.•○● ●○•
| نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
.
🌱
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_پنجاہ_و_سوم /بخش اول
#عطر_نرگس
#بخش_سوم
.
محڪم گفتم:ایشونم مطمئن نباشہ من از خودم مطمئنم!
چینے بہ پیشانے اش داد و با دقت صورتم را براندازد ڪرد سپس برگہ و خودڪارے بہ سمتم سوق داد.
_هر چے دیدینو بنویسین! هم از ماجراے دو روز قبل هم از ماجرایے ڪہ جلوے مسجد زعیم پیش اومد.
خودڪار را میان انگشت هایم گرفتم و آرام گفتم:هرچے از ماجراے مسجد زعیم دیدہ بودمو همون موقع براے یڪے از همڪاراتون گفتم!
از پشت میز بلند شد و دستے بہ ریش انبوهش ڪشید:دوبارہ بنویسین! با جزئیات ڪامل،حتے چیزایے ڪہ فڪ مے ڪنین بے ربطہ!
شانہ بالا انداختم و مشغول نوشتن شدم،سید هاشم دست هایش را داخل جیب شلوارش بردہ بود و در اتاق قدم مے زد.
چند دقیقہ بعد از نوشتن فارغ شدم و خودڪار را روے میز گذاشتم.
_بفرمایین! تموم شد!
با ڪمے مڪث بہ سمتم آمد و برگہ ها را از مقابلم برداشت،نگاہ اجمالے اے بہ نوشتہ ها انداخت و گفت:ممنون! مے تونین تشریف ببرین،لازم شد دوبارہ باهاتون تماس مے گیریم!
از پشت میز بلند شدم و بہ سمت در حرڪت ڪردم،دستم روے دستگیرہ ے در بود ڪہ صدایم زد.
_خانم نادرے!
سربرگرداندم:بعلہ؟!
برگہ ها را روے میز گذاشت و نگاہ نافذش را بہ چشم هایم دوخت.
_با توجہ بہ ڪنجڪاو بودنتون و در عین حال قابل اعتماد بودنتون یہ موضوعیو بهتون میگم ڪہ بیشتر حواستون جمع باشہ اما باید بین خودمون بمونہ!
سرم را بہ نشانہ ے تایید تڪان دادم و ڪنجڪاو نگاهش ڪردم:بعلہ متوجهم!
دو سہ قدم نزدیڪتر شد:التفات داشتہ باشین ڪہ چند روز پیش موتورے اے ڪہ شما رو زیر گرفت و بہ من شلیڪ ڪرد،فرار ڪردہ! یعنے فراریش دادن! احتمالا اون ڪسے ڪہ بہ مغازہ ے آقا هوشنگ تیراندازے ڪردہ همون شخص بودہ! با توجہ بہ این ڪہ بہ نظر شما آشنا اومدہ و با چشمڪ زدن یہ جورے تهدیدتون ڪردہ و آشنایے دادہ احتمالش زیادہ خودش باشہ!
و مطلب بعدے این ڪہ آقا هوشنگ حرفاشو پس گرفتہ! ماجرا پیچیدہ تر از این حرفاس،پدرانہ توصیہ مے ڪنم پیگیر این ماجرا نباشین تا ما همہ چیو حل ڪنیم!
نفس عمیقے ڪشیدم و با هزار سوال در ذهنم و یڪ دنیا دلهرہ از سید هاشم خداحافظے ڪردم.
نگران بودم،نگرانِ محراب!
.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● ●○•
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است👉🏻
نزدیک محرم😭😭
#یازینب(س)
تز گل گلن یولارا قوربان🖤
#شفاے همهمریضا
اوناییکہالانروتختبیمارستان
التماسدعادارن
#اللهمعجلالولیکالفرج
@roman_tori
👆🏻👆🏻👆🏻#آقای_حساس_خانم_خشن
📚رمان آقای حساس خانوم خشن📚
✍نویسنده: ramika
📝خلاصه:
دختری شیطون، بی ملاحظه که بین سه تا پسر بزرگ شده و روحیه اش شده شبیه پسرا…
پسری ساکت و سر به زیر که بین سه تا دختر بزرگ شده و روحیه اش کپی دختراس.
این گل پسر و گل دختر با هم همکار میشن و با هم اتفاقای بانمکیو رقم میزنن…...
پایان خوش
ژانر : #عاشقانه #کلکلی #طنز
#آقای_حساس_خانوم_خشن
#آقای_حساس_خانم_خشن
#درخواستی
@roman_tori
#عطشان_کربلا💔
آخر نسیم پرچم تو میکشد مرا"
این روضه های ماتم تو میکشد مرا
#محـرم 🏴
#ای_اجل_مهلت_بده
┈┈•✾🕊🌹•°•💚•°•🌹🕊✾•┈┈
عکســــــ🏞زیــبا🌹مذهــــ💚ـبـی
@roman_tori
#حسینجانم✨♥️
﴿زِیادٺیاحسیـنبیرقبدوشم
غـمتوبردہازمنعـقلوهوشـم
دعـاڪنزندھباشمتازعشقٺ
ڪھچندروزدگرمشڪۍبپوشم﴾
#ما_ملت_امام_حسینیم
╭─┅═🕊═┅─╮
@roman_tori
╰─┅═🕊═┅─╯
من پرستارم
۴۰دقیقه تو یکی از مهم ترین خیابونای مشهد قدم میزدم، تو کافی شاپ و نونوایی و پاساژ و پارک و... تقریباً همه مردم هیچ رعایتی نمی کردن.
میدونید کی آروم شدم؟
آخر همین خیابون بود که رفتم مسجد!
میتونم بگم موارد بهداشتی۱۰۰%رعایت شده بود!
#کرونا
#مساجد
@roman_tori
با سلام
خدمت اعضای محترم
کیا رمان رایحه رو می خونن؟؟
اونایی کع می خونن چه حدثی راجب پایان رمان می زنن؟؟؟
لطفا نظرات و به ایدی
@nabipor77
ارسال کنید .
رمان: شکلات زندگی من😋😋😋😍😍😍.............................................پارت 9
گریع میکردم و ضجه میزدم ولی اگه قبول نکنم داداش برگ گلم قربانی میشه براش شرط میزارم و قبول میکنم نمیتونم بزارم خانوادم جلو چشامم پر پر بشه. الهی بمیره پسره ازخودراضی الهی بره زیر 18 چرخ اومد داخل گفت بسه دیگه سرم رفت. بیا چیزی بخور تا غش نکردی
گفتم نمیخورممممم الهی کوفت بخورم از دستت ازدواج میکنیم به شرطی که دخالت نکنی تو کارام.
گفت نشد خانم کوچولو حتی نفس کشیدن داداشت با منه تصمیم با خودت
ترنم"گریه میکردم و گفتم الهی بمیرم از دستتون. اخم کرد و گفت پاشو گفتم نمیشم داد زد د میگم بلند شوووووو خیلی ترسیدم. گفتم مگه نمیخوای زنت شم باید برم خونمون تو بیای خاستگاری نمیشه اینجا بمونم. گفت نهار بخور میبرمت شبم میام خاستگاری. پس فردا عقد میکنیم با این حرفاش خفه شدم دستمو گرفت و کشیدم تو سالن منو نشوند رو صندلی کلی غذای رنگا و رنگ رو میز بود دماغمو جم کردم گفتم اههه گفت چیشدع ترنم: لطفا این ماهیچه رو بر دار حالم بهم میخوره. چنان با اخم گفت: نه خیر باید بخوری اومد نشست صندلی کنارم قاشقو پر کرد گرفت جلو دهنم مچو دستمو فشار داد گفت دهتتو باز کن دهنمو باز کردم ک اعتراص کنم بگم خودم میخورم قاشقو کرد تو دهنم به سرفه افتادم. رنگش پرید
لیوانو گرفت جلو دهنم یه نفس سر . کشیدم ترنم : خودم میخورم نشسته بود کنارم و غذا خوردنمو نگا میکرد وقتی سیرشدم تشکر کردم و ازش خواستم منو برسونه خونه. سرشو تکون داد و گفت اگه تو از من سر پیچی نکنی من سرت داد نمیزنم گفتم اخه منم انسانم. مگ هیچ حقی تو زندگی ندارم ارتین:رو بهت دادم زبونت دراز شد ها اشکال نداره خودم برات قیچیش میکنم با عصبانیت گفتم نه تنها تو بلکه هیچکس نمیتونه زبونمو کوتا کنه من اینجور ادمیم. چرا منو انتخاب کردی دختر زیاده با ناراحتی دویدم بیرون یه ماشین گرفتم
کپی ممنوع🚫🚫@roman_tori
رمان: شکلات زندگی من😍😍😍😋😋😋............................... پارت 10. با تاکسی اومدم خونه برا بابا گفتم اشتبا. کردم مرده خوبیه جوابم مثبته بابا کلی قربون صدقم رفت و گفت میدونستم روسفیدم میکنی ترجیح دادم تنهاشون بزارم رفتم توواتاق ماجرا رو سربسته به آرمان گفتم شکه شده بود برا اولین بار صدای گریشو شنیدم. گفتم گریع ندارع که ازش خوشم اومده مرده خوبیع دوباره بهونه میاورد ک گفتم
هرکول نبینم گریه کنی ها من مطمنم خوشبخت میشم خجالت نمیکشی با این سنت گریه میکنی
قول میدم زود به زود بیام بهت سر بزنم آرمان :ب شرطی میزارم بری ک مراقب خودت باشی اگه اتفاقیم افتاد به من خبر بدی سریع خودمو میرسونم صدای مامان بود ک خبر میداد بریم برای عصرونه. سر سفره کلی گفتیم و خندیدیم کلی قربون صدقشون رفتم میخواستم برا یک ساعتم شده زندگی جدیدمو فراموش کنم کلی باهم حرف زدیم خانواده واقعی اینه کاش هیچوقت اینجوری از پیششون نمیرفتم دلم برا این خونه و خانواده شادمون تنگ میشد دلم برا باغمون که تک تک درختاشو با ارمان کاشتم. تنگ میشد
کپی ممنوع🚫🚫
@roman_tori
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌿🕊
•|🌱 حدیث قدسی♥️ :
←ای فرزند آدم !
اگر چشمانت تو را بسوی حرام
ببرد،من پلکها را در اختیار تو قرار
دادم آنها را فرو ببند ...🍃🕊
🌻 نور الثقلین ، جلد ۵ ، صفحه ۵۸۱ 🌻
@roman_tori