گرگ و میشِ یک روزِ بلاتکلیفِ بین تابستان و
پاییز،
زنبیل به دست ، برای چایِ بی رونقِ
عصرگاهیام، تمامِ طبقاتِ عطاری را زیر و رو
میکردم!
شیشه ها ، تا انتهای طاقچهی چوبیِ دُکّان ،
ردیف در کنار هم چیده شده بودند !
همه چیز به وفور پیدا میشد!
از به لیمو گرفته تا گل محمدی و
زنجبیل و هل و دارچین!
حتی زعفران و گل گاوزبان !
اما گویا یک جای کارِ دُکّانِ عطاری
میلنگید!
انگار یک گوشهی طاقچهی چوبی،جای
چیزی که بشود به شوقش چای دم کرد
خالی بود!
چیزی که غربتِ عصرهای گرگ و
میشیِ روزهای بلاتکلیفی را بشوید و
با خود به یک فصلی امن برساند!
به لیمو و گل محمدی و زنجبیل و هل
و دارچین خوب بودند اما چارهی کارِ
چایهای به وقتِ چشم انتظاری
نبودند!
حتی زعفران و گل گاوزبان نیز بین
پرانتزِ منظورِ من نمیگنجیدند!
کنارِ شیشههای حاویِ طعم دهنده ها!
شیشه ای باید میبود! که نبود!
طعمی باید میبود که حتی قبل از
نوشیدنِ چای مستت کند! که نبود !
عطری که از یادت بِپَراند کِی چای
ریخته ای!
عطری که چایت را یخ کند!
که پاک از یادت برود قند روی میز
بگذاری!
شاید شبیهِ عطرِ چایهای کهنه دمِ یخ
کردهای که مجنون مینوشید !
دیگر داشت سرم گیج میرفت که
ناگهان حواسم بی هوا به تیزی
طاقچهی چوبی که جای شیشهی
حاویِ عطرِ چایِ مجنون در آن خالی
بود محکم اصابت کرد!
تمام عصر آن روز دلگیر؛ گیج و خسته
در آن پستوی طبقات، دنبال چه
میگشتم؟
گویا از وقتِ چایَم خیلی گذشته بود
عنان دقت از کف دادم!
خودم و شعرم را به بیراهه کشاندم !
و وقت عطار را بیهوده تلف کردم!
این سراپا تسلیمِ خسته را حلال کنید
که جای تیزیِ طاقچه، روی گیجگاهِ
حواسش هنوز درد میکند !
#سمیه_خُجیر
#متن_زیبا
#شعر_سپید
#شعر_نو
#مازندران
#دلنوشته
#شاعری
#کتاب_خوب
#شعر
#کتاب_خوب
#شعر_نیمایی
@delneshtehayesomayekhojir