eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ سزای حرام خدا در مال‌التجاره تباهی مال خواهد بود 🔹دو برادر را از پدر تاکستانی به ارث رسید. بخشی از محصولشان را کشمش کردند تا در زمستان آن را بفروشند. 🔸برادر بزرگ‌تر که حبه‌های انگورش کاملاً خشک شده بود آن‌ها را جمع کرد و در گونی ریخت و در انبار برد. 🔹اما برادر کوچک‌تر که طمّاع بود حبه‌های انگور را کمی زودتر که هنوز زیاد خشک نشده بودند جمع کرد تا در ترازو وزنش سنگین آید و سود بیشتری به خیال خود بر جیب زند. 🔸چون زمستان رسید هردو برادر سراغ انبار خود رفتند تا کشمش‌های خود را برای فروش به بازار بَرند. 🔹کشمش‌های برادر اول سالم و تمیز مانده بود ولی کشمش‌های برادر دوم کپک زده و فاسد و شیره‌مال شده بود طوری که مجبور شد همه آن‌ها را دور بریزد. 🔸برادر اول به برادر دوم گفت: ای برادر! کسی که کشمش می‌خرد بدان انگور از تو نمی‌خرد، پس آب انگور در کشمش حرام می‌شود و سزای کسی که حرام خدا از حلال خدا در تجارت جدا نکند، تباهی تمام مال التجاره او خواهد بود. ‌‌‌‌
هدایت شده از 
چادری ارزان این آگهی را دیدم خوشحال شدم 😊 گفتم خوب پارچه که ارزان باشه سفارش دوخت میدم چادر ارزان میشه 🍃 با کمال خوشحالی تماس گرفتم که پارچه چی دارید؟ گفتند پارچه گران شده دیگه نمیاریم 😔 یه قواره کن کن داریم از قبل ۵۰۰ اگه می خواهی زود بیا ببرش❗️ اخه من خودم چادر میخواستم اینقدر گرون بودند 💰 که تصمیم گرفتم فروشگاه حجاب بزنم! برای خودم و بقیه از تولیدی چادر سفارش بدم! نمی دونم این تولیدی منصفی که پیدا کردم تا کی میتونه این قیمت بهمون بده🤔 🌿🌺🌸🌺🌿 💟لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1424097773C38e3673481 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:: برخیز و باز مادریت را شروع کن... فضه حریف گریه ی طفلان نمی‌شود...💔 زهرا جان زندگی پس از تو دیگر هیچ خیری ندارد و مَن از ترس اينكه عمرم طولانى شود، مى‌گریم...🥀 •--- 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
از دلبر ما نشان که دارد در خانه مهی نهان که دارد 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خون جوانان حرم ... لاله ... خدا لاله ... خدا لاله دمیده 💔 💔 💔 ⏺ استوری‌ ویژه 🎦 کلیپ تصویری 📶 مداحی‌‌و‌سخنرانی‌ 🔢 پادڪـسـت مـذهبی 📻¦ @padcast110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خوابی فوق العاده شنیدنی از عالم برزخ به بیان زیبای مادر شهید علی قوچانی: 💥" شهدا عجب جایگاهی دارند"💥 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج). ⏺ استوری‌ ویژه 🎦 کلیپ تصویری 📶 مداحی‌‌و‌سخنرانی‌ 🔢 پادڪـسـت مـذهبی 📻¦ @padcast110
🌱🌱 امام صادق می فرمایند: در میان بنی اسراییل عابدی زندگی می کرد که به دنیا و تجملات آن پشت کرده بود . ابلیس که از این موضوع خیلی ناراحت بود روزی لشگرنیانش را جمع کردو از آنها خواست تا به او کمک نمایند یکی از آنها گفت : آن را به من بسپار که از طریق زنان او را وسوسه نموده و گمراه می کنم . ابلیس نظرش را نپذیرفت و گفت : از این راه نمی توان او را گمراه کرد . دیگری گفت :من او را از طریق شراب منحرف می کنم . ابلیس پیشنهاد او را هم قبول نکرد . تا اینکه یکی از آنها گفت : من از طریق احسان و نیکی در او نفوذ کرده او را گمراهش می سازم . ابلیس از پیشنهاد او خرسند شد و نظرش را پذیرفت و او را مامور گمراه ساختن عابد کرد. آن شیطان هم نزد عابد که مشغول عبادت بود آمد و با او همراه شد تا اینکه مرد عابد خسته شد و به خواب رفت اما شیطان همچنان عبادت می کرد . مرد عابد که عبادت سیری ناپذیر شیطان را دید ، اعمال خود را کوچک شمرد و از او پرسید :ای بنده خدا ! با چه نیرو و قدرتی این چنین عبادت می کنی ؟ شیطان ابتدا جوابش را نداد اما وقتی با اصرار عابد مواجه شد گفت : مدتی قبل مرتکب گناهی شدم اما بلافاصله از کار خود پشیمان شدم و توبه نمودم از آن روز به بعد هرگاه به یاد گناهی که انجام دادم می افتم نیروی مضاعفی برای انجام عبادت خدا پیدا می کنم . مرد عابد که سخن او را باور کرده بود گفت : خواهش می کنم مرا راهنمایی نما تا من هم آن گناه را انجام داده سپس توبه نمایم و بدین وسیله توان بیشتری برای عبادت پیدا کنم . شیطان گفت با دو درهمی که به تو میدهم پیش فلان زن فاجر برو و از او بخواه که در مقابل این دو درهم خودش ر در اختیارت بگذارد . عابد هم به شهر آمد و سراغ خانه آن زن را گرفت . مردم که خیال می کردند عابد می خواهد آن زن را موعظه نماید خانه اش را به او نشان دادند . هنگامی که عابد وارد خانه آن زن شد ،زن رو به او کرد و گفت : ای مرد ! تابه حال کسی را مانند تو ندیده ام که پیش من بیاید و بخواهد مرتکب گناه شود علت این امر چیست؟ مرد عابد هم جریان را به او گفت. آن زن وقتی از ماجرا مطلع شد به عابد گفت : ای بنده خدا ! گناه نکردن از توبه نمودن آسانتر است و این گونه نیست که هر کس بخواهد توبه نماید موفق به این کار شود . مرد عابد که تحت تاثیر سخنان آن زن قرار گرفته بود از خانه او بیرون آمد . شب هنگام زن فاجر از دنیا رفت. فردا صبح مردم مشاهده کردند بر روی خانه آن زن این جمله نقش بسته است : در تشییع جنازه این زن که اهل بهشت است شرکت نمایید . آن ها که نمی دانستند قضیه از چه قرار است آن زن را تا سه روز دفن نکردند تا اینکه خدا به یکی از پیامبران که تنها موسی بن عمران او را می شناخت وحی نمود ، بر آن زن نماز بگذار و از مردم بخواه با تودر این کار همراه شوند که من این زن را به خاطر آلوده نکرن مرد عابد به گناه آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم. 📜کتاب روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج 2، ص242 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• • . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌙حلول ماه رجب، ماه هدایت و نبوت، و ولادت باسعادت پنجمین اختر آسمان امامت مبارک باد. حضرت امام کاظم(ع): 🔹️ ، ماه بزرگى است که خداوند در آن [پاداش]کار‌های نیک را چند برابر می‌کند و گناهان را در آن می‌آمرزد. 🔹️کسى که یک روز در ماه روزه بگیرد، آتش جهنّم به اندازه مسیر یک ساله از او فاصله می‌گیرد، و کسى که سه روز روزه بگیرد، بهشت براى او واجب می‌شود. (من لا یحضره الفقیه ج‏۲. ص ۹۲) ⏺ استوری‌ ویژه 🎦 کلیپ تصویری 📶 مداحی‌‌و‌سخنرانی‌ 🔢 پادڪـسـت مـذهبی 📻¦ @padcast110
هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جلد غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما (ع) 🥀 بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هررررچی کانال جـــوڪ داری بریز دور بیااا اینجا🏃‍♂😍🔥 https://eitaa.com/joinchat/2762080853Ce080bad4e3 منبع جوکای خنده دار ایتا🤣❌ گلچینی ازبهترین جوک و کلیپ 🤤 تموم کن افسردگی و بدحالی رو😘🥰 ناب ترین جوک و کلیپ طنز اینجاس کلیک کن👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2762080853Ce080bad4e3 سممممم خالص😆😆فقد بپا مسموم نشی🤣🤣 بدون تبلیغات ازار دهنده👌 خنده حلال کاملا مجاز😍
3 Daghigheh ta Ghiamat-V2.pdf
2.89M
دانلود کتاب «سه دقیقه در قیامت» ☑️ فایل pdf این کتاب توسط ناشر کتاب به صورت رایگان منتشر شده است. ☑️ خاطرات بیان شده در این کتاب کاملا مبتنی بر واقعیت است و چند تن از مراجع تقلید ، روحانیون و علماء صحت و منطبق بودن آن بر آیات و روایات را تایید کرده اند. ☑️ این کتاب در عرض ‌یک سال با تیتراژ بیش از یک میلیون نسخه و دانلود بیش از این تعداد، یکی از پرفروش ترین و جذاب‌ترین کتاب‌های تاریخ کشور لقب گرفته است. ☑️ انتشارات شهید ابراهیم هادی علاوه بر این کتاب، کتاب های دیگری را هم با موضوع تجربه رفتن به دنیایی دیگر منتشر کرده است مانند: کتاب بازگشت، کتاب شنود، کتاب با بابا و کتاب تقاص. این کتاب ها را میتوان از طریق کتابفروشی ها یا سایت ناشر تهیه کرد. ☑️ فایل پی دی اف این کتاب نسبت به فایلی که قبلا منتشر شده، ۱۰ صفحه به آن اضافه شده و ویرایش و چاپ جدید تر است. اگر قبلا خوندید بهتر است یکبار دیگر هم بخونید که هم یادآوری شود و مطالب در ذهن شما زنده شود و هم از مطالب جدید این نسخه بهره مند بشید. 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
حاج قاسم سلیمانی و کتاب سه دقیقه در قیامت 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
📗 کتاب «سه دقیقه در قیامت» ✅ تجربه‌ی رفتن به دنیایی دیگر 🔸کتاب «سه دقیقه در قیامت» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی روایتی است از خاطرات کسی است که زیر عمل جراحی برای لحظاتی از دنیای خاکی می‌رود و تجربه‌ای نزدیک به مرگ دارد. او در این زمان کوتاه چیزهایی می‌بیند که... 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🔴مژده به دوستداران قلم خانم فاطمی نویسنده رمان زیبای "روژان 💥 فروش فایلهای پی دی اف رمان روژان قیمت ٣فصل باهم 50 هزار و قیمت هر فصل بصورت تکی 20 هزارتومان میباشد. 👌💥فصل ٣ (اخر ) رمان جذاب عاشقانه مذهبی روژان هم رسید😍💥 👌فایلها فقط جهت مطالعه شخصی خریدار هست چون بعضی دوستان بعد خرید قصد انتشار در کانال و مجازی داشتند درجریان باشید نویسنده از انتشار رمان در مجازی به هیچ‌وجه راضی نیستن 🌷
هدایت شده از یاحسـ🚩ـین(ع)
🎯 با یه تیر چند نشون بزن هم سفره ، هم رومیزی همه چیزم دارم ازکوچیک تا بزرگ 🔥 هرچی از کیفیتش بگم کم گفتم 🔥🔥 تخفیفم گذاشتیم 😜 فرصت و از دست نده 📲 ثبت سفارش : @Mahvary_1 🌐 آدرس کانال https://eitaa.com/ghalamkar اینستاگرام sarvchaman_ghalamkar
💕💕💕💕💕💕 💕 💕 💕 خودم را گم کرده بودم مگر شعارمان زن زندگی آزادی نبود پس چرا هرلحظه بیشتر احساس اسارت می‌کردم من کجای این ماجرا بودم.... 🔹رمان عاشقانه مذهبی رقص در میان خون 🔹عاشقانه ای پر از فراز و نشیب 🔹زن هایی که به نام آزادی، در اسارت تن ها قرار گرفتند.              🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 اثار خانم زهرا فاطمی { تبسم} (رایگان) (فروشی (فروشی) خون جدید😍 پارتگذاری، هرشب ساعت حدود ٢١😍 💕 💕 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay 💕                  ‌‌‌‌‌‌                                           💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️ نویسنده :زهرا فاطمی(تبسم) خسته و کوفته چادر را از روی سرم برداشتم و روی زمین پرت کردم _عه لعنتی .من نمیفهمم چادر پوشیدن تو این گرما چه صیغه ایه دیگه. غرغرکنان روبه روی دریچه کولر ایستادم .خرمن موهایم را که به لطف پدر متعصبم همیشه پشت سرم گلوله میکردم تا مبادا یک تار مویم همه را جهنمی کند،باز کردم و با پنجه هایم کمی سرم را خاراندم. اواسط تیرماه بود و هوا به قول مادرم خرما پزون بود. _دلارام دلارام کجا موندی دختر با شنیدن صدای مادر نفسی عصبی کشیدم دو دیقه آدمو راحت نمیزارن. بلند و عصبی داد زدم _اومدم مامان فرصت بده لباس عوض کنم . جلوی اینه ایستادم و شروع کردم به گیس کردن موهایم. به تصویر خودم در آینه نگاه کردم. دختری سفید پوست با چشمان درشت مشکی که توسط مژه های پر پشت و بلندم محصور شده بود و ابروهای پرپشت که به لطف تعصب پدر اجازه نداشتم به آن دست بزنم. همه میگفتن چشمهایم شبیه مادرم است و تنها عضو چشمگیر صورتم همان چشمان آهویی ام است و بس.دماغ معمولی و لبهای باریکی داشتم. دلم میخواست لبانم را پروتز کنم ولی چه سود که هرچه دلم میخواست میسر نبود. _دلارام با شنیدن صدای پدر ، چشم از خودم گرفتم و سریع بلوز شلوار ساده ای پوشیدم و از اتاق خارج شدم. پدرم را دیدم که روبه روی تلویزیون نشسته و اخبار گوش می‌داد. _سلام آقا جون خسته نباشید _علیک سلام. همیشه صحبت های من و پدر به چند کلمه کوتاه ختم میشد برعکس برادرانم مسعودو دانیال! به سمت آشپزخانه رفتم. _سلام _سلام . چه عجب دل از اتاقت کندی _مامان جان فقط بیست دقیقه است من از دانشگاه رسیدما. تا لباسم رو عوض کنم طول میکشه دیگه.همین جمع کردن موهام می دونی کچقدر زمان میبره؟اگر بابا رو راضی میکردی من موهامو کوتاه کنم این همه آماده شدنم طول نمی کشید _خوبه خوبه نمیخواد مس مس کردن خودت رو بندازی گردن موهات. خودت خوب میدونی بابات از موی کوتاه بدش میاد .اگه میتونی خودت برو راضیش کن. به جای این که منو به حرف بگیری بیا برو سفره رو پهن کن بابات گشنشه. ابرو در هم کشیدم _چشم قربان بدون توجه به چشم قره های مادرم سفره را برداشتم و به سمت هال رفتم و سفره را پهن کردم. با کمک مامان سفره را کامل چیدیم‌ _آقاجون بفرمایید نهار هنوز هم مثل قدیم سفره پهن میکردیم و دور سفره مینشستیم. پدرم معتقد بود باید سنت های خوب قدیمی پابرجا بماند. گاهی حس میکنم من اشتباهی سر از این خانه درآورده ام اگر شباهت ظاهریم نبود قطعا به نسبتم با اهالی این خانه باید شک می کردم. از لحاظ اعتقادی و فکری زمین تا آسمان باهم فاصله داریم‌. من هیچ وقت موضوع مشترکی بین خودم و برادرانم و پدرم پیدا نمیکنم تا بتوانم کمی با آنها صحبت کنم. تنها کسی که گاهی به حرف هایم و اغلب غرغرهایم گوش می‌دهد مادرم است. دنیایی که پدرو مادرم برایم ساخته بودند کوچک و محصور بود در دنیای آن ها من دختری بودم که باید در جامعه کر و کور و لال بود تا آسیبی نبینم. تعصبات پدر به دست و پایم غل و زنجیرشده بود. دلم رهایی می خواست . من دنیای آنها را نمیخواستم و دنبال راهی بودم برای فرار. احمقانه بود که فکر میکردم فقط دو قسم زندگی وجود دارد . زندگی پر از تعصب های بی جا و غل و زنجیر به پای زن و زندگی پر از زیباییی و رهایی !! 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹♦️🔹 نویسنده :زهرا فاطمی(تبسم) تو محوطه دانشگاه روی نیمکت نشسته بودم. نگاهم به دخترها و پسرهایی بود که پنجاه متر آن طرف تر درون آلاچیق دور هم نشسته بودند . افشین مشغول حرف زدن بود و بچه ها هرازگاهی صدای خنده شان به اوج می‌رسید. کاش من هم در میان آنها جایی داشتم. افشین و چندنفر دیگر از هم کلاسی هایم بودند. هم کلاسی هایی که دنیایشان با من زمین تا آسمان متفاوت بود. افشین پسری قد بلند و چهارشانه و به قول دریا، هرکولی بود برای خودش. دانشجوی زرنگی نبود ولی بخاطر پولدار بودن و زیبایی ظاهری طرفداران زیادی داشت برعکس من که معدل الف دانشگاه بودم ولی بخاطر پوشش و تعصبات پدرم دوستان زیادی نداشتم .تنها دوست من در دانشگاه دریا بود که آن هم بخاطر متانت و حجاب او بود که مورد قبول پدر واقع شده بود. نگاهم به افشین بود و خودم در دنیای تبعیض ها سر میکردم. با چشمکی که نثارم کرد تازه به خودم آمدم. دستپاچه سرم را به طرف دیگر چرخاندم . دستان عرق کرده ام را به چادرم کشیدم. _خاک برسرت دلارام که انقدر خنگ بازی درآوردی پسره فکر کرد بهش نظر داری. هنوز دچار خوددرگیری بودم که دستی روی شانه ام نشست . با ترس به عقب برگشتم و با دیدن لبخند گله گشاد دریا نفس آسوده ای کشیدم _نزدیک بود سکته کنم دیوونه. با لبخند کنارم نشست _تقصیر من نیست عزیزم ،زیادی غرق فکر بودی با یادآوری گندی که زده بودم اخم کردم و چشمانم را بستم _چیشده دلی جونم؟ عصبی به دریا توپیدم _دلی و کوفت مگه نگفتم ایتجوری صدام نکن خوشم نمیاد. دوست داری منم تو رو دری صدا کنم. لبخندی زد و دستش را به نشانه تسلیم بالابرد _بابا بچه که زدن نداره ،یادم میره خو _یه دکتر خودت رو نشون بده عزیزم ،هنوز زوده آلزایمر بگیری _چشم خانم دکتر چشم غره ای به حاضر جوابی اش رفتم که بی خیال خندید _دکترجون کلاس شروع شد پاشو بریم با یادآوری کلاس و اینکه حالا باید با افشین رو به رو شوم آه از نهادم بلند شد. افشین و دوستش جلو در کلاس ایستاده بودند. سر به زیر با دریا وارد کلاس شدیم و طبق معمول ردیف اول نشستیم .کنار پنجره نشستم و به فضای سرسبز محوطه دانشگاه چشم دوختم. با ورود استاد ،افشین وارد کلاس شد و از شانس خوب من دقیقا پشت سر من نشست. استاد مشغول نوشتن فرمول روی تخته بود.من روی دفتردخط های درهم و برهم می کشیدم. یک تکه کاغذ از پشت سر روی پایم افتاد. تای کاغذ را باز کردم _مورد پسند واقع شدم؟؟؟ با چشمانی گرد شده به متن نگاه میکردم. نمیدانم چرا دلم میخواست برایش توضیح بدهم که از نگاهم منظوری نداشتم و شاید هم ته تهای دلم کمی دلم حرف زدن با افشین را می خواست. _ببخشید من تو حیاط ذهنم مشغول بود و اصلا متوجه نشدم به شما نگاه میکردم. کاغذ را تا کردم و با ترس و نگرانی کنار پایش انداختم. طولی نکشید که دوباره تکه کاغذی روی میزم افتاد _بد شد که! فکر میکردم به چشم دلربای شما اومدم دلارام خانوم❤ نفس کشیدن یادم رفت. حس خوبی به وجودم سرازیر شد. چندبار متن را خواندم و هربار با دیدن قلب کنار اسمم ،گرما وجودم را احاطه کرد. نمیدانم حسم چه بود ولی هرچه بود مرا به وجدآورده بود . دیگر نتوانستم جوابش را بدهم کاغذ را تازده و با احتیاط درون کتابم گذاشتم. _دلارام خوبی؟چرا صورتت قرمز شده؟ لبخندی زورکی به نگرانی دریا زدم و آهست لب زدم _خوبم چیزی نیست. یه خورده کلاس گرمه لعنت بر دهانی که بی موقع بازشود. انگار جمله آخرم را افشین شنیده بود که سرخوش گفت _استاد جان کولر رو روشن کنیم بعضی از دوستان گرمشون شده؟ دلم میخواست زمین دهان باز می‌کرد و مرا می بلعید.. با خسته نباشید گفتن استاد، سریع کتابم را داخل کیفم هل دادم و با عجله و بدون توجه به دریا از کلاس خارج شدم. 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 🎥 با نوای دلبر دلش گرفته، دلدار گریه کرده عاشق همیشه وقته دیدار گریه کرده یک یا حسین گفته، وا کرده روزه‌اش را آن تشنه که زمان افطار، گریه کرده  🌙 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا