eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
516 دنبال‌کننده
238 عکس
311 ویدیو
4 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 همین که خواستم نماز بخونم یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم . با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم . در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با صدای بلندی گفتم : - کاوه ‌. داداشی . داداش کاوه . کاوی جون . کوری جون . دیگه به آشپزخونه رسیده بودم . با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود . سریع به سمتش دویدم . - وای کوری جون با خودت چی کار کردی ؟! لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد. سرفه ای کرد و گفت : + فقط بشنوم یه بار دیگه از این القاب استفاده کنی ! لبخندی زدم و گفتم : - چشم کوری جون . حالا میگی قبله کدوم سمته . نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد. لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم : - خیلی خب داداشی دیگه نمیگم . تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم : - حالا بگو کدوم طرفه ! کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت : + دختره دیوانه . پشت به پنجره اتاقم نماز بخون . با صدای کلفتی گفتم : - اوکیه داداچ . کاوه سرش به علامت تاسف تکون داد و همین که خواست چایی بخوره ، لیوان چایی رو از دستش گرفتم و نصفش رو خوردم . - تشکر داداچ . و بعد زدم زیر خنده که کاوه با عصبانیت بهم نگاهی کرد . اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع به سمت اتاقش دویدم . &ادامـــه دارد ......