eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
185 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِ
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۱۲۷ مسجد مدینه مملو از جمعیت بود و هرکس چیزی میگفت، قاصدی از راه رسیده بود و خبرهایی داشت... قاصد نامه‌ای به خلیفهٔ خود خوانده داد و عقب عقب رفت تا به جمعیت رسید و خود را در بین جمع جا کرد.. مردم در گوش هم پچ پچ میکردند و هرکس میخواست خود را به آن مرد قاصد برساند و از کم و کیف قضیه خبردار شود..کم کم حلقه دور قاصد تنگ تر شد و گویا حرفهای او برای مردم شنیدنی بود، یکی با سر و دیگری با سخنی کوتاه حرفهای قاصد را تایید میکرد، هیچ کس توجهی به خلیفه و حال دگرگونش نداشت و تا عمر بن خطاب نامه‌اش را خواند، گویا مردم همه از کم و کیف قضیه باخبر شدند..عمر حالش دگرگون بود، چون میدانست که کارمندان دولتش خطایی بزرگ کردند اما گویا دلش رضا نمیداد که آنها را تنبیه کند و اگر تنبیه هم نمیکرد ،جلوی دهان و سخنان مردم را نمی‌توانست بگیرد..پس باید چاره‌ای می اندیشید، چاره ای که هم خود به خواسته‌اش برسد و هم دهان مردم را ببندد، پس این چنین شروع کرد... عمربن خطاب گلویش را صاف کرد و نگاهی به جمعیت انداخت و گفت : _همانطور که میبینم، پچ پچ هایتان حاکی از این است که میدانید چه شده و چه خبرهایی در شهر پخش است..عده ای می گویند که کارگزاران دولت ما تخلف کردند و اموالی را به تصاحب خود درآورده‌اند، پس لازم نیست پشت سر ما حرف‌های درشت بزنید و ما را متهم به نادانی و بی لیاقتی نمایید..قاصدی هم که رسید و نامه اش را خواندم مؤید این موضوع است..پس ما حکمی خواهیم کرد و خاطیان را مجازات خواهیم نمود.. عمر این حرف را زد و از جای برخواست و همانطور که سعی می کرد نگاهش را از جمعیت بگیرد ،راه بیرون رفتن را در پیش گرفت.. بحث بین مردم داغ شده بود، انها مدتها بود میدانستند که عمال عمر مشغول و به اموال مسلمین هستند و به بیت‌المال دست درازی میکنند و اما چون طبیعت خشن عمر را می‌شناختند از ابراز این سخنان خودداری میکردند تا مبادا مورد خشم خلیفه خود خوانده دوم قرار گیرند. اما اینک که کسی پیدا شده بود و شجاعت آن را داشت که موضوع را بیان کند، دیگران هم سخنان انباشته شده در دلشان را به زبان می آوردند.. یکی از گوشه ای گفت : _خلیفه باید تمام کارگزاران خطاکارش را از سمت خود معزول کند و اموالی را که به ناحق تصاحب کرده اند باز پس گیرد. دیگران هم‌که دور او را گرفته بودند با تکان دادن سر و گفتن آری آری، حرف او را تایید نمودند. فضه که در گوشه‌ای ترین قسمت مسجد ، مشغول ذکر خداوند و شاهد تمام سخنان بود، آهی کوتاه کشید و با خود اندیشید : _کسی که کرسی خلافت زیر پایش است و مسندی را تصاحب کرده ، نمی تواند قاضی برای این محکمه باشد .... 🌟ادامه دارد.... 🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛