eitaa logo
رمان کده
2.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
407 ویدیو
2 فایل
تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 پارت گذاری رمان#ماهگل و#هم نفس
مشاهده در ایتا
دانلود
سر ماهیرا روی تنش افتاده بود و بدن بی‌جونش میون زمین و آسمون تاب میخورد. کمربند رو انداختم کنار. همونجا زانو زدم. همه چیز جلو چشام دو دو میزد. الان بود که قلبم از شدت نفرت و غم ایست بده. من شکسته شده بودم. بدجوری تَرَک برداشته بودم. کمرم مثل همیشه خم بود. مشتم رو به زمین تکیه دادم تا نیوفتم. با صدای کسی که گفت: -یا امام حسین.. چشای بسته ام نیمه باز شد. رونیا دستشو جلوی دهنش گرفته بود و نگاه وحشت زده اش بین من و ماهیرا می‌چرخید. خواستم بلند شم ولی سرگیجه نمیزاست. همین که روی پا ایستادم مجبور شدم دوباره زانو بزنم. رونیا دوید طرفم و کنارم نشست. نگران و با چشای اشکی گفت: -هیراد حالت خوبه؟ با صدای گرفته ام گفتم: -برو طبقه بالا...اینجا نمون -اخه... -گفتم برووو دادم به حدی ترسوندش که ازم فاصله گرفت. بلند شدم. وقتی دیدم رونیا حرکتی نمیکنه گفتم: -کاری نکن بقیه عقده ام سر تو خالی بشه برو تو اتاق بالا و تا میتونی پایین نیا... نگاهی به ماهیرا کرد و باز خواست حرفی بزنه که نزاشتم. -هیسسس هیچی نگو