🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_نود_ششم
خیره به چشمان خاکستری مهدا گذشته را می کاوید که صدای دخترکش او را متوجه موقعیتش کرد .
مهدا : مامان ؟ مامانی ؟
ـ جونم ؟ چیزی گفتی دخترم ؟
ـ گفتی باید صحبت کنیم منتظرم
ـ واقعا باید این اردو بری ؟
ـ آره مامان جان ، واقعا موقعیت خوبیه ، یه چیزی شبیه اون مسابقه تهران که با پروفسور پی یِر آشنا شدم
از انیس خانم اصرار و از مهدا انکار . در آخر گفت : هنوز مادر نشدی بدونی چی میکشم
ـ قربون مامان قشنگم بشم ، نگرانی نداره بانوی من .
مادرش را بوسید و گفت : مامان من برم بخوابم که خیلی خستم ، بابا الان خوابه با اون موقع نماز صبح خداحافظی میکنم ...
ـ باشه برو ، شبت خوش ...
بسمت اتاق مشترک خودش و مائده رفت ، چند بار مائده را صدا کرد اما جوابی دریافت نکرد .
به اتاق مرصاد رفت شاید آنجا او را بیابد که صدای صحبتشان را شنید .
مائده : داداش از وقتی مامان محدثه زنگ زد خونه مامان اینهمه بهم ریخته ... اگه واقعا طبق چیزی که مامان میگه یخوان از مهدا خواستگاری کنن چرا مامان اینجوری میکنه ؟
ـ چجوری ؟
ـ همش استرس داره نمیذاره بیان مهدا رو ببینن مدام میگه دیگه با محدثه نگرد هر جا هم میخوایم بریم اگه اونا باشن نمیاد مثل ناهار دعوتی خونه حسنا اینا که واسه عید فطر بود
ـ نمیدونم شاید ازشون خوشش نمیاد
ـ دلیل نمیشه
ـ چی بگم !
ـ من یه حدسایی میزنم
ـ چی اون وقت خانم مارپل ؟
ـ ببین هر چی هست به گذشته ربط داره ، چون مامان داشت به مامان محدثه میگفت اینهمه سال سعی کرده مهدا نفهمه الان نمیخواد آرامششو بهم بزنه ... بعدشم گفت ۲۰ سال پیش باید به عواقب کارتون فکر میکردین ...
ـ فال گوش واستادی ؟
ـ نه پس همین طوری از عالم غیب بهم رسید
ـ نباید گوش وای..
ـ اِ مرصاد تو واقعا نمیخوای بدونی بیست سال پیش چه اتفاقاتی افتاده ؟
ـ خب چرا ولی...
ـ ولی نداره ، مامان بابا یه چیزیو از ما پنهان کردن ..
اون روز هم که از مدرسه بر میگشتم زن عمو و مامان محدثه خونه بودن شنیدم که مامان محدثه گفت اون بچه تو تنها نیست پدر بزرگ و مادربزرگ داره ، تو حق نداشتی بیست سال مارو از دیدنش محروم کنی چرا فقط مهدا پس چرا راجب منو تو نگفت ؟
بعدشم چرا هیچ وقت خانواده مامان بابا با ما رفت و آمد نداشتن جز عمو رسول ؟
چرا مهدا به ما شبیه نیست ؟
ـ چی میگی مائده ؟ مگه فیلمه ؟ بعدشم مامان بابا گفتن که خانواده هاشون موافق ازدواجشون نبودن ، کی گفته مهدا به ما شبیه نیست ؟
ـ یادت رفته بچه که بودیم همه میگفتن مهدا شبیه ما نیست ...
ـ پاشو که داری هذیون میگی ... چه ربطی داره یه بچه ای شبیه مادرشه یه بچه ای شبیه باباش ... الان مثلا چی میخوای بگی ؟
ـ مامان گفت بعد از جنگ اومدن مشهد بعد ازدواجشون ولی مهدا متولد ۶۶ هست
ـ خب که چی ؟
ـ مامان میگه هیچ وقت با بابا کاشان زندگی نکرده ، خب این ینی چی ؟
&ادامه دارد ...
📚 رمانکده زوج خوشبخت
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀