رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋
پارت105 از زبان ترنم
رسیدم خونه. رفتم تو اتاق در رو قفل کردم
شروع کردم گریه کردن
خدایا چرا
چرا وقتی یع حسی تو قلبم هست میخواد ترکم کنه
کاش هیچ وقت زندگیم اینجوری نمیشد
دفتر خاطراتمو برداشتم دستمو کشیدم رو صورتم خیس خیس بود
آرمان به در میکوبید و صدام میزد
گفت ترنم تروخداا فقط در رو باز کن
چند دقیقه گذشت رفت
دیدم با این کارم فقط عذابشون میدم
در رو باز کردم رفتم دیدم مامان اینا تو پذیرایی نشستن
گفتم من حرف دارم
گفتم. من میخوام طلاق بگیرم
بابا گفت چی میگی میخوای ابرومو ببری ِ
گفتم بابا نمیخوام این زندگیو نمیخوام
خسته شدم هر چقد عذاب کشیدم
هیچکی درکم نمیکنه
بابا اومد جلو گفت من بهت اجازه این کارو نمیدم نمیدونم چی دیدی و چی شنیدی
گفتم بابا خودت چطور به خاطر یه دلیل الکی دختر عمه رو ول کردی
یادت رفت برا فراموش کردنش با مامان ازدواج کردی
بابا گفتی کی این حرفا رو بهت گفته
مامان دستشو گذاشت رو قلبش و افتاد
بابا دستشو گذاشت رو سرش گفت نهههه
آرمان و آرتین اومدن داخل. گریه هام اوج گرفت
کپی ممنوع🚫🚫🚫@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋
پارت 106 از زبان ترنم
آرمان و آرتین رفتن سمت مامان بلندش کردن
باهاشون رفتم بیرون
آرتین گفت آرمان نیا برو.پیش بابات. ما میبریمش بیمارستان
نشستم تو ماشین مامانو بغل کردم گریه میکردم
رسیدیم بیمارستان آرتین رفت کمک آورد
مامانو بردن داخل
کنار دیوار سر خوردم و نشستم کف بیمارستان
منی که حساس بودم الان نشستم کف بیمارستان
خدایا کمکم کن
گفتم خدایا من چقد بدبختم
یه روز خوش تو زندگیم ندیدم
شروع کردم به گریه کردن
آرتین اومد سمتم گفت و دستمو گرفت گفت ناراحت نباش خوب میشه
دلشوره داشتم بیقرار بودم
دکتر سریع اومد بیرون گفت
دستگاه شک رو بیار
سریع چند تا دکتر و پرستار رفتن داخل
آرمان و بابا اومدن
آرمان رفت سمتم ترنم بلندم کرد بغلم کرد
زدم زیر گریه
دکتر اومد بیرون
همه رفتیم سمتش
گفتیم چیشد دکتر
گفت متاسفم هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم خدا رحمتشون کنه
ترنم افتاد سریع رفتم گرفتمش
آقای رضایی رو صندلی نشست
گفت مهتاب کجا رفتی
مت چی جواب دخترتو بدم
بهوش که اومدم سرم به دستم وصل بود
آرمان اومد گفت من بابا رو میبرم خونه
به بقیه خبر بدیم حواست به ترنم باشه
آرمان اصلا حالش خوب نبود
خدایا چه بلایی بود سرم آوردی بهوش اومده بودم اماقدرت. نداشتم چشمامو باز کنم
داد زدم مامانم کجاس
منو ببرین پیش مامانمم
تروخدا جون هر کی دوس دارین مامانم تنهاس الان میترسه
گفت اروم باش الان میبرمت یه لحظه وایسا
رفت بیرون خیلی نگذشته بود. آرتین برگشت یکی در زد گفت معجزس معجزه دکتر صداتون میکنه آرتین رفت پیش دکتر
به پرستار گفتم چیشده
گفت معجزس مریضتون برگشت
خواستن دستگاه رو جدا کنن ضربان قلبش میره بالا وقتی شوک بهش میزنن برمیگرد
نشستم رو تخت شروع کردم گریه کردن
خدایا شکرت خدایا ممنونم
زندگیمو بهم برگردوندی
پرستار گفت خانم گریه نکن خوشحال باش
گفتم اشک شوقه
پرستار لبخندی زد و گفت خودتو اذیت نکن
کپی ممنوع🚫🚫
@roman_tori
⟮️ چندبار به آقامحمد گفتم
برای خودمون ڪفن بخریم
وببریم حرمامامحسین برایطواف ،
ولی ایشون هیطفره میرفت.
بعدچند بارڪهاصرار ڪردم
ناراحتشد و گفت:
دوتا ڪفن میخوای ببری
پیش بیڪفن؟! ⟯
#شهیدمحمدبلباسی
888286329.mp3
7.08M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 9️⃣ : قدم ها محکم
📜رشادت حاج قاسم در عملیات والفجر 8
@roman_tori
897158832.mp3
15.69M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 🔟 : سردار دل ها
📜«سید مرتضی» جوان مدافع حرم به تازگی به جبهههای سوریه اعزام شده است. وی در گوشهای از میدان نبرد به عشق دیدار «سردار حاج قاسم سلیمانی» کتاب زندگینامه او را مطالعه میکند.
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😋😋
پارت 107 از زبان آرتین
برگشتیم پیش ترنم یکی در زدشِ
گفتم بفرمایید اومد داخل
گفت معجزس معجزه دکتر صداتون میکنه. کار واجب دارن باهاتون
تشکر کردم
رفتم پیش پذیرش گفتم ببخشید خانم با دکتر مرادی کار دارم
گفت برین طبقه دوم سمت چپ
یه تشکر ززیر لبی کردم
سریع رفتم سمت اسانسور
حال بد ترنم ، داغ خاله. اعصابمو بهم ریخته بود
در اسانسور بازشد رفتم بیرون
اتاق دکتر رو پیدا کردم. در زدم. اجازه ورود داد
گفتم سلام دکتر خسته نباشید
من همراه خانم رضاییم
گفت بله بفرمایید
گفتم حال خانواده اصلا خوب نیس
میخوان مراسم برگزار کنن اتفاقی افتاده منو صدا کردین
گفت مراسم نمیخواد
گفتم دکتر نمیشه که بدون مراسم تدفین انجام بشه
دکتر گفت پسر چقد عجله میکنی بزار برات توضیح میدم
گفت وقتی که به شما خبر فدتشونو دادیم
خواستن دستگاع رو جدا کنن که ضربان قلبش میره بالا وقتی شک بهش زدیم برگشت
به خانوادش اطلاع بدین
منتظریم بهوش بیاد
گفتم مگه میشه خدایا شکرت.
دکتر گفت پسرم معجزس خدا دوباره بهتون برش گردوند
برو به بقیه خبر بده
گفتم دکتر یه دنیا ممنون نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دل یه خانواده رو شاد. کردین
دکتر گفت همین شادی خستگی منو از بین میبره برو پسرم خدا به همرات
تشکر و خداحافظی کردم
کپی ممنوع 🚫🚫🚫🚫@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😋😋
پارت 108 از زبان ارتین
از اتاق دکتر اومدم بیرون رفتم رو صندلی نشستم
گوشیمو در اوردم شماره ارمانو گرفتم
جواب داد الو چیشده
صدای شیون و گریه میومد
گفتم بیابیمارستان ترنم بیقراره
نمیتونستم حقیقتو بگم
حول میکرد تصادف میکرد
لبخند عمیقی اومد رو لبم خداروشکر کردم
بلند شدم برم سمت. اتاق ترنم گوشیم زنگ خورد
با اتفاقات اخیر ازش بیخبر بودم
گفتم سلام داداش چه خبر
گفت راسته مامان ترنم فوت شد
گوشیم خاموش شد. باطریش تموم شد
رفتم دکمه اسانسور زدم رفتم پایین
رفتم تو اتاق ترنم
خواستم بهش خبر بدم
دیدم. داره میگه خدایا شکرت رو سیاهم نکردی داشت گریه میکرد. پس بهش خبر داده بودن
رفتم سمتش گفتم خانوم گریه نکن دیگ خداروشکر کن خدا دوباره بهمون برش گردونده
گفت اگه اتفاقی میفتاد چی من قاتل بود قتل مامانم
گفتم این یه اتفاق بود خودتو اذیت نکن بهش فکر نکن خودتو اذیت نکن
مامانت راضی نیس دختر خوشگلش گریه کنه چشماش اشکی باشه
کپی ممنوع🚫🚫🚫@roman_tori
【❝❥🌱】
یهموقعاز
گناهاتخجالتنکشیا
مهدیهست؛
جورِتکتکِگناهاتومیکشہ💔:(
@roman_tori
می توانی شکایت کنی که : گل های رز خار دارند
یا می توانی خوشحال باشی که : خارها گل رز دارند !!
@roman_tori
#حَࢪف قََـشَنگـ📖🌼
جوࢪے زندگے ڪݩ✌️🏻
کَـــسانے ڪہ
تو ࢪا ميےشِناسَند
اما خُدا را نمےشِناسَند✋🏻👣
بـہ واسطہ ے آشنایے با تـو
با خُدا
آشنا شَوَند🌱✨
@roman_tori
901239906.mp3
20.34M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 1️⃣1️⃣ : علمدار
📜یک گروهک تروریستی و تکفیری در مرز ایران با مقاومت نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مواجه شده و منهدم میشود. اما یکی از تکفیریها که مجروح شده است و در بیمارستان تحت مداوا قرار دارد، نقشه عملیات ترور فرمانده سپاه قدس «سردار حاج قاسم سلیمانی» را فاش میکند.
@roman_tori
906011096.mp3
14.31M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 2️⃣1️⃣ : قهرمان آلبوکمال
📜رزمندگان مدافع حرم در حال جنگ با داعش برای آزادسازی شهر «البوکمال» هستند که در توطئه نیروهای آمریکایی برای رویارویی با مردم سوریه گرفتار میشوند.
@roman_tori
910281404.mp3
14.31M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 3️⃣1️⃣ : مثل صاعقه
«حاج قاسم سلیمانی» برای مشاوره و طراحی عملیات نظامی در راستای آزادسازی شهر «حلب» به «دمشق» آمده است.
@roman_tori