eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.2هزار دنبال‌کننده
446 عکس
47 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_810 لبخندی گوشه لبم جا خوش کرد‌. - خب الان ه
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 فکم داشت می‌لرزید که لبم رو محکم گاز گرفتم. چند قطره اشک از چشم‌هام سرازیر شد که همون‌موقع صدای آشنای بمی گوش‌هام رو لرزوند: - فاطمه؟! زود سرم رو برگردوندم و با نگاه نافذ امیرعلی رو به رو شدم. سمتم پا تند کرد و بهم نزدیک شد که پرستارها از اتاق بیرون رفتن. همون‌طور که داشت بدون هیچ حرفی و با دهن نیمه باز نگاهم می‌کرد نفس‌های سخت می‌کشید. دستم رو روی صورتم کشیدم و اشک‌هام رو پاک کردم تا اذیت نشه. چند ثانیه همون‌طور موند که دیگه تحمل نکرد و خم شد و پیشونی‌ام رو عمیق بو*...؛ طولی نکشید که خیس شدن صورتم رو حس کردم! اول فکر کردم خودم باز اختیار از دست دادم و گریه کردم ولی بعد از این‌که سرش رو بلند کرد و بدون این‌که بذاره صورتش رو ببینم سرش رو برگردوند فهمیدم اشک اون بود که روی صورتم می‌ریخت! اشکش رو که پاک کرد سمتم برگشت و لبخند محوی زد؛ اصلاً زبونش نمی‌چرخید تا حرفی بزنه و فقط با بغض نگاهم می‌کرد و زیر لب ذکری رو زمزمه می‌کرد. نفسی کشیدم و خواستم یکم آرومش کنم که لبخندی زدم و گفتم: - تو امیرعلیِ منی دیگه؟! تک خنده‌ای زد و گفت: - والا من باید از تو بپرسم که واقعاً تو فاطمهِ منی؟! لبخندی به روش زدم که اومد کنارم نشست و گفت: - معجزه زندگی‌ منی! شرمنده‌ات شدم... ببخش که این‌قدر اذیت شدی... . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram