eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_33 محمد:خب بریم روژین: بله بریم محمد: روژین خانم یه سوال بپرسم روژین: بفرم
امنیت🇮🇷 روژان: ببین زینب ادم به خاطر ترکش تو کما نمیره که...میرمه؟ زینب: نمید.....یاااا فااطمهههه زهراااااااااا روژان: چ...چ...چییشددددد زینب: یا خدااا😭😭😭 خداکنه اون چیزی که من حدس زدم اشتباه باشه😭😭😭😭😭😭 روژان: چیییی😭 زینب: تو کما رفتن اینجور چیزا فقط یه دلیل داره😭😭😭😭 روژان: چییی😭 زینب: یا امام حسیننن😭😭😭😭😭 روژان: زینبببب بگوووووووو زینب: سکته مغزی😭😭😭 روژان: یا خدااااا زینب و روژان بلند شدن و به سرعت رفتن سمت روژین و علی با گریه فراوان علی: روژین خانم اشکاتو پاک کن اومدن زینب: اقا علی بگو رسول چش شده😭😭😭 علی: هیچی زینب: من خودم میدووونممم کما رقتن به خاطر سکته مغزیه ولی شما بگید بگید که دارم اشتباه میکنم علی: سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم... روژان: بگید تروخدااااا علی: متاسفانه بله روژان: یا فاطمه زهرااااا😭😭😭😭😭 زینب: ی..یعن...ی...رس..ول....سکته... مغزی... کرده علی: بله😢 زینب(با جیغ): نههههههههه😭😭😭 درووووغهههههههه😭😭😭😭😭 با کیفم اقا علی رو حول دادم و رفتم تو اتاق رسول روژان: زینب😭😭😭😭 زینب: رسووووول رسووول جااان داداشی😭😭😭😭😭 توکه بی معرفت نبودی😭😭 رسول تروخدا برگرد رسول مگه نمیخواستی دایی بشی مگه نمیخواستی عمو بشی😭😭😭 رسول باید بلند بشی باید بلند بشی واسه بچه محمد عمویی کنی واسه روژان شوهری کنی😭😭😭😭 خدایاااا من رسولو از تو میخوام😭 سرمو گذاشتم رو دست رسولو شروع به گریه کردم 😭😭😭😭😭😭😭😭 پ.ن¹: سکته مغزی😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_34 روژان: ببین زینب ادم به خاطر ترکش تو کما نمیره که...میرمه؟ زینب: نمید..
امنیت🇮🇷 محمد: برگشتم دیدم هیچکس تو راه رو نیست رفتم جلوتر دیدم خانما دارن گریه میکنن علی هم سعی داره ارومشون کنه علی: گریه نکنیدددد محمد اوومددد محمد: یاخدا چیشده... روژان: زینب مه نمیتونست حرف بزنه به خاطر همین شروع به حرف زدن کردم: چیزی نیست دلمون واسه رسول تنگ شده😢 محمد: اها... علی: خب من دیگه برم محمد: باشه زینب: دیگه نای حرف زدن نداشتم سرم گیج میرفت بدتر از همیشه روژان دستمو گرفت و دیکه هیچی یادم نیست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محمد: زینب خوبی زینب: خوبم داداش محمد: الهی بمیرم برات تروخدا بیا برو خونه پیش عزیز و عطیه زینب: نه محمد میمونم تو چرا همش منو میفرستی چرا به روژان نمیگی بابا بیچاره 1ماهه تو این بیمارستانه نه حموم نه هیچی بفرستش خونه من میمونم محمد: نمیره ولی باشه... روژان: نشسته بودم که اقا محمد صدام زد جانم اقا محمد: روژان خانم بیا روژان: جانم محمد: شما برو خونه یکم استراحت کن روژان: نه نه زینب: نه دوباره برگرد فقط برو یه لباسی عوض کن یکم بخواب قربونت برم خیلی خسته شدی روژان: خدانکنه چشم ولی میاما محمد و زینب: باشه😂 روژان: بااجازه😂 روژین بیا بریم پ.ن¹: و همچنان رسولی که در کما به سر میبر! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_35 محمد: برگشتم دیدم هیچکس تو راه رو نیست رفتم جلوتر دیدم خانما دارن گریه می
امنیت🇮🇷 خونه روژان روژان: جیییییغغغغغغغغغغغ ریما: چیشده مامان چیشده😨 روژین: رروووژاااااان😰 روژان: مامااان😭😭😭😭😭 ریما: جانِ مامان😘😢 روژان: مامان، رسول رسول کو ریما: مامان جان بیمارستان روژان: 😭😭😭😭😭😭 ریما: خواب دیدی مامان جان😘 روژان: باید برم بیمارستان😭😭 ریما: باشه مامان😘 برو یه دوش بگیر برو ولی مامان جان شبه دیر وقته میخوای بری واقعا؟ روژان: اره مامان 😢😭 ریما: باشه قربونت برم😘 ــــــــــــــــــــــــــــــ روژان: مامان من دیگه برم ریما: صبر کن ی دقیقه روژان: مامااان چیشد ریما: بریم روژین: بریم روژان: کجا؟ ریما: بیام یه ذیدن بکنم از دومادم😆 روژان: باشه🙂 ــــــــــــــــــــــــ بیمارستان ـــــــــــــــــــــــــــ ریما: سلام اقا محمد خوبید زینب جان خوبی زینب و محمد: سلام ممنون شما خوبید ریما: عزیز خوبن عطیه خانم خوبن محمد: ممنون هردو خوبن سلام دارن ریما: سلامت باشن با اجازه من برم رسول جان رو ببینم و زحمت رو کم کنم زینب: نه بابا زحمت چیه لطف کردید تشریف اوردید ریما: وظیفه است صبح: ریما و روژین رقتن خونه زینب هم به زور فرستادن پیش عزیز خونه روژان: اقا من تازه از خونه اومدم تا 1 ماه دیگه کامل انرژی دارم😂 البته امیدوارم تا 1 ماه ذیگه بیمارستان نباشیم محمد: 😂 ان شاالله.. روژان: من برم نمازمو بخونم بیام محمد: باشه برید من خوندم... روژان: با اجازه محمد: خانم پرستار پرستار: بله؟ محمد: حال بیمار ما چطوره...رسول حسینی پرستار: اها همونی که سکته مغزی کرده؟ محمد: نه اشتباه میکنید بیمار ما به خاطر ترکش رفته کما پرستار: اقا تا الان کی به خاطر ترکش اونم تو کمر میره کما... محمد:یعنی چی پرستار: یعنی اقای رسول حسینی سکته مغزی کرده و الانم تو کماست محمد: باورم نمیشد به خاطر همین با دست رسولو نشون دادم پرستار: بلهههه ایشون سکته مغزی کر..... روژان: نمازم تموم شد اومدم پیش اقا محمد دیدم داره با پرستار حرف میزنه اییی واااییی الان بهش میگههه بدو بدو رفتم پریدم وسط حرف پرستار خااانممم چی میییگیییی پرستار: هرچی میگم رسول حسینی سکته مغزی کرده باور نمیکنه روژان: نه اینجوری نیست.. اقا محمد خوبی اقا صدامو میشنوید محمد: تمام دنیا رو سرم میچرخید... دستمو زدم به لبه دیوار مه تعادلم حفظ بشه حالم خیلی بد بود پاشدم و رفتم سر خاک پدرم پ.ن¹: سر خاک... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب دیگه بسه😂
بقیه اش واسه فردا🍃
توجه توجه: حتما بخونیدش تا از اشتباه در بیاید😂🤦🏻‍♀ بچه ها ببینید پرداخت در ایتا این مدلی که شما از طریق خود برنامه ایتا واسه من به ریال پول پول واریز می کنید این پول نه از حساب شما خارج میشه نه به حساب من میاد فقط یه چیز سرگرم کننده هستش که واسه بالا رفتن عضو ها یا مثلاً توی جایزه چالش ها هم استفاده میشه.. واسه کسایی که بلد نیستن واریز بکنند و نمیدونن اصن چی هست یک ویدیو آموزشی پایین واستون میزارم👇🏻🍃
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
توجه توجه: حتما بخونیدش تا از اشتباه در بیاید😂🤦🏻‍♀ بچه ها ببینید پرداخت در ایتا این مدلی که شما ا
بازم میگم اگر واریز کنید از کارت بانکی تون چیزی کم نمیشه و به کارت منم چیزی اضافه نمیشه فقط برای سرگرمی هستش..
دوستان عزیز فردا 3 تا پارت داریم پس لطفا هرچقدر که میتونید واریز کنید👇🏻 https://pay.eitaa.com/?p=93051597
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
فردا واستون چند تا سکانس از گاندو واستون میزارم🍃
حالا برید لالا💫
شبتون شیک♥️🍃
سلام صبحتون بخیر😍
اگر شیری اگر میری اگر مور گذر باید کنی آخر لب گور دلا رحمی بجان خویشتن کن که مورانت نهند خوان و کنند سور 🍁 کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂پاییز یک شعر است ♥️یـک شعر بـی‌ مانند 🍂زیبـاتر و بهتـر از ♥️آنچـه میخوانند 🍂پاییز تصویـری ♥️رؤیایی و زیبـاست 🍂مانند افسون اسـت ♥️مانند یـک رؤیاسـت ‌‌
بریم برای 3 تا پارت👇🏻 یکی از عزیزان گفته بود صبح بزار
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_36 خونه روژان روژان: جیییییغغغغغغغغغغغ ریما: چیشده مامان چیشده😨 روژین: ررو
امنیت🇮🇷 محمد: سلام بابا خوبی بابا تروخدا شفاهت رسولو پیش خدا بکن رسول جوونه سنی نداره تازه میخواست ازدواج کنه😭 ولی همش تقصیر من بود... شما رسولو سپردی به من😭 نتونستم ازش مراقبت کنم نتونستم واسش مثل شما باشم بابا واسش دعا کن میدونم،میدونم شما همه چیو میبینی میدونم همه چیو میشنوی خودت شفاهتش رو بکن بابا خیلی دلم برات تنگ.. پ.ن¹: نیم پارتکی احساسی😂😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_3 #پارت_37 محمد: سلام بابا خوبی بابا تروخدا شفاهت رسولو پیش خدا بکن رسول جوونه سنی ند
امنیت🇮🇷 روژان: خیلی دلم واسه رسول تنگ شده بود تصمیم گرفتک برم تو و باهاش حرف بزنم... هر دفعه اون دستگاهایی که بهرسول وصل بود رو میدیدم تمام تن و بدنم میلرزید.. سلام آقا رسول بی معرفت جنابالی نبودی قول دادی همیشه پیشم باشی رسول 1ماه استراحت کردی بسه دیکه بسه تروخدا بلند شو ههمون دلمون واست تنگ شده البته نمیگم قهر نیستما به محض اینکه به هوش بیای قهر منم شروع میشه😌😂 هنوز صورتم درد داره و.جاش نرفته😂 عزیزم دستت خیلی سنگینه ها هنوز جاش مونده یعنی انگار تازه صورتم زخم شده🤣 رسول دلم خیلی برات تنگ شده. همه خاطره هامون مثل فیلم ازجلو چشمم رد میشه (تمامی حرفای روژان رو به صورتی که داره گریه میکنه و لبخند میزنه بخونید) مثلا اون روزی که پشت میزت نشسته بودم و مکالمه اون دو مزخرف رو گوش میدادم اومدی و شروع به دعوا کردن کردی یا اون روزی که با زینب دعوات شد و تو حیاط رستوران افتاده بودی رسول اون موقع باهم نسبتی نداشتیم اما واقعا واست نگران بودم... یا مولا اون روزی که گفتن باید به محرم شیم و رفتیم محضر تو گفتی یعنی من زن دارم منم زدم تو ذوقت و گقتم معلومه که نه یا وقتی من تونستم رد سوژه رو بزنم ولی تو نتونستی آخ رسول قیافت دیدنی بود😂😭 یادته رفتیم ترکیه😭😭😭 دیگه نتونستم حرف بزنم و یاد اون لحضه ای افتادم که رسول خودشو انداخت جلوی تیر😭😭😭 اشک توی چشمام پر شده بود یهو دیدم... پ.ن¹: پارتی احساسی پ.ن²: یهو چی؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها پارت بعد رو ساعت 12 میزارم یکم بمونید توخماری☺️😂