رمانکده زوج خوشبخت ❤️
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بچههای مدرسه والت #قسمت_بیستونهم رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eita
42.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊
📺 بچههای مدرسه والت
#قسمت_سیام
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_سیام
این بار در پارک قرار گذاشته است. نشستهام تا برود آبمیوه بخرد و بیاید.
به این فکر میکنم که این بار هم جواب سوالاتم را قطرهچکانی و نصفهنیمه میدهد یا دقیق تلکیف را روشن میکند؟
با آبمیوه میرسد و تعارف میکند. تشکر میکنم و میگویم:
-تونستین چیز دیگهای بفهمین؟
بیمقدمه میرود سر اصل مطلب:
-به شما بستگی داره دخترم.
-یعنی چی؟
کامل به طرفم برمیگردد و میگوید:
-مامانت خیلی دوست دارن بهشون توی موسسه کمک کنی، نه؟
سر تکان میدهم:
-آره ولی از وقتی فهمیدم اونجا چه خبره اصلا میلی به اینکار ندارم.
-ولی باید حداقل تا قبل رفتنت بهش کمک کنی! درواقع به ما.
شاخ درمیآورم: چرا؟
-ببین... ما باید دقیقا بفهمیم اون موسسه تحت نظر کی اداره میشه، از کجا تامین میشه و اهداف بلندمدت و کوتاهمدتش چیه. برای این که بفهمیم، باید یه نفر رو اونجا داشته باشیم. تو بهترین گزینهای از دید من. اما بازم، هرجور صلاح میدونی. هیچ اجباری نیست.
خون به مغزم هجوم میآورد. یعنی باید بروم جاسوسی کنم، آن هم از مادرم؟! مسخره است! این را بلند میگویم.
دستانم را میگیرد:
-ببین عزیزم، اولا گفتم هیچ اجباری نیست. دوما شما از مادرت جاسوسی نمیکنی. مگه خودت نگفتی مامانت هم یکی از اعضای هیئتمدیرهست؟ شاید خودشم نمیدونه چکار میکنه. یه درصد احتمال بده با این کارت، بتونی به مامانت کمک کنی و زودتر از این جریان بکشیش بیرون. تازه این غیر از کمکیه که به دخترا و زنهای کشورت میکنی.
وقتی یه مشکلی، یه کاستیای توی جامعه هست، همه ما شرعا مسئولیم اگه کاری ازمون برمیآد انجام بدیم. درسته؟
هیچ نمیگویم و فقط سعی میکنم جلوی سرازیر شدن اشکهایم را بگیرم.
ادامه میدهد:
-ببین... این همه دختر و زن دارن میافتن توی منجلاب فساد؛ اونم فساد فکری. میتونی خودت رو جای یکی از اونا بذاری؟ نمیشه بگی به من ربطی نداره. اگه الان جلوی این فسادو نگیریم، دیر یا زود دامن همهمونو میگیره.
اریحا... زشته که ما زنها، خودمون نتونیم خودمونو جمع کنیم. غیرت که فقط برای مردا نیست. زشته ما بیغیرت باشیم و وایسیم نگاه کنیم چه بلایی داره سر همنوع و همجنسمون میاد.
راست می گوید؛ اما مادرم است. بین دوراهی ماندهام. مادرم، یا کشورم؟ هردو عزیزند.
مادر من هرکاری کرده باشد، مادر من است. روی چشمم جا دارد. حتی اگر برایم کم گذاشته باشد، حتی اگر مجرم امنیتی باشد، بازهم دلیل نمیشود حرمتش را بشکنم.
میگویم:
-درست میگین، ولی مامانمه! این خیانت نیست بهش؟ این نامردی نیست؟
-نامردی اینه که انحراف مامانت رو ببینی، اما دست رو دست بذاری تا جرمش سنگینتر شه یا اگه جرمی نکرده، بعدا آلوده بشه و نشه کاریش کرد. بهت قول میدم، اگه بیگناه بود مشکلی براش پیش نیاد. و اگه گناهکار بود سعی کنم براش تخفیف بگیرم. این جاسوسی نیست اریحا. خیانت هم نیست. ولی بازم، هرجور راحتی.
سرم را پایین میاندازم. دوست دارم بدانم اگر خودش بود چکار میکرد؟ زمزمه میکنم:
-بذارین یکم فکر کنم.
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
@romankadahz