eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
405 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝
مشاهده در ایتا
دانلود
به جای جواب نیشخند زدم. اومد جلو و گفت: -داری چیکار میکنی با خودت؟ سرم رو به دیوار تکیه دادم و پلکامو دوباره روی هم گذاشتم: -آروم نمیگیرم... پرسید: -حالت خوب نیس؟ -خوبم؟ -میخای برات یه لیوان آب بیارم؟ -گفتم خوبم... با یه حرکت از جام بلند شدم که رونیا گفت: -میدونم داری اذیت میشی...ولی برو ببین ماهیرا چه بلایی سر خودش اورده...شاید قضیه جدی باشه سرجام متوقف شدم. یعنی ممکن بود بلا سر خودش اورده باشه؟ دندونامو روی هم فشار دادم. لعنتی...مجبور شدم برم سراغش و پا رو قوانین خودم بزارم. قفل در رو باز کردم. اتاق تو تاریکی مطلق بود. همین که کلید برق رو زدم با قیافه مهتابی و بی رنگ ماهیرا مواجه شدم. چشاش کاملا باز بود و دقیقا خیره شده بود به من. شایدم خیره به یه نقطه نامعلوم. غرق تعجب شدم. چرا هیچ واکنشی نشون نمیداد. یه قدم رفتم جلو. هزار تا فکر به مغزم هجوم اورد تا اینکه رسیدم بهش. جلوش زانو زدم. نفسم تو سینه حبس شده بود. لبای بی رنگش با روانم بازی میکرد. با تردید بازوهاشو بین پنجه هام گرفتم و تکونش دادم.