eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
3.8هزار دنبال‌کننده
185 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #صد_وبیست_وشش مهیا، کاسه سالاد را در یخچال گذاشت.
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ــ خدمت از ماست. هیچی؛ فقط خواستیم یه چند لحظه، با خانممون حرف بزنیم. دلمون پوسید به خدا...😉 مهیا ریز خندید. ــ لوس نشو دیگه! ☺️بعدش هم؛ تو همش سرکاری، من کجا ببینمت و باهات حرف بزنم؟؟!☹️ ــ چقد غر میزنی! تا چند سال دیگه موهات سفید میشند؛ اگه اینطوری ادامه بدی...😁 به بازویش زد و با صدای بلند گفت: ــ اِ شهاب...😬 ــ دختر چقدر منو میزنی، بدنمو کبود کردی!😉 ــ خوبت شد.🙁😬 صورتش را به عالمت قهر به طرف مخالف گرفت، که نگاهش به عکس شهاب و دوستش افتاد. ــ قهر کردی مثال؟!😉 مهیا خیره به عکس حرفی نزد. ــ ناز میکنی الان مثلا؟!😌 ناز بکن... چند روز دیگه که رفتم، هی حرص میخوری، میگی چرا بیشتر پیشش نموندم. مهیا به طرف شهاب برگشت. ــ کجا میری؟!😧 ــ دیدی نمیتونی دوریم رو تحمل کنی!😉 ــ شهاب، کجا میری؟!😐 شهاب که دید مهیا کامل جدی هست؛ آرام گفت. ــ سوریه دیگه...😕 با این حرف شهاب، مهیا سریع سر پا ایستاد. شهاب روبه رویش ایستاد. مهیا با اخم و صدایی که میلرزید گفت: ــ کجا می خوای بری؟!😠 ــ سوریه!😕 ــ تو... تو چی میگی؟! میفهمی داری چی میگی؟! اصلا مگه من راضی شدم؟! ها...؟؟😠 شهاب بازوان مهیا را گرفت. ــ آروم باش عزیزم. من دیدم این چند روز آرومی و اعتراضی نکردی، فکر کردم که راضی شدی!😒 مهیا با عصبانیت، بازوهایش را از دستان شهاب بیرون آورد. ــ من فک میکردم؛ که تو به خاطر اینکه حال من اونجوری بد شد؛ بیخیال شدی... اما میبینم اصال برات مهم نبوده که من به خاطر، فقط حرف از رفتنت؛ تو بیمارستان بستری شدم.😠 دستانش را بالا آورد و روبه شهاب گفت: ــ من هنوز حالم خوب نیست! دستام میلرزه... درست نگاه کن... دارن میلرزن... هنوز از تاریکی میترسم... تو قرار بود کنارم بمونی... ــ مهیا آروم باش عزیز دلم! بزار باهم حرف بزنیم.😒 ــ چه حرفی؟! هان؟! چه حرفی...؟!😠 شهاب به سمتش رفت و بازوی مهیا را، در دستش گرفت. سعی می کرد بدون هیچ برخورد بدی؛ مهیا را آرام کند. اما مهیا آشوب تر از آن بود، که بخواهد به این سادگی آرام شود. با اخم گفت: ــ آروم باش! بشین باهم حرف بزنیم. الآن صدامون رو میشنوند.😠 مهیا خنده ی تلخی کرد. ــ بزار بشنون! بزار بدونن که شهاب خان؛ پسرشون، داره زنش رو ول میکنه، میره... تو اگه میخواستی بری، چرا اومدی خواستگاریم؟! میـخواستی یه دختر رو به خودت وابسته کنی، بری...😠 شهاب عصبی بازوی دومش را هم در دست گرفت و تکانش داد. ــ بسه دیگه! این حرفا چیه میزنی تو! دارم بهت میگم آورم، چون دوست ندارم کسی از مسائل شخصیمون باخبر بشه. سوریه رفتن هم، از ازدواجم بحثش جداست.😠 مهیا خودش را جدا کرد. ــ برو اونور! و به طرف در رفت. ــ وایسا مهیا! کجا میری؟! صبر کن...😠😒 با رفتن مهیا، عصبی مشت گره کرده اش را، محکم به دیوار کوبید. مهیا، سریع از پله ها پایین آمد و به حیاط رفت. همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند. ــ مامان! کلید خونه رو بده. شهین خانوم، با نگرانی روبه مهیا گفت: ــ چی شده مادر؟! چرا میلرزی؟!😟 ــ چیزی نیست... حالم بده؛ برم خونه هم داروهام رو بخورم، هم استراحت کنم. ــ مادر مهیا! بیام باهات؟!😧 ــ نه مامان جان! خودم میرم. مهیا کلید را گرفت و سریع از خانه خارج شد... 🍃ادامہ دارد.... 📚 @romankademazhabe
رمـانکـده مـذهـبـی
✨ رمان جالب ، #بصیرتی و #مفهومی ✨👤✨ #مردی_در_آینه✨ ✨ قسمت #صد_وبیست_وشش ✨آخرین سه حدیث بعد از
✨ رمان جالب ، و ✨👤✨ ✨ ✨ قسمت (قسمت آخر) ✨ قسم به خدای کعبه ✨ـ و کسي که از عمد روزه خواري مي کنه ... يعني کسيه که از عمد بعد مادي رو انتخاب مي کنه ... و با اختیار، بخش هاي شرطي شده شيطان رو انتخاب مي کنه و بهش اجازه ورود ميده ... براي همين هم شکستن شرط ها و پايه ريزي هاي شيطان واسش سخت تره ... چون حرکتش آگاهانه است ... خودش به صورت کاملا آگاهانه بعد اول و دوم وجودش رو يکي کرده ... که مثل ساختن يه بزرگراه عريض و عالي براي عبور و مرور داده هاي شيطانه ... شراب هم همين طور ... کسي که اون رو مي خوره چون آگاهانه خلاف فرمان خدا عمل کرده ... وقتي روزه بگيره ... روزه فقط مي تونه تاثير مخرب عمل گذشته اون رو برطرف کنه ... که اونم بستگي به اين داره که شخص با رفتار اشتباه و آگاهانه اش چقدر از بعد سومش رو نابود کرده باشه ... 👈واسه همينه که روزه اش پذيرفته نميشه ...👉 اين پذيرش يعني اجازه ورود به بعد سوم ... خودش اين پذيرش و اجازه نامه رو نابود کرده ... و ظرفيت فعال کردن اين بعد رو از خودش گرفته ... عملا همه چيز و تمام عواقب بعديش خود انسانه ... خدا خاص خودش رو توي اين ماه مي فرسته ... چون انسان بدون هدايت خاص، قدرت درک اين بعد رو نداره ... انسان رو مجبور مي کنه خودش رو براي 11 ماه بعد واکسينه کنه ... مثل سرپرستي که به زور بچه رو واکسينه مي کنه ... چون اگه به زور اين واکسينه شدن انجام نشه ... ممکنه تا زماني که اون اينقدر بزرگ بشه که قدرت درک پيدا کنه ... ديگه خيلي دير شده باشه ... خدا انسان رو در اين اجبار قرار ميده ... و از طرفي تمام منافع و چيزهايي رو که مي تونه اونها رو تشويق کنه رو توي اين ماه قرار ميده ... مثل بچه اي که بهش قول ميدن اگه درس هاش رو خوب بخونه براش چيزي بخرن ... خدا هم اين ماه رو فقط براي خودش قرار ميده ... چون فقط بعد سوم هست که مي تونه انسان رو جانشين خدا کنه ... پس تمام تشويق ها رو مثل 💫بخشش ... 💫رحمت و مغفرت ... 💫عنايت ... 💫استجابت دعا ... در اين ماه🌙 قرار ميده ... و چون فرد غير از تشويق ها و پاداش هايي که مي گيره .... بعد سومش رو فعال کرده ... با ارتقاي قدرت اون، در جايگاهي وراي ملائک قرار گرفته ... پس حقيقتا به بخشش و استجابت نزديک تره ... چون فاصله اش تا خدا کمتر شده ...👈 بالاتر از ملائک ... ديگه کسي براي دريافت پاسخ، نيازي به واسطه نداره ... عملا خدا زمينه و انسان رو مهيا مي کنه ... و کسي که به اين عظمت پشت کنه ... خودش، حکم نابودي خودش رو امضا کرده ... و اين معناي رقم زدن يک ساله است ... خدا راست گفته ... توي رمضان، سرنوشت يک ساله انسان رقم مي خوره ... اما سرنوشتي که خودت تصميم مي گيري چطور رقم بخوره ... و همه چيز به اين بستگي داره ... چقدر در اين تمرين يک ماهه موفق عمل مي کني؟ ... فقط از خوردن و آشاميدن اجتناب مي کني؟ ... يا دقيقا براساس سيره عملي اي که اسلام مقابلت گذاشته عمل مي کني؟ ... هر چقدر راه شيطان رو محکم تر ببندي و از اين فرصت براي آزاد شدن ظرفيت بهتر استفاده کني ... سرنوشت درست تري رو مي توني رقم بزني ... و مسير شيطان رو براي 11 ماه ديگه محکم تر ببندي ... با اصلاح عملي خودت مورد غفران و بخشش قرار مي گيري ... و با رفتار اصلاح شده، در آينده به جاي انتخاب هاي شرطي و آلوده به افکار شيطاني ... انتخاب هايي با بعد روحي و الهي انجام ميدي ... 👈 در نتيجه از آتش جهنم هم نجات پيدا مي کني ... و بقيه اش رو هم خدا کمکت مي کنه و مي بخشه ... چون خودش گفته رحمت من بر عذابم غلبه داره ... تو حرکت مي کني ... اون کمکت مي کنه ... و نقصت رو هم مي پوشونه ... چند قدم رفتم عقب ... نفس عميقي کشيدم و چشم هام رو بستم ... شادي عجيبي💖😌 بند بند سلول هاي وجودم رو پر کرده بود و آرامشي که تا اون لحظه نظيرش رو احساس نکرده بودم ...☺️ چشم هام رو که باز کردم، هنوز تصوير و منظره زيباي حرم، در برابر وسعت ديدگان من بود ... چشم هايي که تازه داشت، حقيقت ديدن رو درک مي کرد ... ـ تو صداي من رو شنيدي ...🕊😍😭 و اشک بي اختيار در برابر پرده نازک ديده من نقش بست ... 😭حس و اشکي که جنس ناشناخته اش، وارد زندگي من مي شد ... ادامه👇
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی #خط_قرمز جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت #صد_و
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت روزهای سال هشتاد و هشت ، مثل یک فیلم آمد جلوی چشمم. راست می‌گفت، کمیل قبلا با این عملیات فریب مواجه شده بود. صدای حاج رسول را از بی‌سیم شنیدم: -چی شد؟ دستگیرشون کردی؟ ماندم چه بگویم. تنم یخ زد. دل به دریا زدم و گفتم: -ضدتعقیب زدن. گمشون کردیم! صدای حاج رسول بالا رفت: -یعنی چی؟ صدایش انقدر بلند بود ، که گوشم خراشید و سرم کمی درد گرفت. پلک‌هایم را فشار دادم روی هم. نفس عمیقی کشیدم. تقصیر من بود دیگر؛ باید جمعش می‌کردم. گفتم: -شرمنده قربان، هماهنگ کنید دسترسی دوربین‌های فرودگاه رو بهم بدن تا پیداشون کنم! - باشه! حرف دیگری نزد. کمیل خندید: -چقدر خوب باهات تا کرد. سال هشتاد و هشت وقتی سوژه من فرار کرد، حاج حسین گفت یا پیداش کن، یا خودتم برو گم و گور شو! نمی‌دانم؛ شاید دلیلش این بود که حاج حسین، کمیل را پسر خودش می‌دانست و این مدل خشمش هم خشم پدرانه بود. کلا حاج حسین جنس محبتش ، محبت پدرانه بود؛ اما کمیل را یک جور دیگر دوست داشت. نمی‌دانم چه چیزی توی کمیل دیده بود، که آن شب هم کمیل را با خودش برد و با هم پر کشیدند. ‼️ پنجم: مرز ما عشق است؛ هرجا اوست، آن‌جا خاک ماست... لرزش خفیفی زیر پایم حس می‌کنم. توپخانه خودی ست که دارد خط مسلحین را می‌کوبد. گاهی صدا و لرزش شدید می‌شود ، و گاه ضعیف. نمی‌دانم از این شرایط خوشحال باشم یا ناراحت. نمی‌توانم در خیابان‌های خلوت و مُرده شهر بمانم؛ ممکن است لو بروم. باید زودتر خودم را برسانم به قرارم با حامد و بچه‌های خودی. 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛