃ادامہ دارد.... 📚رمانکده زوج خوشبخت https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af