eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
4.1هزار دنبال‌کننده
205 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
هوالمحبوب 🕊رمان #هادےدلـــــہا قسمت #ششم 🍀داناے ڪل🍀 محرم به سرعت آغاز شد حال و هوای خانواده عطای
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوےحسین🍀 روز تاسوعا... قرار بود یه تو سوریه انجام بشه.. ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی: .. شدن.. یه گروهی از بچه های و... داشتم زینب رو میبردم هیئت.. _زینب بریم؟! _بله من حاضرم.. بریم.. نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲زنگ خورد از .... _سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه ..😢 زینب:داداشی چیشده؟!!😢چرا گریه میکنی؟! _چندتا از بچه های یگان شدن باید برم یگان😭 زینب:وای😧😱 _تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش😢 _نه عزیزم😊 وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود😭😭 شهید از ایران🇮🇷... تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از بود.. 1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری 2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان 3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا 4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی 5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی 6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی 7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده 8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی 9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری 🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی 1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند.. برای مراسمات... زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😣 شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود😞 یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت. وارد اتاق زینب شدم.. _زینبم.. چته عزیزبرادر؟ پشتشو بهم کرد و گفت: _توهم میخوای شهیدبشی؟😢 _زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی.. دومی سختتره عزیزدلم.. عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب .. اسارت سخته جانبازی هم همینطور.. میدونی یعنی چی؟ یعنی یه جوون صحیح و سالم میره میشه.. وبقیه عمرشم که چقدر باید بشنوه.... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
❤️رمان شماره : 132 ❤️ 💜نام رمان : عاکف 💜 🖤جلد دوم🖤 💚نام نویسنده: مرتضی مهدوی 💚 💙تعداد قسمت : 234
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥ 💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱ و ۲ بعد از دستگیری و بسته شدن موضوع تیم‌های جاسوسی و تروریستی در پرونده مربوط به ترور دانشمندان ... و بنای دشمن بر اینکه در مراکز علمی و هسته ای و صنعتی و نظامی کشور رخنه و نفوذ کنه، یه چندوقت تحت فشار روانی‌و مشغولیت های شدید ذهنی بودم.. بخاطر تروری که علیه من صورت گرفت، و بخاطردائم توی سفرهای‌خارجی و داخلی بودن و گاهی استرس های عملیاتی و بی خوابی‌های مفرط و درگیری در عراق و سوریه و... شدیدا اعصابم به هم ریخته بود.. از طرفی مشکالت شخصی و زندگیم و...!! نه اینکه بگم عصبی بودم و فلان، نه.. منظورم اینه زندگی یه خرده سخت شده بود.. چون منم آدمم مثل هر کسی دیگه و نیاز به آرامش فیزیکی و روحی و ذهنی دارم.. باید استراحت میکردم.. طوری شده بود ، که تا یکی دوماه بعد از اتمام آخرین پرونده، دیگه ذهنم نمی‌کشید و زود خسته میشدم. مثلا وسط جلسه حالم بد میشد و ضعف بهم دست میداد.. چون توی بعضی عملیات های سوریه، در این چندسال اخیر چندبار مجروح شده بودم و بعدش دوران درمانم و خوب طی نمیکردم و ، وسطای مراحل درمانیم درگیر پرونده های جدید می شدم... متاسفانه دو بار هم در داخل خاک سوریه که در یکی از شهرها مستقر بودیم، توسط دونفر از اهالی همون منطقه که از نفوذی های داعش بودند، مسموم شدم که بلافاصله واسطه های امنیتی خبر و به ایران رسوندن و یه پزشک ایرانی که از بچه های اداره بود و در سوریه مستقر بود، مخفیانه خودش و بهم رسوند و با دارو و عوض شدن خون و یه سری اقدامات پزشکی، بخیر گذشت. البته اون دونفر بعدا توسط بچه های سوری که با ما بودند بعدا شناسایی شدند و دستگیر شدن.. هم جسمی و هم روحی شدیدا درگیر بودم. از روانشناس های اداره استفاده میکردم و باهام حرف میزدن و مشاوره میدادن. آخرین مرخصی که رفتم بعداز 4 سال بود که وقتی بعد از شش ماه توی سوریه موندن اومده بودم ایران... خب وقتی اومدم بعد شش ماه یه چندروزی مرخصی رفتم.. چندماه هم درگیر پرونده ترور خودم و دستگیری جاسوس هایی که در مستند داستانی امنیتی عاکف )سری اول( عرض کردم، بودم.. از طرفی دائم از این پرونده ، به اون پرونده و از این شهر به اون شهر و از سوریه به عراق و از عراق به لبنان و به افغانستان و به عربستان و گاهی هم به بحرین و مصر.....!!! همچنین از طرفی سفرهای اروپایی و... خلاصه دائم توی سفر بودم و کمتر در ایران به سر می بردم... به تعبیر امام خامنه ای ؛ "امروز اسلام و انقلاب اسلامی در یک پیج بزرگ و تاریخی و حساس قرار دارد.." وقتی هم میگیم انقلاب اسلامی، ، بلکه شامل حال و و و و بخصوص این روزها و و دیگر کشورهای ما هم میشه.. چون انقلاب ما صادر شده به کشورهای دیگه و اون ها هم به تَاَسی از ما، یا علیه حکومت ظالم و پادشاهیشون کردن و یا کاری کردن که حاکمانشون در و بایسته.. نمونش بحرین که خب فعلا درگیرن هنوز و میخوان حکومتشون بره و یک حکومت دیگه ای که انقلابی و شیعی باشه جایگزین بشه.. چون برای بود و هستند اکثریت این کشور اما متاسفانه برعکس هست و اقلیت بر اکثریت‌حکومت میکنند... پس اگر بگیم انقلاب اسلامی ایران فقط یعنی همین کشور خودمون ایران.. بنابراین فقط باید بگیم انقلاب اسلامی. والسلام.. وقتی میگیم انقلاب اسلامی... یعنی هرجایی انقلابی مثل انقلاب ۱۳۵۷ شد شاخه ای از شاخه‌های انقلابی هست که ما در ایران شکل دادیم.. خب کار ما هم انقلابی و جهادیه ، و از طرفی باید این پیچ خطرناک وحساسی که الان در اون هستیم ، پشت سر ولی امر مسلمین جهان، این مسیر تاریخی رو به سلامت طی کنیم. بگذریم... یه روز صبح ساعت ۷و نیم رسیدم اداره و وارد اتاق تایید عضویت و بررسی اشیاء شدم و دم و دستگاه امنیتی توی اتاقِ ورود و خروج اداره، تاییدم کرد. وارد ساختمون اداره که میشیم ، اون سیستم کامپیوتری سرتاپامون و چک میکنه و... !! بعد تایید شدن رفتم دفترم ، و یه کم روزنامه‌های اون روز و که برامون آورده بودن طبق معمول هر روز، مطالعه کردم و از جنبه ی امنیتی و نگاه خودم، متون و تحولات ایران و جهان و بررسی کردم.. ✍ادامه دارد.... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛