«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_20 رسول: زمان عمل رسیده بود خیلی استرس داشتم... محمد هم اومده بود محمد:رسول
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_21
محمد: سعی میکردم حال بدمو بروز ندم اما قلبم خیلی درد داشتم...
زینب گریه میکرد و ذکر میگفت
روژان هم بی صدا اشک میریخت و قران میخوند
منم ذکر میخوندم....
زینب با داد: اهههههههه چرااا این عمل تموم نمییشههههه
محمد: زینب جان ارومتر..
روژان: زینب اروم باش
زینب:😭😭😭😭😭😭😭
روژان: زینب خدا خیلی بزرگه😭😭
مطمعن باش مواظب رسول هست😭
هرچی خیر باشه همون پیش میاد
زینب: خدااااااااا منن رسولووو از تووو میخوام😭😭😭😭😭خدایاااااا رسولو برا عزیز حفظ کن😭😭😭😭
روژان: با هر حرف زینب گریم شدید تر میشد😭
محمد: به خدا توکل کنید..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعیده: فرشید سعیدو ندیدی
فرشید: نه عزیزم
سعیده: میرم ببینم تو حیاط نیست
.......
سعیده: عه سعید
سعید:جانم
سعیده: چیزی شده
سعید: نه
سعیده: من ک میفهمم خودت زودتر بگو
سعید: سعیده فک منم عاشق شدم
سعیده: ای جااان عاشق کی
سعید: خواهر فرشید🙈
سعیده: چییی😂😂😂😂😂
سعید: نخند دیگه
سعیده: ایی واییی😂😂😂
عیب نداره با فرشید حرف میزنم
سعید: االللاان نهههه
سعیده: باشه باشه 😂😂
پ.ن¹:سعید عاشق شده😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_21 محمد: سعی میکردم حال بدمو بروز ندم اما قلبم خیلی درد داشتم... زینب گریه می
میخواستم لو ندم عاشق کی شده ولی گناه دارید😂😂
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
چه در کانال چه در پیوی...
من توی بنر هم گفتم🤦🏻♀
هدایت شده از یادگاری ... !
حیف نیست ۳۰۰ تا نشیم؟😁
همسایه جانا☺️
@roomanzibaee
خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
#شعر
#بابا_طاهر
#سرباز_زهرا 🍁
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_21 محمد: سعی میکردم حال بدمو بروز ندم اما قلبم خیلی درد داشتم... زینب گریه می
امنیت🇮🇷
#فصل_3
#پارت_22
محمد: عهه علییی
زینب: چییشدد😭😭
روژان: چیشد😢
علی: سلام...
همه: سلام
زینب: تروخدااا بگید چیشد
علی: رسول...
زینب: رسول چییی
روژان: بگیدد دیییگهههه
علی: رسول رفت کما
محمد: یا حسین کمااا
زینب و روژان: وایی😭😭😭😭😭😭
محمد: قلبم درد داشت دستمو گذاشتم رو قلبمو گفتم: یعنی چی الان چی میشه چرا رفت کما
علی: ترکش توی کمرش خیلی پیشرفت کرده بود و هرروز رشد میکرد...و خیلی فشار عصبی روش بود خداروشکر ترکش رو دراوردیم اما خب متاسفانه رفت توکما
روژان: چقدر طول میکشه😭
علی: نمیدونم واقعا نمیدونم😢
روژان: میشه ببینمش😭😭
علی: بله ولی 1 یاعت دیگه
روژان: ممنون....
پ.ن¹: رسول رفت کما💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ