eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
706 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
💚 🌱حسن شدی که‌ میان مضیفِ‌ چشمانت 🌱تمام شهر‌ به‌ عشقِ‌ شما گدا‌ باشند...
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ❤️همیشه مهربان باش 💯✍🏻روزے حڪیمی به فرزندش گفت : «از فردا یڪ ڪیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی ڪه دوست ندارےو از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده» ✨⇇ روز بعد فرزند همین ڪار را انجام داد و حڪیم گفت: «هر جا ڪه می‌روے این ڪیسه را با خود حمل ڪن»فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شڪایت برد ڪه پیازها گندیده و بوے تعفن گرفته است و این بوے تعفن مرا را اذیت می‌کند. ✨⇇حڪیم پاسخ داد : «این شبیه وضعیتی است ڪه تو ڪینه دیگران را در دل نگه دارے. این ڪینه، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد ڪرد. ♡پس ڪینه ڪسی به دل راه نده، همیشه مهربان باش پر از مهربانی بمان حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند... این ذات و سرشت توست ڪه مهربان باشی... تو خدایی دارے که به جاےهمه برایت جبران میکند♡ 🦋 🍃🍁 💙🍃🦋
✍️ كشف علمی بزرگ! ✔️ دانشمندان کشف کرده اند كه روح و مغز آدمي مانند حباب هاي زوج زوجي است كه در آن حباب ها هر يك از صفات آدمي در كنار هم قرار دارند. 👈 مانند: "كينه - گذشت" ، "خشم - آرامش"، "عشق - نفرت" ، " مهرباني - دشمني" ،" غم - شادي" و ... 🍀 در اين جايگاه هر يك از صفات آدمي رشد بيشتري داشته باشد ، باعث مي گردد كه حباب مقابل آن كمتر رشد نمايد ... ◀️ مثلاً : اگر انساني در وجودش " كينه " رشد نمايد ، طبعاً حباب مجاور آن " گذشت" كوچكتر مي گردد و اگر در وجود انساني " شادي و شعف " رو به رشد گذارد ، حباب "غم " هر روز كوچكتر مي گردد. اين مثال را براي مابقي صفات خود در نظر بگيريد و خوب روي آن فكر كنيد . در وجود شما كدام حباب رشد بيشتری داشته است؟ ❓ ◀️ پس اگر صفت مهرباني و عشق در وجود ما بيدار شود، بقيه صفات ناپسند ما به نسبت ضعيف خواهد شد ، تا جايي كه به مرور از بين مي رود 🌼 چو گيرد خوي تو مردم سرشتي 🌼 هم اينجا وهم آنجا در بهشتي 🌟جبران خليل جبران گويد : 👈"تنفر یک جنازه است . كداميك از شما مايل است قبري باشد ! " ✅ از آنجا كه هيچ كشوري دو پادشاه نخواهد داشت ، اگر كسي در دلش كينه، بخل و حسد باشد، عشق هرگز بر دلش محمل نمی گردد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🥀 چه چشم ها... که فدای♥️ ایران اسلامی شد... 🇮🇷
قیمت محبت چقدر است؟ از اهالی خراسان بود. راهی طولانی را پیموده بود و رنج فراوانی کشیده بود تا به مقصد برسد؛ چرا که با پای پیاده آمده بود. كفش هايش از بين رفته و پايش ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى برداشته بود. وقتی وارد مدینه شد، مستقیم به خدمت امام باقر (عليه السلام) شرفیاب شد. وقتی حضرت را دید، خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خویش رسید. امام باقر (علیه السلام) تا پای مجروح او را دید، فرمود: این چیست؟ مرد گفت: ای پسر رسول خدا براثر طی نمودن مسافت بسيار است. به خدا سوگند، مرا از دیار خویش، جز دوستى شما اهل بيت، بدين جا نياورد. امام باقر (علیه السلام) در جواب مرد خراسانی فرمود: "مژده باد بر تو كه به خدا سوگند، با ما محشور مى‏شوى." آن مرد با تعجب گفت: اى پسر رسول خدا، با شما؟ حضرت فرمود: آرى ! هيچ بنده‏اى ما (اهل بیت) را دوست نمى ‏دارد، جز آن كه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز محبت است؟ خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من (پیامیر) پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.» 📖 دعائم الاسلام، ج1، ص71 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍عصا زنان و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی می‌کرد نفسی تازه کند گفت: «پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من می‌کنی؟» راهش رو کج کرد و زیر لب گفت: من دانشجویم پولم کجا بود؟ پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که: «از صبح هیچی نخوردم، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت...» عصبانی برگشت سمت پیرزن، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت: «خیر ببینی، من پا ندارم برم اونور، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام، ثواب داره.ننه !» هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
❌ تو نمیفمی ولی همون جمله ی "خیلی چاق شدی"چقد گنده ای" نترکی یه وقت"بچت چند ماهس شکمت انقد گنده دیده میشه" میتونه گند بزنه به روح و روان یه ادم!🧠🪡 شاید واس تو شوخی باشه شاید واسه تو خنده دار باشه ولی بخدا واس اون ادم راحت نیس!🙅🏻‍♂🧨 •|چگونه انسان باشیم |• ..
°•.🕊💎📿 جُز وصآل تو|🌱 مداوا نَشود زخم دِلم .. چہـ شود گر نَظری|🌱 بر منِ بیچآرھ کنی!(: 💠: ماه رجب هم داره تموم میشه! چقدر استفاده کردی؟
🌸🍃☔️🌻🍃 🍃☔️🌻🍃 ☔️🌻🍃 🌻🍃 بسم رب عشق🌸🍃 . 🌱 . 💕 🌻 ☔ نسیم خنڪ صبح شهریور ماه مثل یڪ مادر مهربان دست نوازشے بر صورتم میڪشد. ڪاش این نسیم خنڪ توانایے آرام ڪردن دلم را داشت. به ڪوچہ نسبتا بزرگ پر دار و درختمان خیره میشوم، ڪاش همہ ی دنیا مثل این ڪوچہ زیبا بود. با ویبره گوشے در دستانم، نگاهی به صفحہ گوشے می اندازم، با نمایان شدن شماره های عجیب و غریب اما آشنا انگار یڪ برق صد ولتے به بدنم وصل میڪنند، ڪہ تند دایره سبز را بہ سمت دایره قرمز میڪشم. صداےشاد محسن در گوشم میپیچد _سلاااااام راحیل بانو. لبخندے با شنیدن صداے محسن روے لبانم مینشیند. _واے سلام محسن خوبے؟ _ نزدیڪ حرم حضرت زینب چرا خوب نباشم. لبخندے میزنم بہ حال خوبش _خوشبحالت نایب الزیاره ما هم باش. - هنوز ڪہ نرفتم حرم اما گنبد عمه جانمونو دارم میبینم. با ذوق میگویم -عه موبایل رو بگیر سمت گنبد... باخنده ادامہ میدهم -نزنے رو بلندگوها خندید و گفت -فقط زود زیاد وقت ندارم. بغض گلویم را میگیرد چقدر دلم حال و هوای زینبیه را میخواست، آرام زمزمه میڪنم -خانم جان خیلے دوست دارم... مڪثے میڪنم -محسن رو بہ خودت میسپارم. صداے محسن داخل گوشے می پیچید -تموم شد؟ لبخندے میزنم و میگویم -آره مکثےکرد و گفت -راحیل دعام کن. نفس عمیقے می ڪشم - چشم فقط مراقب خودت باش، نرے جلو تیر ترقہ ها.. خنده ریزے میکند و میگوید -چشم نمیرم جلو تیر ترقہ، اما تیر ترقہ میاد جلو من... خواست ادامہ بدهد ڪہ از آنطرف خط چیزے به محسن گفتند -راحیل، من دیگہ باید برم دعا یادت نره. -بہ سلامت چشم. ارتباط قطع شد و دلشوره من بیشتر، دوباره و دوباره بہ ڪلمات مانند مسکن آیت الڪرسی پناه میبرم. ❄❄❄ براے صدمین بار جزوه را ورق میزنم اما چیزے متوجہ نمیشوم، با صداے گوشے از خدا خواستہ جزوه هایم را گوشہ ای پرتاب میڪنم و به صفحہ اش نگاهے مے اندازم ڪہ نام الناز روےصفحھ گوشےدیده میشود. بھ قلم زینب قهرمانے🌻 &ادامه دارد ... 🍃☔️🌻🍃🌸🍃🌸🍃🌻☔️🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🌸🍃☔️🌻🍃 🍃☔️🌻🍃 ☔️🌻🍃 🌻🍃 بسم رب عشق🌸🍃 . 🌱 . 💕 ☔️ 🌻 به ساعت نگاه میڪنم با یک حساب سر انگشتے میفهمم ۱:۳۰ ساعت دیگر ڪلاس دارم، به سمت ڪمد سفید رنگ ڪنار تختم میروم، در ڪمد را چهارطاق باز میڪنم. پس از حاضر شدنم از اتاق خارج میشوم، آهستہ بہ سمت مامان رعنا ڪہ درحال خواندن ڪتاب بود میروم، همانطور ڪہ ڪتاب های داخل ڪوله ام را چڪ میڪردم خطاب بہ مامان میگویم -مامان من میرم دانشگاه ڪاری نداری؟ نگاهے بہ تیپم مے اندازد و سپس میگوید -نہ برو بہ سلامت. ❄❄❄ با گرداندن چشمانم دور حیاط دانشڪده ،الناز را روی نیمڪت گوشہ حیاط مییابم، بہ سمتش حرڪت میڪنم مثل همیشہ مشغول خواندن دیوان اشعار فروغ بود، ڪنارش جای میگیرم و ڪتاب را از زیر دستانش بیرون میڪشم و بیتے از فروغ برایش میخوانم -کے رفتہ ای ز دل کہ تمنا کنم تو را؟ کے بوده اے نهفتہ کہ پیدا کنم تو را؟ چشمانش برق میزند و با ذوق میگوید -عاشق فروغم تڪیہ ام را بہ نیمڪت میدهم و میگویم -همونطور ڪہ من عاشق مولانام بیتے از مولانای عزیزم را با صداے دلنشینش برایم زمزمہ میڪند -نشود فاش کسے آنچہ میان من و توست تا اشارات نظر نامہ رسان من و توست غرق شیرینے سخن مولانا بودم ڪہ الناز نگاهے به ساعت مچے مشڪےرنگش میڪند و میگوید - بریم الان ڪلاس شروع میشہ. همانطور ڪہ ڪنار الناز بہ سمت ساختمان دانشڪده حرڪت میڪنم یاد اولین دیدارم با الناز می افتم، هردو،سال اولی بودیم براے من زیاد مهم نبود ڪہ دوستے در این دانشڪده داشتہ باشم یا نہ، همانطور ڪہ میدانستم بخاطر چادر روی سرم دختران دانشڪده تمایلے بہ دوستی با من نداشتند و تڪ و توڪ دانشجویان چادرے دیگر، با دوستان دبیرستانشان وارد دانشڪده شده بودند و تمایلے به دوستے با ڪس دیگر نداشتند، اما من نمیخواستم بخاطر دیگران ارزش هایم را ڪنار بگذارم بخاطر همین بہ اینڪہ دوستے نداشتہ باشم راضے بودم. دومین جلسہ حضورم در دانشڪده بود ڪہ دخترے با مانتو نسبتا ڪوتاه و آرایش ملایم ڪنارم نشست، چند دقیقہ ای بہ شروع ڪلاس مانده بود، دختر با چشمان عسلے معصومش نگاهے بہ من ڪرد و با خجالت گفت -سلام،خوب هستین؟ لبخندے به پهناے صورت زدم و گفتم -سلام خیلےممنون. الناز ڪہ لبخندم را دید نیشش باز شد و راحت تر جواب داد -سال اولی هستین؟ خنده ی ریزی بہ سوال ناشیانہ اش ڪردم و گفتم -آره فڪر ڪنم همہ تو این ڪلاس سال اول هستن با زبان لبانش را تر میڪند و میگوید -من النازم و شما؟ -منم راحیلم. و این بود آغاز دوستے من و الناز ڪہ یڪ سالے از این دوستے شاعرانہ میگذرد و هردو دانشجوی سال دوم ادبیات هستیم. روی صندلی جای میگیرم و الناز هم ڪنارم، نگاهے بہ ساعت میڪنم پنج دقیقہ ای بہ شروع ڪلاس مانده است، شماره محسن را روی گوشے تایپ میڪنم و دڪمہ سبز رنگ را لمس میڪنم ، بعداز چندین بوق آن زن خوش صدا ڪہ از نظر من گوش خراش ترین صدا را در جهان داشت گفت -مشترڪ مورد نظر شما در حال حاضر قادر بہ پاسخگویے نیست. ڪلافہ گوشے را خاموش و داخل ڪولہ ام مے اندازم ڪہ همزمان میشود با ورود استاد بہ ڪلاس همہ دانشجویان بہ احترام استاد جوان، با آن موهای مدل دار روی مخش بلند میشوند. استاد پس از حضور غیاب شروع بہ تدریس میڪند و من بیحوصلہ برای اینڪه استاد گمان ڪند درحال نڪتہ برداری هستم با خط های متفاوت شروع میڪنم به حڪ ڪردن نام محسن روی برگہ ڪلاسور، بیتوجہ به سخنان استاد بہ ڪارم ادامہ میدهم ڪہ الناز با آرنجش به پهلویم میڪوبد ڪہ باعث درهم ڪشیدن اخم هایم میشود، نگاهےبه الناز میکنم ڪہ با ابرو بہ استاد اشاره میڪند، نگاهم را بہ گوشہ ڪت خوشدوخت آبے رنگ استاد شمس میخ میڪنم. -خانم سنایی حواستون ڪجاست یڪ ساعتہ دارم صداتون میڪنم. &ادامه دارد ... 🍃☔️🌻🍃🌸🍃🌸🍃🌻☔️🍃 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
💚 سلام امام زمانم 💚 همسایہ‌ے قدیمے دلهاے ما سلام اے عابر غریبہ‌ے این ڪوچه‌ها سلام وقتے عبور مےڪنے این بارچندم اسٺ من دید‌ه‌ام تو را، و نگفتم تو را سلام 🥀🤲اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🤲🥀 علیه السلام 🥀🍂 🥀🍂 🥀🍂
27.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌹🕊°• ڣَقَط دَݦ زَڊَݩ اَز شُـــهَدا اِفٺــخاڔ ڹیســٺـــ🥀 بایَد زِندِگیِماݩ ، حَڔفِمــاݩ ✨ نِگـــاهِماݩ ، لُقمہ هایِماݩ ✨ بوے شُهَدا ڔا بِدَهَد . "🍃
📚 عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد.. نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است. آنگاه عقاب است و دوراهی: --> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<-- ولی چگونه؟؟ عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند. این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند. برای زیستن باید تغییر کرد. درد کشید... از آنچه دوست داشت گذشت. عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد. یـــــا بايد مُرد... «انتخاب با خودِ توست...!»
تو تهران یکی می گفت: خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد می‌زنند : 💢 آزادی 💢 آزادی 💢 آزادی 💠 و عابران خسته می‌پرسیدند: آزادی چند؟؟ ✅ من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد: آزادی کجاست ؟؟ و راننده با لحن معنی داری گفت: رد کردی؛ آزادی قبل از انقلاب بود. و من به او گفتم: 💢 آری ⬅️ از "غرب" که به میدان آزادی نگاه کنی، آزادی قبل از انقلاب است؛ ولی ✅ از میدان " امام حسین (ع) " که به آزادی نگاه کنی، می بینی آزادی درست بعد از انقلاب قرار دارد. ⬅️ پس بنگر که در کدام سو ایستاده ای؟ ♥️ طرف امام حسین (علیه السلام) 🔥 یا طرف "غرب"
✍ رجب از نیمه گذشت ... و هنوز بعضی از ما، از این ماه، برای حمام کردنِ روحمان، استفاده نکردیم! و هنوز روحمان، وزن سنگین چرک‌های قبل از رجب را، با خود بدوش می‌کشد ... این رسم همه‌ی مهمانی هاست ؛ برای حضور در مهمانی، اول استحمام می‌کنند، و بعد خود را می‌پیرایند و می‌آرایند ... ✨رجب فصل استحمام است؛ فصل سبک شدن ... باید این تسبیح، به آخر نرسیده، تطهیر شویم.
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. 💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛که غیر ممکن است! 💭 پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
گناه کردن که کاری ندارد! بودن جسارت میخواهد👌 اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !! اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !! اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !! اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !! اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !! ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است، به خودت افتخار کن ... تو خاصی ... تو شیعه على هستى ... تو منتظر فرجى ... تو گریه کن حسینى ... نه اُمُّل ... بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند! به خودت ... به محاسنت ... به چادرت ... به عزاداریت ... به سیاه پوش بودنت ... می ارزد به یک لبخند رضایت فاطمه. 🍃
🌷 آیت الله مجتهدی(ره) : ☘ حدیث است که سجده گناه را می ریزد همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزاند. گناه آدم را سنگین میکند. 💠
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🏴باب الحوائج .... 🍂ابوعلی خَلّال، از علمای در قرن سوم هجری، گفته است هر گاه برایم مشکلی پیش می‌آمد به زیارت قبر می‌رفتم و به او متوسل می‌شدم، مشکلم برطرف می‌شد.  بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۳۳.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 آیا می دانید فقیر واقعی کیست؟ روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پرسیدند: 🌸🍃فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. حضرت فرمودند: 🌸🍃آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که👇👇 حق مردم در گردن اوست بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته مال کسی را خورده خون دیگری را ریخته چهارمی را زده. اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است. 📚بحارالانوار، ج 72، ص 6
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روی تپه کنار سجاد می نشینم . +چقدر اینجا سر سبزه ؟ نگاه پر عشقی حواله چشم هایم میکند و لبخند شیرینی به صورتم میپاشد _آره ، مشهد دشت و پارکای سر سبز و خوشگل زیاد داره . سر تکان میدهم ، با دیدن موبایلش که کنار دستش گذاشته بی اختیار لبخند مرموزی میزنم و پوبایلم را از جیبم بیرون میکشم . شماره سجاد را میگیرم و به صفحه موبایلش چشم میدوزم . با بلند شدن صدای زنگ سجاد نگاهی به موبایلش می اندازد ، دقیق به نام روی صفحه چشم میدوزم 《لبخند بهشتی》 نگاهم را بلند میکنم و به سجاد میدوزم ، با دیدن تعجب در چشم هایم خودش همه چیز را متوجه مشود . میخندد _دلیل داره که اسمتو اینجوری تو گوشی سیو کردم اخم تصنعی میکنم و حق به جانب میگویم +زود ، تند ، سریع توضیح بده ، وگرنه اسمتو تو گوشیم از عشقم به پسر عمو تعقیر میدم با بلند شدن صدای قهقهه سجاد میخندم . نگاهش را به رو به رو میدوزد قفل لب هایش را باز میکند . _خدا روزی که انسان رو خلق کرد ، به خودش افتخار کرد ، بابت این آفریده خاصش ، بابت آفریده ی بی نظیرش که شد اشرف مخلوقات . یه لبخند شیرین زد ، از جنس بهشت ، با لذت گفت : 《فَتَبارَکَ الله اَحسَنُ الخالِقین》 تو برای من مثل اون لبخندی ، مثل اون لبخند شیرینی ، ار جنس بهشتی ، خاصی . تو برای من مثل لبخند خدایی . بخاطر همین اسمتو ذخیره کردم لبخند بهشتی چشم هایم را آرام میبندم ، قطره ایکش که در چشمم پنهان شده بود سرازیر میشود . میخندم +احساساتی شدم ، خیلی خاص بود میخندد ، خنده اش را میخورد و نگاهم میکند ، در نگاهش غم لانه کرده _میدونی شهریار اسمتو جی ذخیره کرده بود ؟ &ادامه دارد ... 🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨خواند زبان دلم ثنای محمد(ص) ✨ماند خرد خیره در لقای محمد(ص) ✨دیده دل، جام جم به هیچ شمارد ✨سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص) ✨عید بر همگان مبارک✨
○•🌱 🖇 شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی نبود، ولی هر وقت در مسیرش به بیرق و پرچم مجالس عزاداری امام حسین علیه‌السّلام برمی‎خورد، به حضرت سلام می‎داد. 〽️ آن شخص از دنیا رفت و در قیامت پرونده‎ی اعمالش را رسیدگی کردند و دیدند جهنّمی ‎تمام عیار است. ◇ لذا حکم صادر شد او را به جهنّم ببرند. ملائکه پرونده‎ی او را گرفتند و او را به سمت جهنّم بردند. در بین راه آن شخص بیرق امام حسین【ع】 را دید محکم ایستاد و به ملائکه‎ای که او را می‎بردند گفت من در دنیا هیچ ‌‎وقت بدون سلام کردن از این بیرق‎ها رد نشدم و الآن هم باید بروم یک سلام بکنم، بعد با شما به جهنّم می‎آیم. ملائکه گفتند نمی‎شود، کار تو تمام است و باید به جهنّم بروی. ❗️ تا این گفتگو بین آنها در گرفت، حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام که پای آن بیرق ایستاده بودند یک نگاه به آنها کردند و با همین نگاه، آن شخص و ملائکه‎ی همراهش، خود را در حضور حضرت مشاهده کردند. حضرت فرمودند گفتگوی شما بر سر چه بود؟ ملائکه پرونده‎ی اعمال آن شخص را تقدیم حضرت کردند. ◇ حضرت نگاهی به آن کردند و به آن شخص فرمودند: این چیه؟ (یعنی چیز خوبی نیست) و پرونده را به ملائکه پس دادند. ملائکه هم راه افتادند تا آن شخص را به جهنّم ببرند امّا در بین راه متوجّه شدند که به سمت بهشت می‎روند خیلی تعجّب کردند! ❗️ به پرونده‎ی آن شخص نگاه کردند، دیدند حضرت با همان نگاهشان زیر نامه‎ی اعمال آن شخص نوشته‎اند: یا مُبَدِّلَ السَّیِئاتِ الحَسَناتِ ای کسی که بدی‎ها را به خوبی تبدیل می‎کنی. ملائکه هم آن شخص را به بهشت بردند و تحویل دادند. 📚 مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب
📜حاج قاسم سلیمانی: تازه به نقطه‌ی شروع رسیدیم. علمای‌ ما می‌فرمایند: چهل‌سالگی در واقع دوره‌ای بوده است که همه‌ی پیامبران به نبوت می‌رسیدند. تازه انقلاب ما به نبوتِ خودش رسیده است؛ شروع ولایت و کارش است. خیلی آمادگی میخواهد و این آمادگی را ما باید تا لحظه‌ای که واقعا در دنیا هستیم، حفظ بکنیم. اصلا نمی‌توانیم ما با توجه به این همه تصاویری که از شهدا و از دوستانمان در چشم ماست، این نظام را ترک بکنیم و زندگی شخصیِ آرامی را برای خودمان بگیریم. ۹۷/۱۲/۲