eitaa logo
روح نواز🌱
121 دنبال‌کننده
951 عکس
87 ویدیو
13 فایل
اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم است... قدری از لا به لای ورق های کتاب📗 اندکی از دل سبزِ طبیعت🌳 و گاهی پهنایِ آبیِ دریا و آسمان 🌊 از هرچه زیبایی که روح نرم آدمی را نوازش کند.🌞🪐 #یادداشت_های_یک_معلم_عاشق
مشاهده در ایتا
دانلود
غم عشق تو آ‌زادم ز غم‌های جهان دارد بدان غم کرده‌ای شادم خدایت شادمان دارد شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن به فضل خویش ایزد آن بلا را در امان دارد [ مرا کز عشق می‌سوزم ز دوزخ چند ترسانی کسی از مرگ می‌ترسد که در دل خوف جان دارد ] : قاآنی
چه فرقی میکند دنیا تو را پر داده یا من را؟ جدایی حاصلش مرگ است اگر از لاله، لادن را کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت که من عمریست سر گردانم این تاریک روشن را تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را... منم آن ایستگاه پیر و تنهایی که میداند نباید دل سپرد این عابران گرم رفتن را [ تو را بخشیدم آنروزی که از من رد شدی، آری که پل ها خوب میفهمند مفهوم "گذشتن" را ] :حسین زحمتکش
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده... ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده : سعدی
ز کینه دور بود سینه‌ای که من دارم غبار نیست بر آیینه‌ای که من دارم ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند که غافلند ز گنجینه‌ای که من دارم به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست یکی‌ست شنبه و آدینه‌ای که من دارم سیاهی از رخ شب می‌رود ولی از دل نمی‌رود غم دیرینه‌ای که من دارم تو اهل درد نه‌ای ورنه آتشی جان‌سوز زبانه می‌کشد از سینه‌ای که من دارم رهی ز چشمه خورشید تابناک‌تر است به روشنی دل بی‌کینه‌ای که من دارم : رهی معیری
عشق‌ها دام‌اند و دل‌ها صید و گیسو‌ها کمند بگذر و بگذار، دل در هرچه می‌بینی مبند شادمانی خود غم دنیاست پس بی‌اعتنا مثل گل در محفل غم‌ها و شادی‌ها بخند با به دست آوردن و از دست دادن خو بگیر رودها هر لحظه می آیند و هر آن می‌روند گر ز خاک آرزو چون کوه دامن برکشی هیچ‌گاه از صحبت طوفان نمی‎‌بینی گزند آسمانی شو که از یک خاک سر بر می‌کنند بیدهای سربه‌زیر و سروهای سربلند [ گفت: ما با شوق دل‌کندن ز دنیا دل‌خوشیم گفتمش: هرکس به دنیا بست دل دیگر نکند ] : فاضل نظری🤩
گرگ و میشِ یک روزِ بلاتکلیفِ بین تابستان و پاییز، زنبیل به دست ، برای چایِ بی رونقِ عصرگاهی‌ام، تمامِ طبقاتِ عطاری را زیر و رو می‌کردم! شیشه ها ، تا انتهای طاقچه‌ی چوبیِ دُکّان ، ردیف در کنار هم چیده شده بودند ! همه چیز به وفور پیدا می‌شد! از به لیمو گرفته تا گل محمدی و زنجبیل و هل و دارچین! حتی زعفران و گل گاوزبان ! اما گویا یک جای کارِ دُکّانِ عطاری می‌لنگید! انگار یک گوشه‌ی طاقچه‌ی چوبی،جای چیزی که بشود به شوقش چای دم کرد خالی بود! چیزی که غربتِ عصرهای گرگ و میشیِ روزهای بلاتکلیفی را بشوید و با خود به یک فصلی امن برساند! به لیمو و گل محمدی و زنجبیل و هل و دارچین خوب بودند اما چاره‌ی کارِ چای‌های به وقتِ چشم انتظاری نبودند! حتی زعفران و گل گاوزبان نیز بین پرانتزِ منظورِ من نمی‌گنجیدند! کنارِ شیشه‌های حاویِ طعم دهنده ها! شیشه ای باید می‌بود! که نبود! طعمی باید می‌بود که حتی قبل از نوشیدنِ چای مستت کند! که نبود ! عطری که از یادت بِپَراند کِی چای ریخته ای! عطری که چایت را یخ کند! که پاک از یادت برود قند روی میز بگذاری! شاید شبیهِ عطرِ چای‌های کهنه دمِ یخ کرده‌ای که مجنون می‌نوشید ! دیگر داشت سرم گیج می‌رفت که ناگهان حواسم بی هوا به تیزی طاقچه‌ی چوبی که جای شیشه‌ی حاویِ عطرِ چایِ مجنون در آن خالی بود محکم اصابت کرد! تمام عصر آن روز دلگیر؛ گیج و خسته در آن پستوی طبقات، دنبال چه می‌گشتم؟ گویا از وقتِ چایَم خیلی گذشته بود عنان دقت از کف دادم! خودم و شعرم را به بیراهه کشاندم ! و وقت عطار را بیهوده تلف کردم! این سراپا تسلیمِ خسته را حلال کنید که جای تیزیِ طاقچه، روی گیجگاهِ حواسش هنوز درد می‌کند ! @delneshtehayesomayekhojir
مؤمنم به خدایی که چون ابراهیمِ نبی ؛ درست، میان شوره‌زار قلب‌هامان کعبه‌ای بنا نهاد و حریمِ امنش نامید! که برای قبول حجمان مقرر کرد هفت مرتبه دور کودک محبوس و رنجور درونمان طواف کنیم!!! تا مگر حلالمان کند ! تا مگر! حجمان قبول واقع شود! اکنون سالهاست ما همچنان اندر خمِ طواف اولیم! همانجا که اولین بار کودکِ محبوسِ رنجورمان را در گوشه‌ترین پستوی‌ِ خاطرات تلخ و تاریک! تنها رها کردیم... @delneshtehayesomayekhojir