نزدیک محرم😭😭
#یازینب(س)
تز گل گلن یولارا قوربان🖤
#شفاے همهمریضا
اوناییکہالانروتختبیمارستان
التماسدعادارن
#اللهمعجلالولیکالفرج
@roman_tori
👆🏻👆🏻👆🏻#آقای_حساس_خانم_خشن
📚رمان آقای حساس خانوم خشن📚
✍نویسنده: ramika
📝خلاصه:
دختری شیطون، بی ملاحظه که بین سه تا پسر بزرگ شده و روحیه اش شده شبیه پسرا…
پسری ساکت و سر به زیر که بین سه تا دختر بزرگ شده و روحیه اش کپی دختراس.
این گل پسر و گل دختر با هم همکار میشن و با هم اتفاقای بانمکیو رقم میزنن…...
پایان خوش
ژانر : #عاشقانه #کلکلی #طنز
#آقای_حساس_خانوم_خشن
#آقای_حساس_خانم_خشن
#درخواستی
@roman_tori
#عطشان_کربلا💔
آخر نسیم پرچم تو میکشد مرا"
این روضه های ماتم تو میکشد مرا
#محـرم 🏴
#ای_اجل_مهلت_بده
┈┈•✾🕊🌹•°•💚•°•🌹🕊✾•┈┈
عکســــــ🏞زیــبا🌹مذهــــ💚ـبـی
@roman_tori
#حسینجانم✨♥️
﴿زِیادٺیاحسیـنبیرقبدوشم
غـمتوبردہازمنعـقلوهوشـم
دعـاڪنزندھباشمتازعشقٺ
ڪھچندروزدگرمشڪۍبپوشم﴾
#ما_ملت_امام_حسینیم
╭─┅═🕊═┅─╮
@roman_tori
╰─┅═🕊═┅─╯
من پرستارم
۴۰دقیقه تو یکی از مهم ترین خیابونای مشهد قدم میزدم، تو کافی شاپ و نونوایی و پاساژ و پارک و... تقریباً همه مردم هیچ رعایتی نمی کردن.
میدونید کی آروم شدم؟
آخر همین خیابون بود که رفتم مسجد!
میتونم بگم موارد بهداشتی۱۰۰%رعایت شده بود!
#کرونا
#مساجد
@roman_tori
با سلام
خدمت اعضای محترم
کیا رمان رایحه رو می خونن؟؟
اونایی کع می خونن چه حدثی راجب پایان رمان می زنن؟؟؟
لطفا نظرات و به ایدی
@nabipor77
ارسال کنید .
رمان: شکلات زندگی من😋😋😋😍😍😍.............................................پارت 9
گریع میکردم و ضجه میزدم ولی اگه قبول نکنم داداش برگ گلم قربانی میشه براش شرط میزارم و قبول میکنم نمیتونم بزارم خانوادم جلو چشامم پر پر بشه. الهی بمیره پسره ازخودراضی الهی بره زیر 18 چرخ اومد داخل گفت بسه دیگه سرم رفت. بیا چیزی بخور تا غش نکردی
گفتم نمیخورممممم الهی کوفت بخورم از دستت ازدواج میکنیم به شرطی که دخالت نکنی تو کارام.
گفت نشد خانم کوچولو حتی نفس کشیدن داداشت با منه تصمیم با خودت
ترنم"گریه میکردم و گفتم الهی بمیرم از دستتون. اخم کرد و گفت پاشو گفتم نمیشم داد زد د میگم بلند شوووووو خیلی ترسیدم. گفتم مگه نمیخوای زنت شم باید برم خونمون تو بیای خاستگاری نمیشه اینجا بمونم. گفت نهار بخور میبرمت شبم میام خاستگاری. پس فردا عقد میکنیم با این حرفاش خفه شدم دستمو گرفت و کشیدم تو سالن منو نشوند رو صندلی کلی غذای رنگا و رنگ رو میز بود دماغمو جم کردم گفتم اههه گفت چیشدع ترنم: لطفا این ماهیچه رو بر دار حالم بهم میخوره. چنان با اخم گفت: نه خیر باید بخوری اومد نشست صندلی کنارم قاشقو پر کرد گرفت جلو دهنم مچو دستمو فشار داد گفت دهتتو باز کن دهنمو باز کردم ک اعتراص کنم بگم خودم میخورم قاشقو کرد تو دهنم به سرفه افتادم. رنگش پرید
لیوانو گرفت جلو دهنم یه نفس سر . کشیدم ترنم : خودم میخورم نشسته بود کنارم و غذا خوردنمو نگا میکرد وقتی سیرشدم تشکر کردم و ازش خواستم منو برسونه خونه. سرشو تکون داد و گفت اگه تو از من سر پیچی نکنی من سرت داد نمیزنم گفتم اخه منم انسانم. مگ هیچ حقی تو زندگی ندارم ارتین:رو بهت دادم زبونت دراز شد ها اشکال نداره خودم برات قیچیش میکنم با عصبانیت گفتم نه تنها تو بلکه هیچکس نمیتونه زبونمو کوتا کنه من اینجور ادمیم. چرا منو انتخاب کردی دختر زیاده با ناراحتی دویدم بیرون یه ماشین گرفتم
کپی ممنوع🚫🚫@roman_tori
رمان: شکلات زندگی من😍😍😍😋😋😋............................... پارت 10. با تاکسی اومدم خونه برا بابا گفتم اشتبا. کردم مرده خوبیه جوابم مثبته بابا کلی قربون صدقم رفت و گفت میدونستم روسفیدم میکنی ترجیح دادم تنهاشون بزارم رفتم توواتاق ماجرا رو سربسته به آرمان گفتم شکه شده بود برا اولین بار صدای گریشو شنیدم. گفتم گریع ندارع که ازش خوشم اومده مرده خوبیع دوباره بهونه میاورد ک گفتم
هرکول نبینم گریه کنی ها من مطمنم خوشبخت میشم خجالت نمیکشی با این سنت گریه میکنی
قول میدم زود به زود بیام بهت سر بزنم آرمان :ب شرطی میزارم بری ک مراقب خودت باشی اگه اتفاقیم افتاد به من خبر بدی سریع خودمو میرسونم صدای مامان بود ک خبر میداد بریم برای عصرونه. سر سفره کلی گفتیم و خندیدیم کلی قربون صدقشون رفتم میخواستم برا یک ساعتم شده زندگی جدیدمو فراموش کنم کلی باهم حرف زدیم خانواده واقعی اینه کاش هیچوقت اینجوری از پیششون نمیرفتم دلم برا این خونه و خانواده شادمون تنگ میشد دلم برا باغمون که تک تک درختاشو با ارمان کاشتم. تنگ میشد
کپی ممنوع🚫🚫
@roman_tori
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌿🕊
•|🌱 حدیث قدسی♥️ :
←ای فرزند آدم !
اگر چشمانت تو را بسوی حرام
ببرد،من پلکها را در اختیار تو قرار
دادم آنها را فرو ببند ...🍃🕊
🌻 نور الثقلین ، جلد ۵ ، صفحه ۵۸۱ 🌻
@roman_tori