eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔 ⚠️ اگر چه پیامبر همانند ما، یڪ انسان بود، ولی در خفقان فساد و تاریکی، هــرگـــز از راه حق منحــرف نشـد و قدمی سمــت بیراهــہ نرفــت! چرا بعضی‌ها، به بهانه اجبارمحیطی و اجتماعی، هزاران گناه می‌ڪنند؟! «آیات 1الی3 سوره‌نجم» وَ النَّــجْـــــــمِ إِذا هَـــــوى‌ ما ضَلَّ‌صاحِبُكُمْ وَما غَوى‌ وَ ما يَنْطِـــقُ عَــنِ الْهَــوى‌ ســـوگند به ستـاره، چون فرو شود. همانا ياروصاحب ‌شما (محمّد صلى الله عليه و آله) نه گمـراه شده و نه منحـرف گشتــہ اسـت. و نه از روى هــواى نفــس سخــن مى‌گــويد. ➮
:) ✨ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. خدا می‌دونه، شماها که نمیدونید!🕊🥀
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 به محض خروج سجاد مادرم با چهره ای نگران دوباره وارد اتاق میشود . با آرامش لبخند میزنم تا خیااش را راحت کنم +راستی مامان سوگل کجاست ؟ شهریار بهم گفت اینجاست _بیچاره میخواست بیاد تو اما خیلی خسته بود دیدم تا بخواد صبر کنه سجاد بیاد بیرون خیلی اذیت میشه فرستادمش با شهریار بره . نگاهی به ساعت می اندازم . عقربه ها ۲ شب را نشان میدهند +کاره درستی کردید . حالا چرا با شهریار فرستادید بره ؟ _آخه شهریار داشت میرفت خونه آقا محمود یک سری وسایل پیک نیک رو بیاره دیگه سوگل رو هم فرستادم باهاش بره . البته سوگل قبول نمیکرد میگفت بزارید نورا رو ببینم بعدا با سجاد برم ولی من اصرار کردم قبول کرد بره . بی اختیار لبخند میزنم . خدا میداند در دل سوگل چه خبر است ، حتما در تمام طول مسیر سرخ و سفید شده . +حالا من کی مرخص میشم ؟ غم در چشم مادرم مینشیند _فردا لبخند محزونی میزنم +چه بد ؛ دلم میخواد زودتر از اینجا برم با صدای باز شدن در سرم را بلند میکنم . پرستار با رویی خندان وارد اتاق میشود . به سرم اشاره میکند و با خنده میگوید _خوبه مامانت به فکرته وگرنه تا موقع ترخیصت نمیگفتی بیام سرم رو در بیارم به کل فراموش کردم به پرستار خبر بدهم . نگاهی به سرم میاندازم ، تقریبا تمام شده و قطرات پایانی اش در لوله جاری هستند . پرستار سوزن را از دستم بیرون میکشد _محکم جای سوزن رو فشار بده که خون نیاد به پیروی از حرف پرستار دستم را ردی جای سوزن میگذارم و فشار میدهم . روبه مادرم میگویم +شما که تو اتاق نبودین از کجا فهمیدین سرمم تموم شده ؟ _دیدم سه ربعی گذشته گفتم حتما تموم شده بخاطر همین قبل از اینکه بیام تو اتاق به پرستار خبر دادم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ چشم هایم را باز میکنم و دوباره به ساعت نگاه میکنم . ساعت از ۵ صبح گذشته اما خواب به چشم هایم نیامده است . مدام در افکارم غرق میشوم و به اتفاقات صبح فکر میکنم . چقدر همه امروز متفاوت بودند ، در موقع سختی همه عوض میشوند . فقط چیزی که در این میان برایم نا مفهوم است نگاه های معنی دار و پر حرف سجاد است . یاد نورا گفتن ها و مفرد خطاب کردن های سجاد می افتم ، بی اختیار لبخند ظریفی گوشه ی لبم مینشیند . هیچوقت فکر نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است روزی آنقدر محکم به من امر کنر که نتوانم از دستورش سر پیچی کنم . 🌿🌸🌿 《تو فقط آمده بودی که دل از من ببری ؟ بروی دور شوی قصه و رویا بشوی ؟》 احسان نصری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 هیچوقت فکرش را هم نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است ، روزی آنقدر محکم به من امر کند که نتوانم از دستورش سرپیچی کنم . برای یک لحظه یاد روزی می افتم که بی اجازه به اتاق سجاد رفتم و به وسایلش سرک کشیدم . چقدر سجاد در حقم بزرگی کرد و ماجرا را به هیچکس نگفت و حتی به روی خودش هم نیاورد ، تا حدی که باعث شد من هم ماجرا را به کلی فراموش کنم . لبخندم را از گوشه ی لبم جمع میکنم و سعی میکمم دیگر به سجاد فکر نکنم . کل شب را داشتم به او فکر میکردم و این کار درستی نیست . امشب ما بین افکارم اورا تحسین کردم و احساس کردم او یک مرد به تمام معناست . این فکر ها من را میترساند . میترسم اگر کمی دیگر افکارم ادامه پیدا کند به نتیجه ی دیگری برسم . میترسم دیگر سجاد را مثل برادر خودم ندانم ؛ میترسم دلم میش او گیر کند . سریع سرم را تکان میدهم تا این افکار از سرم بپرند و به خودم نهیب میزنم +سجاد همیشه برادرت بوده و برادرت خواهد بود دقیقا مثل شهریار . سعی میکنم مغزم را خالی کنم چشم های را دوباره میبندم و کم کم از خواب استقبال میکنم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ بعد از دو هفته استراحت و خانه نشینی بلاخره آتل پایم را باز میکنم و نخ بخیه هایم را میکشم . دوباره به زندگی عادی بر میگردم و کار های روزمره ام را انجام میدهم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ نگاهم را دور تا دور پاساژ میگردانم و به سمت یک ساعت فروشی میروم . در را آزام هل میدهم و وارد میشوم . پسر جوانی که پشت میز نشسته می ایستد و با رویی گشاده میگوید _سلام ؛ بفر مایید خوش آمدید . نزدیک ویترین میشوم و رو به پسر میگویم +سلام ؛ من یه ساعت می خواستم برای یه آقایی با ۲۰ سال و خورده ای سن . میتونید راهنماییم کنید ؟ لبخند تصنعی میزند _بله البته ؛ سلیقشون چجوریه ؟ مثلا اسپرت دوست دارن یا مجلسی ؟ کمی فکر میکنم +مجلسی باشه بهتره سر تکان میدهد و چند مدل ساعت روی میز میگذارد . با دقت ساعت ها را بررسی میکنم که صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم بیردن می آورم و به صفحه آن چشم میدوزم . شماره ی نا شناسی روی صفحه به چشم میخورد . بی خیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم . 🌿🌸🌿 《تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد》 عماد خراسانی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
(تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه👈 29 آبان 1399 👈 3 ربیع الثانی 1442 👈 19 نوامبر 2020 🕋 مناسب های دینی و اسلامی . 🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض . 🎇 امور دینی و اسلامی . 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش عمر طولانی خواهد داشت . ان شاءالله 🚘 مسافرت: مسافرت خوب و خیر دارد ولی همراه صدقه باشد . 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ درو کردن غلات . ✳️ آغاز درمان . ✳️ و وام و قرض گرفتن نیک است . 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز ...# خداوند سلامتی دین و دنیا را به فرزند هنگام زوال ظهر عطا فرماید .ان شاءالله 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از نماز عشا مستحب و فرزندش از ابدال و یاران امام زمان خواهد شد . ان شاء الله 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث طول عمرخواهد شد . 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد باعث ضعف مغز می شود . 😴 تعبیر خواب امشب : اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 4 سوره مبارکه " نساء " است . و اتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم ... و مفهوم آن این است که خواب بیننده یا ازدواج کند و یا مالی عظیم به او برسد و یا از اهل خانه خیری به او برسد . ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . @taghvimehamsaran 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🍂ای شهیدان ، عشق مدیون شماست " هرچه ما داریم از خون شماست 🍂ای شقایق ها و ای آلاله ها " دیدگانم دشت مفتون شماست... 🍃 باز پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با صلوات🍃 🤲 # کتاب
•🍃⇩ ⇩🔑• . . 🕊••امام‌زمان[عج] اگردر پس‌ پردھ‌ است؛ نسبت‌ بہ‌اولیاے حق‌ و دوستان‌ خودش‌،نمےگذارد اینها را دنیا با خودش‌ ببرد.🍃✨‌•• . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ •♥️✨
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه ‌ برف شدیدی می بارید سوز سرما هم آدم رو کلافه میکرد؛ توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم یادم رفت سوئیج رو بردارم یهو درهای ماشین قفل شد؛ به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟ گفت اونم توی ماشینه نمیدونستیم چیکار کنیم توی اون سرما کسی هم نبود ازش کمک بگیریم هر کاری کردم درب ماشین باز نشد شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم . به شهید ابراهیم هادی گفتم: شما بلدی چیکار کنی خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم . همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد . خانومم گفت: چطور بازش کردی؟ گفتم با دسته کلید منزل خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟ شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره . اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده . شهدا زنده اند ..... 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈ رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی 📚 @romankademazhabi ♥️
💔ای امام زمان! 🥀برای ما خیلی سخت است که در این جهان، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم، 🥀اما تو را نبينيم و فيض حضور تو را درک نکنیم. ‌‌‌
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 صدای موبایلم بلند میشود. موبایل را از کیفم بیرون می آورم و به صفحه ی آن چشم میدوزم . شماره ی ناشناسی روی صفحه به چسم میخورد . بیخیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم . بعد از چند ثانیه دوباره صدای زنگش بلند میشود . کلافه موبایل را در می آورم ، میخواهم رد تماس بزنم اما پشیمان میشوم . از فروشنده عذر خواهی میکنم و از مغازه خارج میشوم . تماس را وصل میکنم و بی حوصله جواب میدهم +الو صدای پر بغض و گرفته ی شخصی در گوشم میپیچد _الو نورا . تر خدا کمکم کن ! صدا برایم آشناست اما نمیتوانم صاحب صدارا تشخیص بدهم . با استرس میگویم +بلخشید به جا نیاوردم ؟ بغض میترکد و با گریه میگوید _منم نازنین تر خدا کمکم کن زیر لب زمزمه میکنم +نازنین ؟ تازه او را بیاد می آورم +چی شده ؟ _اینا منو گرفتن تر خدا.... صدای نازنین قطع میشود و بعد صدای دورگه ی مردی به گوشم میخورد _خوب گوش کن ببین چی میگم . اگه تا سه ربع دیگه خودتو رسوندی که هیچ ولی اگه نرسوندی این خانم کوچولو بخاطر تو جونش رو از دست میده . قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم تلفن قطع میشود . چرا نازنین باید بخاطر من جانش را از دست بدهد ؟ چرا نازنین را گروگان گرفته اند ؟ اصلا تا نیم ساعت دیگر کجا باید بروم ؟ آن مرد که آدرسی به من نداده ! به خودم می آیم . چند دقیقه ایست که فقط با بهت به صفحه ی خاموش موبایل خیره شده ام . سریع موبایل را روشن میکنم تا با آن مزد تماس بگیرم اما قبل از اینکه رکمه ی تماس را فشار بدهم متوجه میشوم شماره برای یک تلفن عمومیست. پوفی میکنم و موبایل را خاموش میکنم . صدای پیام از موبایل بلند میشود سریع پیام را باز میکنم . پیام از شماره ناشناسی هست . در پیام آدرسی نوشته شده . مجددا از همان شماره پیام دیگری می آید {فقط سه ربع فرصت داری . اگه یه دقیقه هم دیر برسی دیگه نازی رو نمیبینی . اگه کسی رو همرات ببینم یا ببینم پلیس باهات هست باید فاتحه ی این خانوم کوچولو رو بخونی} برای چند لحظه مغزم قفل میکند . 🌿🌸🌿 《ناز کنی ، نظر کنی ، قهر کنی ، ستم کنی گر که جفا ، گر که وفا ، از تو حذر نمیکنم》 مولانا &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 برای چند لحظه مغزم قفل میکند . قطع به یقین پیام از طرف آن مرد است . سریع به شماره زنگ میزنم اما رد تماس میزند . چند بار دیگر هم این کار را تکرار میکنم اما باز هم رد تماس میزند . عصبی از پاساژ خارج میشوم و بدون در نظر گرفتن جوانب تاکسی دربستی میگیرم و به سمت آدرس حرکت میکنم . درست است که از نازنین خوشم نمی آید اما نمیتوانم بگزارم بخاطر من آسیب ببیند . از شهر خارج میشویم و بعد از ۴۰ دقیقه به مقصد میرسیم . به مکان خاکی و خالی از هر چیزی میرسیم که جز یک ساختمان نیمه کاره و متروکه چیز دیگری در اطراف دیده نمیشود . حتی ساختمان در هم ندارد ! بعد از حساب کردن کرایه با قدم هایی آرام به سمت ساختمان میروم . چرا بی گدار به آب زدم ؟ چرا با کسی مشورت نکردم ؟ از کجا معلوم حقیقت داشته باشد ؟ اما بعید میدانم التماس های عاجزانه نازنین دروغ بوده باشند دوباره سوال های مختلف در مغزم تاب میخورند . از این همه بیفکری ام به حال خودم تاسف میخورم . روبه روی ساختمان می ایستم . بین رفتن و نرفتن مانده ام . عقل میگوید نرو خطرناک است اما دلم میگوید برو ممکن است نازنین آسیب ببیند . دل به دریا میزنم و تصمیم به رفتن میگیرم . اما قبل از رفتن به هشدار عقلم گوش میکنم و موبایل را از کیفم در می آورم و شروع به نوشتن برای شهریار میکنم {سلام شهریار . دو ساعته دیگه به خونمون زنگ بزن اگه کسی ازم خبر نداشت به آدرسی که این پایین میفرستم تنهایی ّبیا} دکمه ی ارسال را میزنم و موبایل را سر جای قبلی اش برمیگردانم . شهریار تنها کسی ست که میدانم زودتر از دوساعت نمی آید اگر به بقیه بگویم هول میکنند و زودتر از موعد میایند . نفس عمیقی میکشم و وارد ساختمان میشوم . پله ها را آرام یکی پس از دیگری طی میکنم و به طبقه ی اول میرسم . در باز میشود انگار کسی پشت در ایستاده . با پاهایی لرزان از پاشنه ی در عبور میکنم که یکهو پارچه ی سفیدی روی دهانم قرار میگیرد . نازنین را میبینم که خندان من را نگاه میکند و تا میخواهم جیغ بکشم از حال میروم . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ چشم هایم را آرام باز میکنم . کمی گیج و منگ هستم . همه چیز در ذهنم تداعی میشود . نگاهی به خودم میاندازم . پاها و دست هایم بسته شده اند . با صدای پوزخندی سر بلند میکنم . نازنین دور تر از من روی اپن نشسته و با تمسخر من را نگاه میکند . 🌿🌸🌿 《زِ تمام بودنی ها تو فقط از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد》 حسین منزوی &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
❤ اے آفتاب بے سایه ما عشیره ے انتظاریم بے نصیب از تماشایت ما اسیران غربتیم ڪه جان به دیدار تو یک روز فدا خواهیم ڪرد... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
(تقویم همسران) ✴️ جمعه 👈 30 آبان 1399 👈 4 ربیع الثانی 1442👈 20 نوامبر 2020 🏛مناسبت های دینی و اسلامی . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ولادت حضرت سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی " 173 ه.ق " . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ تجارت و داد و ستد. ✅ و خواستگاری ، عقد ، ازدواج نیک است . ✈️مسافرت : مسافرت خوب نیست و خوف حادثه دارد در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش مبارک و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله 🔭 احکام و اختیارات نجومی : 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است . ✳️ زراعت و امور کشاورزی . ✳️ درختکاری . ✳️ و شرکت زدن نیک است . 💑 انعقاد نطفه و مباشرت 👩‍❤️‍👩 مباشرت امروز....# فرزند پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله . 👩‍❤️‍👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، مباشرت برای صحت بدن سودمند است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، (سر و صورت) ، باعث غم و اندوه خواهد شد . 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن باعث درد در سر است . @taghvimehamsaran ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است. الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین .... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و شاید به طریق دیگری خوشحال گردد . ان شاء الله شما چیزی همانند ان قیاس گردد... ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
این نسخه در درمان کرونا مجرب بوده و در موارد پیشرفته بیماری نیز میتواند کمک کننده باشد. اگر فردی از شما یا خانواده دچار آنفولانزا یا کرونا مثبت بود تا حد امکان به بیمارستان مراجعه نکنید و در خانه به توصیه های زیر عمل کنید ان شالله بهبود میابید. این نسخه را به عزیزانتان و دیگران برسانید . ان شاءالله به مدد الهی کانال ویژه کرونا 👇🏻 🦠 @Corunavirus
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐 💐🍃جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت 💐🍃شهر ری از تو بهشت است،بهشت است، بهشت 💐سالروز میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی مبارک💐 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
💠 از حضرت جواد ( علیه السلام)روایت نموده که، فرمود: برای قائم ما غیبتی است که زمان آن بطول خواهد انجامید، من شیعیان را می بینم در غیبت او سرگدان خواهند شد، و هرگز بوجود شریف آن حضرت راه پیدا نخواهند کرد. 🔻 هر کس از شیعیان ما در زمان غیبت بر دین و عقیده ی خود ثابت بماند، و دلش از طول غیبت خسته نگردد، وی در روز قیامت در نزد خودم قرار خواهد گرفت . 🔻قائم ما هر گاه قیام نماید تحت تبعیت احدی نخواهد بود، و برای این است که ولادت او از مردم مخفی می ماند، و وجود مقدسش از انظار غایب می گردد. 📚کمال الدین ج۱ ص۳۰۳ ــــ🌺 🌺ــــ اللهم_عجل_لولیک_الفرج
‹💛🚌› زندگیمون که مسابقه نیست یه مسافرته ، بیا ازش لذت ببریم . .!
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 با صدای پوزخندی سر بلند میکنم . نازنین دور تر از من روی اپن نشسته و با تمسخر من را نگاه میکند . نگاهم را دور تا رود خانه میچرخانم . برعکس ظاهرش داخل واحد ساخته شده و مرتب است . خانه حدود ۷۰ متر است و همه جای آن را خاک گرفته . نگاهم را از خانه میگیرم و دوباره به نازنین میدوزم . پس حق با عقلم بود نازنین فکر های شیطانی در سر داشته . با صدایی گرفته میگویم +عقلم بهم گفت کار خطرناکی میکنم ولی بهش اعطنا نکردم . بلند قهقهه میزند . این کارش عصبی ام میکند . نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکند لبخند پیروز مندانه ای گوشه ی لبش جا میدهد _تو خیلی ساده ای . در واقع خیلی بی عقلی . با این سن کمت پاشدی اومدی خارج از شهر کسی رو هم همراه خودت نیاوردی که مثلا منو نجات بدی ؟ دوباره میخندد. با نفرت نگاهش میکنم +تو از سادگی من سو استفاده کردی _درسته . تو واقعا احمقی . وقتی رسیدی اینجا با خودت فکر نکردی تو یه همچین جایی اصلا موبایل آنتن نمیده ؟ یا اینکه من تلفن عمومی از کجا گیر آوردم ؟ یا مثلا چرا کسی باید منو گروگان بگیره بخاطر تو ؟ اصلا بر فرض که منو گروگان گرفته چرا باید منو ببره کنار تلفن عمومی در ملا عام ؟ سرم را پایین می اندازم و برای خودم تاسف میخورم . حق با اوست تمام حرف هایش درست است . نمی خواهم در برابرش کم بیاورم . سرم را بلند میکنم و سعی میکنم بحث را عوض کنم +دست و پامو باز کن پوزخند میزند _چشم ! امر دیگه ای نیست ؟! چشم غره ای میروم و سرم را به سمت مخالف بر میگردانم . با لحن بدی میگوید _بهم گفته بود خیلی پرویی ولی فکر نمیگردم انقدرا هم پرو پاشی . به اجبار نگاهش میکنم +کی بهت گفته بود ؟ _بعدا خودت میفهمی با تمسخر نگاهم میکند و به در اشاره میکند _البته اگه زنده از این در بیرون بری . میدانم حرف هایش واقعیت ندارد و برای ترساندن من است . سیگاری از جیبش بیرون میکشد و روی لبش میگذارد با کنایه رو به من میگوید _فندک داری ؟ دندان هایم را روی هم میسابم و جوابش را نمیدهم . پوزخند بلندی میزند _ببخشید حواسم نبود املی و سیگار نمیکشی 🌿🌸🌿 《نذر کردم گَر ببینم روی زیبای تو را یک صد و ده بیت تنها خرج چشمانت کنم》 محمود احمدوند &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 پوزخند میزند _ببخشید حواسم نبود اُملی و سیگار نمیکشی تند نگاهش میکنم و میخواهم جوابش را بدهم اما پشیمان میشوم . بحث کردن با او بی فایده ترین کار ممکن است . از عمد این کار ها را میکند که من را عصبی کند . فندکش را در می آورد و سیگارش را روشن میکند . سنگینی نگاهم را حس میکند و سر بلند میکند . _چیه نگا داره ؟ نکنه تو هم دلت میخواد ؟ با قدم هایی ارام به سمتم می آید . رو به رویم می ایستد پک محکمی به سیگارش میزند و بعد سیگار را جلوی دهانم میگیرد _بیا تو هم امتحان کن سرم را بر میگردانم و زیر لب میغرم +بکش کنار دودش خفم کرد سیگار را دوباره روی لبهایش میگزراند و شانه بالا می اندازد _خب نخواه به درک پشت چشمی برایش نازک میکنم . بعد از چند دقیقه سکوت نگاه نگاه پرسشگرم را به سبز چشمانش میدوزم +نمیترسی گیر پلیس بیوفتی ؟ _نه +چرا ؟ به سمتم حجوم می آورد _به تو چه بی تفاوت نگاهش میکنم . انگار حرف من اورا یاد چیز بدی انداخت . به وضوح ترس را در چشمانش میبینم . نفس عمیقی میکشد و سعی میکند به اعصابش مسلط باشد _تو چی ؟ نمیترسی از اینکه بمیری ؟ +نه سر تکان میدهد _خوبه . بهم گفته بود میترسی ولی خیلی خونسردی . در دل میگویم +چون مطمئنم شهریار میاد دنبالم اما چیزی به زبان نمی آورم . پک آخر را به سیگارش میزند و به سمتم می آید ؛ سیگار را نزدبک صورتم می آورد و نیشخند میزند . با چشم هایی ترسیده و متعجب نگاهش میکنم +چیکار داری میکنی ؟ سرم را عقب میبرم اما سیگار را نزدیک تر میکند و آن را روی گونه ی چپم میگذارد و خاموش میکند . شدت سوزش آنقدر زیاد است که میخواهم جیع بکشم اما لبم را به دندان میگیرم که مبادا صدایی از دهانم خارج شود . وقتی سوزشش آرام میشود غضبناک نگاهش میکنم +تویه دیوونه ای باید بری تیمارستان بستری بشی . 🌿🌸🌿 《به گمانم همدان دل به کسی باخته است که علیصدر چنین در دل خود میگرید》 میثم بشیری &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ💞 ✨بہ نام او ڪه... ✨رحماڹ و رحیم است ✨بہ احساڹ عادت ✨وخُلقِ ڪریم است ✨سلام ✨الهی به امیدتو ✨صبحتون بخیر‌‌‌‌
(تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی) ✴️ شنبه 👈 1 آذر 1399 👈 5 ربیع الثانی 1442👈 21 نوامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️احکام دینی و اسلامی . 📛 از دیدارها و قسم دروغ پرهیز شود . 👶 زایمان مناسب و نوزادش حالش خوب است . ان شاء الله 🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ درختکاری . ✳️ ختنه و نام گذاری طفل . ✳️ و اغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است . @taghvimehamsaran 💑 امشب .. # مباشرت (شب یکشنبه ) ، مباشرت برای صحت بدن سودمند است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، سرور و شادی است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، سبب زردی رنگ می شود . 😴😴 تعبیر خواب امشب خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی ۶ سوره مبارکه ی " انعام " است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن ... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد . شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌼آیت الله فروغی: بارها از استاد مرحوم پهلوانی شنیدم که می فرمودند: اگر می بینید در روز گناه نمی کنید ، چشمتان حرام نمی بیند ، بخاطر خواندن نماز شب است .