eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
995 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_151 خونه:: عطیه: اشکام سرازیر شد... دستمو روی شکمم گذاشتمو شروع کردم به ح
🇮🇷 رسول: خانوم؟ کاترین: جانم رسول: میشه بگید من کیم.. اینجا چیکار میکنم... شما کی هستید؟ کاترین: نشستم کنارش... تو آوا حسنی رو میشناسی؟ یا محمد حسنی... یا داوود، سعید، فرشید، امیر.. نمیدونم عطیه رسول: هیچکدوم از اینایی که میگیدو نمیشناسم... اسمشونم به گوشم نخورده... حالا میشه سوالای منو جواب بدید؟ کاترین: بهترین فرصت بود... منم کاترین... تو عاشقم بودی... میخواستیم باهم ازدواج کنیم که این اتفاق برات افتاد... روز عروسیمون ماشین بهت زدو به این روز افتادی... اسمت... اممممم.. اها.. اره... شهروز امینی... رسول: اها... پس یعنی ما میخواستیم عروسی کنیم! کاترین: اره عزیزم... ــــــــــــ شارلوت: جیمز برو دستو پاشو ببند کاترین: عهههه چرااا.. جیمز: حالش ک خوبه کاترین: تو خفه... ببین به چه روزی انداختیمون... شارلوت: چرا اینجا وایسادی برو ببندش دیگه کاترین: واایسااااا... اقا، مگه این حافظشو از دست نداده! این الان اوا که همه چیزشه رو نمیشناسه.. خب پس ما میایم اونو میکنیم ادم خودمون.. شارلوت: اومدیمو دروغ گفت.. کاترین: میگم هیچکیو نمیشناسه.. خود دکترم تایید کرد... پ.ن¹: عوضی چه از فرصت استفاده میکنه😂😐 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_152 رسول: خانوم؟ کاترین: جانم رسول: میشه بگید من کیم.. اینجا چیکار میکنم.
🇮🇷 علی سایبری: آقا محمددد محمد: چیشده علی؟ علی سایبری: آقا پیداش کردم... اینجاس.. یه یکی دوساعتی با ما فاصله داره... محمد: سریع رفتم تو اتاقم... تفنگ، دستبند و وسائل لازمو برداشتم.. ـــــــــــــــــ شارلوت: ای خدا من گیر چه احمقایی افتادم.. گوشی که باهاش واسه اوا فیلم فرستادی کو کاترین: دادم دستش.. شارلوت: همونطور که داشتم سیمکارتشو در میاوردم گفتم: با شناختیک من از مامورای امنیتی دارم مطمعنم الان پیدامون کردن... گوشیو انداختم زیر پام و خوردش کردم... بدو حاضر شو بریم... ــــــــــ محمد: داوود تند تر ــــــــــ سعید: رسیدیم به مکان.... پیدا شدیم و به سمت متروکه رفتیم... داوود: با پا درو باز کردم... فرشید: اتاقای اولی رو چک کردم اما خبری نبود... رفتم تا ته اون خونه ولی بازم خبری نبود.. برگشتم سمت آقا محمد اینا... آقا نیستن... محمد: اه.. دیر رسیدیم! رد خونی که رو زمین بود نظرمو جلب کرد.. اون رد خونو دنبال کردم تا رسیدم به یکی از اتاقا... یه نامه رو زمین بود... برداشتمو شروع به خوندن کردم... «سلام علیکم برادران زحمت کش... حیف شد دیر رسیدین.. ولی نگران نباااشیناااا رسولتون پیش ماست... فعلا خدافظ» محمد: نامه رو پرت کردم رو زمین و اهی گفتم... پ.ن¹: دیر رسیدیم🔪 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم یه ادیت از خاطرات بچه ها با رسول👇🏻
50.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات بچه ها با رسول🙂🥀 😎✌️🏻 کپی به شدت ممنوع، درصورت مشاهده برخورد میکنم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
چرا با احساسات ما بازی میکنی؟🙂💔 چرا زجر مون میدی ؟😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔🙂
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلام دخترای قشنگم... بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_153 علی سایبری: آقا محمددد محمد: چیشده علی؟ علی سایبری: آقا پیداش کردم...
🇮🇷 1 ماه بعد:: رسول: با سردرد بدی از خواب پریدم.. اسمایی که کاترین بهم کفته بود تو سرم اکو میشد... حس خوبی به این اسما داشتم... رسول... رسول کیه.... چشمامو بستمو فکر کردم... ـــــــــ فردا ــــــــ رسول: از خواب بیدار شدم... انگار یه آدم دیگه بودم... همچیو یادم اومده بود... من رسولم... به عنوان گروگان اینجام... پس شهروز کیه! کاترین: شهروز جون رسول: اهااا.. شهروز اسم ساختگی کاترینه! جانم؟ کاترین: بیا صبحانه عزیزم رسول: اومدم عزیزم... نباید لو بدم که حافظم برگشته باید همون شهروز بمونم... ــــــــــــــــــــ آوا: ای خدا... یک ماه دیکه هم گذشت و ما هنوز رسولو پیداش نکردیم... پ.ن¹: حافظش برگشت😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_154 1 ماه بعد:: رسول: با سردرد بدی از خواب پریدم.. اسمایی که کاترین بهم ک
🇮🇷 یک هفته بعد: شارلوت: ولی من هنوز به این رسوله اعتماد ندارم کاترین: خیالت تخت... شارلوت: این الان به همه اطلاعات ما دسترسی داره.. اکه بازم گولمون زده باشه چی کاترین: خب... یه نقشه دارم تا بفهمیم این رسوله یا شهروز... ــــــــــــــــــــ کاترین: رفتم تو اتاق رسول و شروع به حرف زدن با گوشیم شدم... الو... آره.. باید دخل اوا رو بیاری... چقدر احمقی... آوا حسنی دیگه آره... باید بکشیش رسول: تمام تن و بدنم لرزید.... داشتم میوفتادم ولی دستمو زدم به دیوار... کاترین: بعدا زنگ میرنم.. رسول جان رسول؟ رسول: بل.... واییییییی گاااف دادمممم🔪😱 کاترین: عووضییییی پ.ن¹: چرا انقدر گاف میدی برادر مننننن😐🔪 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ