eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
4هزار دنبال‌کننده
198 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
نفر اول درحالیکه جمعیت را می‌پایید،سری تکان داد و گفت : _به خدا که تو راست میگویی، بدنم مور مور میش
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۷۳ و ۷۴ فضه با شنیدن این حرف از جانب کسی که مسلمانی و یاری پیامبر را میکرد بر خود لرزید، او نمیتوانست بپذیرد که یاران پیامبر اینقدر باشند که درک نکنند هیچ حرف پیامبر عبث و بیهوده نیست، اصلا بیهوده‌گویی در ذات رسول الله نیست... در همین اثنا بود که ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکوکاران را داشت ازجابرخاست و رو به آن شخص گفت : _چه میگویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تو‌ مسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که میگویی قرآن بعد از شما برای ما کافیست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی، چیز دیگری نیست؟مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهوده‌گویی در ذات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله نیست؟ مگر نمیدانی حرف از روی هوی و هوس ،ازدهان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بیرون نمی‌آید؟اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خوانده‌ای،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله توهین میکنی؟ در این هنگام، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصه‌ای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند، بی‌شک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله به کرسی مینشیند و میگویید آنچه را که به او حکم شده و مینویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب میکند،... پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمیرسید. صدای محزون رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله در صدای یارانی نادان گم شد، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند... پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود، با اشاره‌ی دستش به علی علیه‌السلام، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.. پیامبر از آن جمع، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند... و رو به صحابه فرمود: _از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضر من نزاع و کشمکش کنید. به امر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله،همه‌ی حضار آنجا را ترک کردند بدون‌آنکه بدانند که عقوبت بی‌توجهی به امر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله و حکم خداوند، برایشان چه گران تمام میشود... و این دین سراسر نور را به که همه جز یکی‌شان، اهل جهنم هستند، تقسیم می کند. حال پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله ماند و بهترین یارانش،... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بود و علی علیه‌السلام و فاطمه سلام‌الله‌علیها و فرزندانش و فضه که چون جان خویش پیامبر را دوست میداشتند....اطراف پیامبر خلوت شد، فقط اهلبیتش که همان دختر و داماد و نوه‌هایش بودند، کنار ایشان حضور داشتند... فضه که چشمانش پر از اشک بود، اندکی دورتر نشست و صحنهٔ پیش رویش را مینگریست... با خلوت شدن اتاق، حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزدیک پیامبر صلی الله علیه واله و چون حال پدر بزرگوارشان را آنچنان دید، بغض راه گلویش را گرفت ،به طوریکه اشک از گونه اش جاری شد.. تمام جان و عشق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در پیش چشمش میگریست و این درد، بسی کشند‌ه‌تر از بیماریی بود که بر جان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌واله افتاده بود.. همگان میدانستند که پیامبر روی دخترش حساس است، به شادیش شاد و به غمش غمگین میشود. پیامبر که حال دخترش را چنین دید، آغوشش را گشود و فرمودند : _پاره ی تنم ، میوه ی وجودم ،ای ام ابیهای من ، بیا در کنارم بنشین و بگو چرا گریه میکنی؟ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها کنار پدر قرار گرفت، بوسه ای بر دستان پیامبر زد و فرمود : _نسبت به خود و بچه هایم بعد از شما ترس دارم. رسول الله (ص) درحالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری میشد فرمود: _فاطمه‌ام، آیا نمیدانی ما خانواده‌ای هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه ی آفریدگان حتمی کرده است؟ بگذار سرّی از اسرار غیب را برایت بازگو کنم تا دلت آرام گیرد.. حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود،لبخندی به روی پدر پاشید و آماده‌ی شنیدن،چشم به دهان مبارک پدر دوختند...
رمـانکـده مـذهـبـی
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۸۳ آسمان و زمین تیره و تار بود از ناله‌ای که سکوت شب را میشکست، هق هق دختری در فراق پدر و واگویه های زنی جوان که هنوز نفحات روح پدر را در کنارش داشت اما به یغما رفتن یادگار و راه او را با چشم خود میدید و خون جگر میخورد،... تمام دردها باهم شده بود و این ناله محزون‌تر از همیشه بر آسمان میرفت، صدای ناله از طرف مسجد می آمد... نه از مسجد و نه از منزل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بلکه از منزل علی و زهرا علیهماالسلام، همان خانه‌ای که زمانی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله مسجد را بنا کرد، دستور داد تمام درهایی که به مسجد باز میشوند، به جز درب این خانه بسته شود... آخر این خانه و اهلش با بقیه‌ی مردم، توفیر داشت...آخر ساکنان این خانه، ذریه‌ی رسول الله بودند و حکم رسول خدا، بنا بر حکم پروردگار بود که خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش در مسجد نهی شود . تنها منزل علی علیه‌السلام و محمد صلی‌الله‌علیه‌واله که در مسجد خدا قرار گرفت... تا فرزندان این بزرگواران، فرزندان مسجد باشند و خداوند اینگونه برتری این خاندان را بر همگان فریاد زد.. یعنی بدانید که حرمتِ منِ پروردگار، حرمت این خاندان است، همانطور که خانه‌ی من، خانه‌ی این خاندان است..😭💔 فضه بارها و بارها این حکایت را از زبان اطرافیان شنیده بود، حکایت واقعی که ریشه در عشق خداوند به علی اعلی داشت. همگان به این امر خداوند واقف شدند و حتی وقتی عُمر نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله آمد و گفت : _اجازه دهید درب خانه ی من شکافی به اندازه ی یک چشم به مسجد باز باشد... پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله مانع شد و فرمود : _خداوند به موسی دستور داد تا مسجد طاهر و پاکیزه‌ای بنا کند که غیر از او و هارون و دو فرزندش، کسی در آن سکونت نداشته باشد، به من هم امر کرده که مسجد طاهری بنا کنم که جز خودم و برادرم علی علیه‌السلام و فرزندانش کسی در آن سکنی نگزیند.... و این یک اشاره از سوی پروردگار بود، اشاره ای که آشکارا همگان را به وجوب احترام این خاندان مطهر امر میکرد... حالا در این لحظات پر از التهاب و غم ناله‌ی زهرای مرضیه در رسای پدرش و درمظلومیت دینی که پدرش آورد و در غربت ولیِّ بلافصل بعد از پدرش، بلند بود... و فضه در التهاب این غم عظیم، مانند پروانه به دور بانویش میگشت تا اندکی او را آرام کند، اما چه آرام کردنی؟!چرا که خود عمق این درد را میفهمید و غم دل پنهان میکرد.. علیِ مظلوم، مأمور بود برای عمل به وصیت پیامبرش، وصیت اول را که همان غسل و تدفین وخواندن نماز بر پیکر او ،توسط امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، عمل نمود... و حالا نوبت اجرای دومین سفارش بود. پیش بینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله از اقدامات قریش پس از ارتحالش،مانند تمامی سخنان ایشان،درست از کار درآمد و حالا نوبت دومین سفارش بود. و صدای محمد صلی‌الله‌علیه‌واله گوش او می‌پیچید : اگر یارانی پیدا کردی ،برای احقاق حق خود و اجرای حکمی که خداوند به عنوان ولایت برمسلمین، به تو عطا کرده ،قیام کن .... و چه سخت بود برای این مردترین مرد دوران، چه طاقت فرسا بود برای این ولیِّ تنها....چه نفس گیر بود برای این نَفسِ عالمِ خلقت.... فضه از ورای پرده شاهد بود که علی علیه‌السلام، نزد زهرایش زانو زد، اشک از دیدگان یارش پاک نمود، او با مهربانی نگاهش،با شرم در حرکات و مظلومیت سیمایش، با زبان بی‌زبانی حرفش را زد... و زهرا سلام‌الله‌علیها،این همسر و همزبان علی علیه‌السلام، ناگفته‌های مردش را شنید، به خاطرسنگینی باری که در شکم و غمی که در دل داشت، دست علی علیه‌السلام را تکیه‌گاه نمود و ازجابرخاست. فضه که حالا میدید عمق مظلومیت این خانواده را...با اشک چشم کودکان را آماده کرد...حسن و حسین که کودکانی بیش نبودند، پشت سر مادر برخاستند و علیِ مظلوم هم در پی آنان روان شد.. اینان می‌بایست، میرفتند تا تصویری ازغربت و مظلومیت را خلق کنند، میرفتند تا بهانه‌ای به دست بهانه جویان ندهند...میرفتند تا حجت را تمام کنند....تا در روز رستاخیز برای کسانی که دوستی‌شان را داشتند روزنه ای نباشد که بگویند.... نیامدی...نگفتی....روشن نکردی....سکوت کردی و ما سکوتت را علامت رضایت دانستیم... علی و زهرا و حسنین علیهماالسلام باید حجت تمام می کردند... هر چند که دلشان داغدار بود.... هرچند که هنوز عروج پدر را باور نکرده بودند.... هر چند که هنوز کسی برای عرض تسلیت نزدشان نیامده بود... هرچند.... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛