eitaa logo
رمان کده
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
405 ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Adminchanels تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita 🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝
مشاهده در ایتا
دانلود
با پلکی که زد یه نفس راحت کشیدم و روی زمین نشستم. یه قطره اشک از چشمش چکید و نگاهشو روم قفل کرد. عجب عجیبی از غم و تباهی به وجودم سرازیر شد. چشای جادوگرش تا حالا اینطوری ندیده بودم. قلب کوفتیم دوباره تپش گرفت و بازم قطره های اشک از چشماش جاری شد. چرا قفل نگاهشو برنمیداشت. رسما داشتم دیوونه میشدم. به موهام چنگ زدم و از جا بلند شدم. همین که خواستم ازش دور بشم صدای ضعیفش رو شنیدم: -چرا منو نمیکشی راحتم کنی؟ دستامو مشت کردم: -چون یدفعه بمیری بهم مزه نمیده؟ -یعنی میخای زجرم بدی؟ سکوت کردم و اخم وحشتناکی حواله اش کردم. بازم کنترل خودم رو دستم گرفتم: -اونقدر شکنجه میشی تا تک تک محبتایی که بهت کردم از گوشت و وجودت خارج شه صدای هق هقش بلند شد. ناریه به فاصله چند متر از در ایستاده بود. مشخص بود چقدر تو شوکه ولی میدونست هر اتفاقی تو این خونه افتاد نبایی سوالی ازش بپرسه. موقع رفتن بهش گفتم: -به چیزی بهش بده بخوره دستپاچه گفت: -چشم اقا ((رونیا)) همه چیز به هم ریخته بود. از همه بدتر حال هیراد بود. روز به روز آشفته تر میشد. حتی حاضر نبود دو کلمه حرف بزنه. اونقدر ترسناک شده بود که واقعا کسی جرات نمی‌کرد نزدیکش بشه. شب شده بود و خبری ازش نبود. حتی هیچ صدایی از اتاق ماهیرا هم نمی‌اومد. شونه کوچیکم رو از تو کیفم در اوردم و جلوی آینه ایستادم. موهامو آزادانه دورم رها کردم و شونه زدم. دکمه های پیرهنم رو باز کردم و روی تخت دو نفره دراز کشیدم. تختی که مال هیراد بود. روز اولی که اومدم اینجا گفت تو اتاق من باشی بهتره.